eitaa logo
دقیقه های آرام
86 دنبال‌کننده
2هزار عکس
938 ویدیو
18 فایل
ارتباط با ما؛ @Mohajer1310
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 کتاب پادشاهان پیاده بی‌آلایش باهات حرف می‌زنه. هرکسی، تو هر لباسی؛ از زائر و موکب‌دار، کوچک و بزرگ، از هر شغل و حرفه‌ای که هستن. مشهورند یا ناشناخته، همه‌شون زبان حال رو میگن. هم قدمت می‌کنند با لحظه‌ لحظه‌هاشون….. اینه که به دل می ‌نشینه‌. به جرات میگم یکی از بهترین کتاب هایی بود که راحت باهاش ارتباط برقرار کردم. توصیه می شود برای زائرها و برای جامانده ها … @daghighehayearam
دقیقه های آرام
📚 #پادشاهان_پیاده کتاب پادشاهان پیاده بی‌آلایش باهات حرف می‌زنه. هرکسی، تو هر لباسی؛ از زائر و موکب
توی مسیر دیوانیه به نجف، دو قبیله عشایر با هم درگیری داشتند. حدود ده سال قبل، یکی از قبیله ها سه نفر از آن قبیله را کشته بودند. این ها ازشان دیه نمی‌گرفتند. می‌گفتند ما حق بچه هایمان را ازتان می‌گیریم. باید سه تا از شما را بکشیم. تا اینکه زیارت اربعین امام حسین «علیه السلام» شد. هر دو عشیره موکب داشتند. یک شب، عشیره‌ای که خون جوان‌هایش را طلبکار بود، مهمان نداشت. پیغام فرستادند برای آن عشیره‌ی دیگر که اگر امشب زائرهایتان را بفرستید موکب ما، خون جوان‌هایتان را می‌بخشیم و از خون جوان‌هایمان می‌گذریم… به عشق امام حسین «علیه السلام»، یک اختلاف و انتقام عشیره‌ای که می‌توانست باعث جنگ شود، تمام شد… @daghighehayearam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دقیقه های آرام
📚 #پادشاهان_پیاده کتاب پادشاهان پیاده بی‌آلایش باهات حرف می‌زنه. هرکسی، تو هر لباسی؛ از زائر و موکب
📚 📖 قبل‌ترها گریه نمی‌کردم؛ شاید هم نمی‌توانستم گریه کنم. «چیه مردم را به گریه می‌اندازند؟!» بچگی این‌طور نبودم. مثل خیلی از مردم توی خانواده‌ای به دنیا آمدم که اهل روضه و هیئت بودند. نه که هیئتی باشند؛ اما محرم‌ها می‌رفتند عزاداری. من اما بعد از کودکی و نوجوانی به کل از این کارها و این‌جور جاها فاصله گرفتم یعنی فراموش کردم اعتقاداتم را. حالا وقت بحث درباره‌ی چرایی‌اش نیست؛ اما من هم گرفتار همین وضعیتی شدم که خیلی از نوجوان‌ها و رفیقانم شده‌اند. تفکرات غربی که این‌روزها هست. هر کس هم اسمش را یک چیز می‌گذارد. با اسمش کاری ندارم؛ اما شکلش این بود که توی جوّی بودیم که امروز بعضی جوان‌ها هستند. دوست دارند به روز باشند، روی مد باشند. دنبال چیزهایی‌اند که فکر می‌کنند حالش بیشتر است. خُب توی این جو قرار می‌گیرند دیگر. حالا بعضی‌ها کمی این‌طرف‌اند، بعضی کمی آن‌طرف. کمی دنبال حال‌اند و کمی دنبال هیئت. ولی من به کل مسائل دینی‌ام را فراموش کردم. محرم‌ها که بیرون می‌رفتم چشمم می‌افتاد به هیئت و روضه، ولی دل نمی‌دادم. من هم یکی از همین مردمی بودم که محرم‌ها آمار فروش لوازم‌ آرایشی‌شان بیشتر می‌شود. توی موجی بودم که محرم هم دنبال رفیق‌بازی‌ام بودم. کم‌کم اعتقادات مذهبی‌ام را از دست دادم. کار به جایی رسید که... ادامه دارد... @daghighehayearam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دقیقه های آرام
📚#پادشاهان‌_پیاده 📖#بریده_کتاب قبل‌ترها گریه نمی‌کردم؛ شاید هم نمی‌توانستم گریه کنم. «چیه مردم را
📖 کار به جایی رسید که گناه و حرام و این‌ها هیچ ارزش خاصی برای من نداشتند. اگر می‌گفتند فلان کار گناه است. می‌گفتم: به شما گفته‌اند گناه است تا بتوانند شما را کنترل کنند، وگرنه گناه نیست. اگر در ارتباط من با فلان دختر، هر دو راضی‌ایم پس هیچ گناهی این وسط نمی‌شود. حالا چند سالم بود؟ هجده یا نوزده سال. سر و وضع و تیپ و قیافه‌ام خوب بود؛ همین تیپ‌هایی که دخترها دوست دارند. نمی‌خواهم کثافت‌کاری‌هایم را کامل باز کنم و وارد جزئیات بشوم. کم‌کم خودم باورم شده بود که درست می‌گویم. آدم گندی شده بودم. شب عاشورا هم حاضر نبودم از کارهایم دست بردارم. چه طوری بگویم؟ خجالت می‌کشم بهش فکر کنم. همه‌ی خانواده ما رفته بودند پی‌هیئت، ولی من خاک بر سر، با دوست دخترم در خانه تنها بودیم. این رابطه هم مثل خیلی رابطه‌های این سن که پایداری ندارد دوام نیاورد و گذشت و تمام شد. تا اینکه آنچه همیشه مسخره می‌کردم اتفاق افتاد. «معجزه کدومه؟ این‌ها همه‌اش قصه‌ است‌.» دو سال بعدش شب عاشورا اتفاقی افتاد. حالا هم واقعاً نمی‌دانم اسمش چیه. اسمش مهم نیست، مهم این است که این‌بار خود امام حسین آمد سراغم. انگار همین الآن، جلوی چشم‌هایم است. در حال رانندگی بودم. غذایم را توی هیئت محله خورده بودم و داشتم می‌رفتم دنبال یکی از دوستانم که برویم بچرخیم‌ و با ماشین دوردور کنیم. کل چیزی که آن روزها توی فکر من می‌گذشت همین چیزها بود. یک لحظه به خودم آمدم، پشت فرمان، روی پل یکهو بی‌دلیل و بی‌جهت زدم زیر گریه. دقیقاً توی همان ساعت سال قبل، شب عاشورا، زدم زیر گریه، بدون اینکه اصلاً بدانم چرا؟ خوبی، توی خودتی، یکهو چنین اتفاقی می‌افتد برایت. به خودم آمدم دیدم ایستاده‌ام دارم همین‌جوری زارزار گریه می‌کنم. نه صدای مداحی شنیده‌ام، نه چیزی دیده‌ام. خیلی برای خودم هم عجیب و غریب بود. کم‌کم نشانه‌ها خودشان را نشان می‌دهند. ادامه دارد... @daghighehayearam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا