eitaa logo
دفترچه
110 دنبال‌کننده
200 عکس
49 ویدیو
0 فایل
اینجا دفترچه ی منه @Matinpasandideh میتوانید به صورت ناشناس وارد لینک زیر شده و نظرات خودرا ارائه دهید https://harfeto.timefriend.net/17078587448502
مشاهده در ایتا
دانلود
شعر می خواندی سکوت می شدم ! سکوت می کردی شعر می‌شدم ! نکند ساحر بودی و شاعر می دیدمت؟؟ @daftarcheyesheer
رفتم... تقصیر من بود. رفتی..‌. تقصیر من بود. خوب تر از آنی که تقصیر ها را پای تو بنویسم ، برگرد... ! @daftarcheyesheer
باور می‌کنی که من هنوز با طنین صدای تو زندگی می‌کنم ؟ تویی که شاید نام کوچک مرا هم از یاد برده باشی... @daftarcheyesheer
و خوش به حال خیال من که همیشه میزبان توست... @daftarcheyesheer
خسته ام خسته تر از برگی که... بین افتادن و ماندن ، مانده ! باد پاییزی سرد و خشنی به تنش افتاده جنگ رو در رویی ست... یک نگاهش به زمین یک نگاهش به درخت برگ دیگر به تنش نیست رمق اهل دل کندن نیست ، باد سرسخت تر از قبل شده ! کاش آغوش زمین مثل این شاخه خشک جان پناهش باشد تکیه گاهش باشد... راستی ای مردم درد دارد به زمین افتادن؟؟
ایستاده ام نزدیک همان چراغ همیشه قرمز بعد از همان چهارراه کسالت بار سر همان کوچه‌ی بن بست... با کفش‌هایی خاکی تر از همیشه و موهایی مجعدتر با پلک‌هایی پف کرده و گلویی زخم خورده از غبارهای آشنا... یک روز برمی‌گردی همراه نسیمی که با شهر غریبه شده نزدیک غروب ترین ثانیه‌ها آن روز دیگر چشمهایم دلتنگ چشمهایت نیست... @daftarcheyesheer
یادش بخیر آن روزهایی که گنجشک ها سرحال تر بودند هر صبح از روی دیوار حیاط خانه ها خورشید، بر روی ایوان سفره ی صبحانه می انداخت. مادر به دستم لقمه لقمه نور می‌داد و بابا برایم قصه‌ی دیو و پری می‌خواند... یادش بخیر آن روزهایی که... اوج تمام مشکلاتم راه رفتن روی جدول بود، اوج تمام غصه هایم دیدن اشک قناری بود، وقتی که تنها در قفس از بی کسی میخواند... ایکاش می‌شد باز، آن روزهای رفته برگردند... @daftarcheyesheer
اگر قرار بود بین بهشت و تو یکی را انتخاب کنم، تورا انتخاب می‌کردم ! اگر قرار بود بین زندگی و تو یکی را انتخاب کنم، تورا انتخاب میکردم و اگر قرار بود بین شعر و تو یکی را انتخاب کنم باز هم قطعاً تو را انتخاب میکردم! که تو بهشت و زندگی و شعر من بودی... و من حالا بهشت و زندگی و شعرم را گم کرده ام... @daftarcheyesheer
زخم ها را سرِ فرصت به نمک پاشیدن چه مصرانه و بی‌رحم مداوا کردی...
چقدر بزرگ شدیم... آنقدر که دیگر بغض هایمان گریه نمی‌شوند، دردهایمان بغض نمی‌شوند، حتی آه هم نمی‌شوند... رد می‌شویم، با یک پلک به هم زدن آماده می‌شویم برای درد بعدی... @daftarcheyesheer
اولین شب زمستان با اولین شب بهار و تابستان و پاییز چه تفاوتی دارد وقتی هنوز هیچ خیابانی را با تو قدم نزده ام هیچ باران و برف و آفتابی را با تو تجربه نکرده ام من هنوز برایت شالگردن نبافته ام هنوز برایت فال نگرفته ام اما تا دلت بخواهد برایت انار دانه کرده ام به اندازه هزار سال دوری... میترسم من آخرین روز پاییز باشم و تو اولین شب زمستان نکند ما هیچ وقت همدیگر را نبینیم عزیزدلم...