eitaa logo
دقیقه های آرام
86 دنبال‌کننده
2هزار عکس
938 ویدیو
18 فایل
ارتباط با ما؛ @Mohajer1310
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد دید برای آنجلا صندلی نیست. رفت و از کنار یک میز دیگر یک صندلی برداشت و گذاشت کنار صندلی خودش. نمی‌دانست به کسانی که زبان همدیگر را نمی‌فهمند باید چه بگوید. فقط یادش بود که بار قبلی خیلی سرد و مشکوک با آن‌ها برخورد کرد؛ اما می‌دانست که حالا باید برخوردش گرم‌تر باشد. هرازگاهی به روی‌شان لبخند می‌زد. همان قدبلندی که گفته بود اسمش سلطانی است، از توی کیفش یک برگه درآورد و داد دست جوآنّی. برگه را گرفت و خواند. سلطانی راست می‌گفت این برگه نتیجه‌ی یک دادگاه غیابی بود که متّهمان حکم دادگاه را پذیرفته بودند و به آن‌ها اعلام می‌شد که در اولین فرصت باید از ایتالیا بیرون بروند و تا پنج سال هم‌ حق ورود به ایتالیا ندارند. پوپو فکر کرد، اما به چه جرمی! یک‌بار دیگر بندی را که در آن اعلام جرم شده بود مرور کرد. آهان! همین است‌. این می‌تواند به معنای دست‌اندرکاران قاچاق اسلحه هم باشد. جوآنّی به سلطانی نگاه کرد: - ببینم شما این اتهام را قبول دارید؟ - چه اتهامی؟ - این‌که دست‌اندرکار خرید و فروش یا قاچاق اسلحه هستید؟ سلطانی یک‌هو از جا دررفت: - کجا؟... کجا چنین چیزی نوشته؟ جوآنّی نشانش داد و سلطانی برگه را از دست جوآنّی کشید. دوباره نگاه کرد. بعد نگاه کرد به دوستانش. عبادی، همانی که شکل رزمنده‌های جنگ ایران و عراق بود یک چیزی از سلطانی پرسید. دوستش چیزی نگفت. بعد آن‌یکی که انگار کارگردان بود، بازوی سلطانی را چنگ زد. ترس و نگرانی داشت از چشمانش بیرون می‌ریخت. سلطانی به دوستانش چیزی گفت. آن‌ها هم با نگرانی برگه‌ی دادگاه را از دست سلطانی قاپ زدند. بعد به برگه‌ای نگاه کردند که چیزی از آن سر درنمی‌آوردند. بعد یکی دوتاشان یک چیزی گفتند و خندیدند. سلطانی هم انگار خنده‌اش گرفت. چرخید طرف جوآنّی. - دوستم‌ می‌گوید اگر واقعاً ما قاچاقچی اسلحه بودیم، پس چرا این‌قدر زود آزادمان کردند؟ یعنی قانون شما این‌قدر بخشنده و دل‌رحم است یا با غیرایتالیایی‌ها این‌قدر مهربان‌اند؟ @daghighehayearam