#قسمت_شصت_و_یک
دستانم را بغل میکنم و در جوابش فقط نگاه میکنم. دستانش را در جیب شلوارش فرومیبرد و تکیه به دیوار میدهد و تعریف میکند. میگوید که به آرش میگفته: لذت نفهم.
سکوت و سیاهی شب را ماه روشن میکند و خشخش جاروی پاکبان پیری که در مقیاس یک عمر طولانی، نسبتهای لذتها را میفهمد و لب بسته است تا این چند روز عمر بگذرد. نفس بلندی میکشد آریا که هق هق گریه در خود دارد و بغض من را حجیمتر میکند: همیشه میگفت آریا تو آدم باش! حتی اگه آخرت و عاقبتی هم نیست تو خوب زندگی کن.
سکوت بدی افتاده بین زمین و آسمان. پاکبان پیر رفته است و ابرها مقابل ماه را گرفتهاند. سوز سردی میوزد یعنی از اول هم هوا سرد بود اما نه من نه آریا حس نمیکردیم.
استاد میگفت: وزن کارهای انسان مهم است، نه جرم آنها، وزن کشش دارد اما جرم کشش ندارد. دارم با خودم فکر میکنم ما با کارهایمان چه وزنی روی زندگیها انداختهایم و چه بلاها که سر دیگران نیاوردهایم.
و سنگینتر از آن روز قیامتی است که استاد میگفت خدا وزن عمل را مورد توجه قرار میدهد.
شاید هم وزن عمل همان نیت انجامش است. کارهای به ظاهر کوچک اما با نیت خالص. اثرش میشود نقش ماندگار آن بر لوح تاریخ.
*************
- فلسفهی این جلسهی اضطراری؟
نگاه میکنم توی صورت بچهها و جواب میدهم: قراره بریم جلسهی مشترک با سرمایهگذار برای تکمیل فاز مطالعاتی!
وحید صدا کلفت میکند: انشاءالله... ان...شاءالله! تقبل الله!
اگر بگذارد کار را مثل آدم ببندیم! دوباره وحید میپرسد: بعدش چه برادر!
محلش نمیگذارم و رو به جمع میگویم: اگر وزارت بهداشت تأیید کنه تولید انبوه چیپهای تشخیصی.
با همهی بچهها ابعاد پروژه را یکبار دیگر مرور میکنیم. همه نتایج اولیه کارایی چیپ را تأیید میکنند، اما هنوز در آزمایشگاه طبی با نمونه واقعی بررسی نشده! سه ماه فرصت! و تستی که برای متقاعد کردن سرمایهگذار حیاتی است.
اگر بتوانیم در این مرحله از بخش خصوصی بودجه جذب کنیم بخش عمده مشکلاتمان حل میشود و هزینههای لازم برای رساندن تراشه به وزارت بهداشت تأمین میشود. جلوی واردات این تراشه به ایران کلاً گرفته میشود و سالانه بودجهی عظیمی از کشور خارج نمیشود! اما اگر مشابه خارجی را با قیمت کمتر آوردند، توی این قراردادهای بیمنطق دولتیها له شدیم، اگر...
اگر که موانع دولتی و غیردولتی بگذارند. قرار میشود من و شهاب برویم. با سرمایهدارهایی که با تردید نگاهمان میکنند. دفاع خوبی میکنیم، هرچند نگاه یکیدونفرشان خیلی امیدوارکننده نیست. این را شهاب میگوید. ته دلم اما کار را به خدا میسپارم. قضاوت منفی، انرژی منفی و بیحرکتی میآورد. ابوعلیسینا وقتی جواب سؤالش رو پیدا نمیکرد چه کار میکرد؟ مثل ما به چکنم چکنم میافتاد یا اینکه میرفت از استادش میپرسید یا چمننشین میشد؟
- حالت خوبه میثم؟
اصلاً گندهتر از خودش کسی بوده که بخواهد برود سراغش؟ حالا اگر راهحل بوعلی را بگویم مسخرهام میکنند. چشم میگردانم روی صورتش. شهاب دهان باز میکند و میبندد. باید حرفم را بزنم: راه جدمون هم بد نبودهها!
- میفرمایید چه کنیم ای نوهی بوعلیجان؟
@daghighehayearam