eitaa logo
دقیقه های آرام
86 دنبال‌کننده
2هزار عکس
938 ویدیو
18 فایل
ارتباط با ما؛ @Mohajer1310
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دقیقه های آرام
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸 📚 #عشق_و_دیگر_هیچ 📖 #قسمت_چهارم قاضی ‌جوان از این جدل
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸 📚 📖 چند روز بعد که فرهاد آمد برای دریافت حکم، قاضی دستش را مقابل دهانش مشت کرد و گفت: - فرهاد محبوبی ۲۳ساله. دانشجوی دانشگاه شهید باهنر کرمان. فرهاد با سکوت سر پایین انداخته بود که قاضی ادامه داد: - من نظرم رو نسبت به شما بعدا میگم. البته قضاوتم سرجاشه. دو هفته بهت فرصت میدم که یه پژوهش راجع به یه اندیشمند، دانشمند، دانشجوی خاص، راجع به یه قهرمان ملی برای من بیاری. این حکمت مشروطه! گوش‌های فرهاد کمی دیر حرف را به مغزش رساند و تا بفهمد زمان برد. همین هم شد که با کمی تامل چشمانش روی صورت قاضی جوان مات ماند؛ باید چه می‌کرد؟ قاضی صورت فرهاد را کاوید. چشمان و ابروهای مشکی‌اش را، موهای مجعد و لب‌هایی که دو سه بار باز و بسته شد، اما صدایی از آن بیرون نیامد. قبل از آنکه کلامی از دهان فرهاد خارج شود ادامه داد: - البتـه می‌شد این روند رو ندیده گرفت، اما فکر می‌کنم این حکم برای تو بهتر باشه. بعد انگشت اشارهاش را سمت صورت فرهاد تکان داد: - این حکم قطعی صادر شده منتهی بـا شرط خاص خودش دیگه. ابلاغ میشه بهت. در صورتی‌که اجرا نکنی تدبیر بعدی من سخت‌تر خواهد بود... قاضی جوان احساس رضایـت می‌کرد از حکمش. دلش می‌خواست کاری کند تا مجرم‌ها، خودشان میله‌های زندانی که با پ دست خودشان، دور و بر زندگیشان کار گذاشته‌اند، از جا بکنند و آزاد شدن روح را بفهمند... به این فکر خودش لبخند زد، وقتی که حکمش را مرور کرد. 🌹https://eitaa.com/joinchat/2932998146Cc2adbf98c8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️✨ [♡من نه ما برای . . .♡] 🔸اولین رمان جامع نوشته شده بر پایه روان‌شناسی🔸 اگه خودتون و زندگی‌تون براتون مهمه، همین حالا برای تهیه این کتاب یکی از لینک‌های زیر رو لمس کنید😍👇🏻: ❒خرید از طریق(ایتا)👇🏻: @ketab98_99 ❒خرید آسان و سریع‌ از سایت🌺👇🏻: http://namaktab.ir/ [✨@namaktab_ir✨]