#صفحه_297
جوآنّی سرش را بلند کرد و زل زد توی صورت سلطانی. بپرسم یا نه؟
- شما میدانید چرا کشتندش؟
سلطانی خندید و آرام سر تکان داد.
- ما نمیدانیم، ولی یک حدس و گمانهایی داریم. ادواردو مسلمان شده بود، ولی با همه آزارهایی که اینجا میدید باز هم توی ایتالیا مانده بود؛ با اینکه اگر میآمد ایران احتمال داشت از او به خوبی حمایت شود. این را هم میدانیم که وضعیت مسلمانان خیلی برایش اهمیت داشته. دوستانش میگویند به خاطر وقایعی که توی فلسطین رخ میداد، بارها با سران سیاسی جهان صحبت میکرد و سعی میکرد از فشاری که به فلسطینیها وارد میشد کم کند. سعی داشت با کارهای فرهنگی از ایران در زمان جنگ حمایت کند. پس اسلام برای ادواردو فقط یک باور فردی نبود. ادواردو سعی داشت از امکاناتش برای گسترش اسلام استفاده کند؛ به همین دلیل هم این اواخر سعی میشد امکاناتی نداشته نباشد.
سلطانی ساکت شده بود و داشت با فنجان قهوهاش بازی میکرد. جوآنّی احساس میکرد سلطانی حرفهای دیگری برای گفتن دارد اما تردید دارد بگوید یا نگوید. بعد چیزی از دوست کارگردانش بود پرسید و دوباره چرخید طرف جوآنّی که نگاه از او برنداشته بود.
- یک چیز دیگر هم هست. گروهی از یهودیها هیچوقت با مسلمانها ارتباط خوبی نداشتهاند که بحثی است مفصل و الآن وقتش نیست. صهیونیسم در حقیقت میوهی همین گروه است. ما این را هم میدانیم که این گروه همیشه علاقه داشته به منابع مالی و قدرت دست پیدا کند یا دستکم نزدیک باشد. ما فکر میکنیم ازدواج مادر ادواردو با سناتور آنیلی، یا بعدها شوهر کردن خواهر ادواردو با الکان که گرایشهای صهیونیستی داشت از قبیل همین ازدواجها باشد. این را هم شنیدهایم که پس از ازدواج این یهودیها یا چنین خانوادههایی معمولاً مرگومیر توی این خانوادهها زیاد میشود و به شکلی اتفاق میافتد که سرانجام این منابع مالی یا قدرت، برسد به کسانی که با این گروه ارتباط دارند. مثل خودکشی بیدلیل برادر سناتور، مثل بیماری مرموز پسر عموی ادواردو که جانشین سناتور بود و سرانجام مرگ مرموز خود ادواردو.
@daghighehayearam