دقیقه های آرام
📚#پادشاهان_پیاده 📖#بریده_کتاب قبلترها گریه نمیکردم؛ شاید هم نمیتوانستم گریه کنم. «چیه مردم را
📖#بریده_کتاب
کار به جایی رسید که گناه و حرام و اینها هیچ ارزش خاصی برای من نداشتند.
اگر میگفتند فلان کار گناه است.
میگفتم: به شما گفتهاند گناه است تا بتوانند شما را کنترل کنند، وگرنه گناه نیست. اگر در ارتباط من با فلان دختر، هر دو راضیایم پس هیچ گناهی این وسط نمیشود.
حالا چند سالم بود؟ هجده یا نوزده سال.
سر و وضع و تیپ و قیافهام خوب بود؛ همین تیپهایی که دخترها دوست دارند. نمیخواهم کثافتکاریهایم را کامل باز کنم و وارد جزئیات بشوم.
کمکم خودم باورم شده بود که درست میگویم. آدم گندی شده بودم.
شب عاشورا هم حاضر نبودم از کارهایم دست بردارم. چه طوری بگویم؟ خجالت میکشم بهش فکر کنم.
همهی خانواده ما رفته بودند پیهیئت، ولی من خاک بر سر، با دوست دخترم در خانه تنها بودیم.
این رابطه هم مثل خیلی رابطههای این سن که پایداری ندارد دوام نیاورد و گذشت و تمام شد.
تا اینکه آنچه همیشه مسخره میکردم اتفاق افتاد.
«معجزه کدومه؟ اینها همهاش قصه است.»
دو سال بعدش شب عاشورا اتفاقی افتاد. حالا هم واقعاً نمیدانم اسمش چیه. اسمش مهم نیست، مهم این است که اینبار خود امام حسین آمد سراغم. انگار همین الآن، جلوی چشمهایم است.
در حال رانندگی بودم.
غذایم را توی هیئت محله خورده بودم و داشتم میرفتم دنبال یکی از دوستانم که برویم بچرخیم و با ماشین دوردور کنیم.
کل چیزی که آن روزها توی فکر من میگذشت همین چیزها بود.
یک لحظه به خودم آمدم، پشت فرمان، روی پل یکهو بیدلیل و بیجهت زدم زیر گریه.
دقیقاً توی همان ساعت سال قبل، شب عاشورا، زدم زیر گریه، بدون اینکه اصلاً بدانم چرا؟ خوبی، توی خودتی، یکهو چنین اتفاقی میافتد برایت.
به خودم آمدم دیدم ایستادهام دارم همینجوری زارزار گریه میکنم. نه صدای مداحی شنیدهام، نه چیزی دیدهام.
خیلی برای خودم هم عجیب و غریب بود.
کمکم نشانهها خودشان را نشان میدهند.
ادامه دارد...
@daghighehayearam
هدایت شده از به وقت تعطیلات
❌}... خیلی از بیماریهای مهلک رو ما به دست خودمون میسازیم و عاملش رو وارد بدنمون میکنیم
خیلی هم جالبه که رسانه اون رفتار رو برامون عادی و باکلاس جلوه میده!
لطفا
#قاتل_خودتان_نباشید
:)
#منشور
«➜• @mahale_bakelas »
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸
سلام دوستان😊
✨ امروز مراجعه حضوری نداریم.
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸