@dahenavadihaماجرای نذر مادر خلیفه عباسی برای امام هادی (ع) .mp3
زمان:
حجم:
765.4K
◾️ماجرای نذر مادر خلیفه عباسی برای امام هادی (علیهالسلام)
👤 حجةالإسلام #رفیعی
#داستان
#شهادت_امام_هادی ع
#ماه_رجب
#دهه_نودی_ها 🖤
https://eitaa.com/joinchat/3884253858C5ecb25a84e
#داستان
#قسمت_اول
دعای امام محمدباقر علیه السلام 🖤
روزی روزگاری در همان زمان های گذشته مردی غریبه که از راه بسیار دوری آمده بود به مکانی رسید، مدام به اطراف نگاه میکرد تا بتواند جایی را برای استراحت پیدا بکند. مسجدی را در آن مکان دید از شتر خود پیاده شد به طرف مسجد حرکت کرد.
وارد مسجد شد و در را بست. مسجد بسیار خلوت بود و تنها سه چهار نفر در مسجد به نماز ایستاده بودند. مرد غریبه در کنار یکی از افرادی که در مسجد به نماز ایستاده بود قرار گرفت. آرامش دلنشین و بسیار قشنگی در مسجد حاکم بود. مرد غریبه این آرامش را که بسیار لذت بخش بود با عطر و رایحه بسیار خوشایندی که در فضا پخش شده بود به خوبی حس می کرد.
از کنار یکی از پنجره های مسجد صدای بق بقوی کبوتران می آمد. مرد بعد از پایان نمازش نگاهی به اطراف انداخت. کمی دور تر از خود کودکی را دید که به همراه پدر خود مشغول نماز خواندن است. کودک هر کاری را که پدرش انجام میداد، عیناً انجام می داد. با خودش فکر کرد احتمالاً این پدر و کودک بعد از او وارد مسجد شدند چون در زمان ورود به مسجد آن ها را ندیده بود.
در همین افکار بود که ناگهان چشمش به مردی افتاد که در کنارش به نماز ایستاده بود، آن مرد چهره بسیار زیبا و مهربانی داشت و بوی عطر و رایحه خوشی که در حین نماز آن را احساس می کرد از همین مرد می آمد. آن مرد بوی بسیار خوشی می داد بویی مانند عطر سیب!
#ادامه_دارد🔺
#شهادت_امام_محمد_باقر ع
┏━━ °•🏴•°━━┓
@dahenavadiha
┗━━ °•🏴•°━━┛
#داستان
#قسمت_دوم
مرد خوش چهره که بوی بسیار خوبی می داد آهسته و زیر لب مشغول دعا کردن بود. مرد غریبه هم دست های خود را رو به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا ما را به راه راست هدایت فرما. خداوندا ما تنها تو را می پرستیم و تنها از تو طلب کمک و یاری داریم. ای خدای بزرگ ما را از تمامی مردمان بی نیاز کن.
مرد خوش چهره از جای خود بلند شد و می خواست از مسجد بیرون برود، اما قبل از اینکه برود روی خود را به مرد غریبه کرد و به او خیره شد.
مرد غریبه هم بی اختیار به چهره زیبای او نگاه می کرد. مرد زیبا با مهربانی لبخندی زد و به آن مرد غریبه سلام نمود و گفت: ای برادر هرگز اینطور نگو! بگو خداوندا ما را از مردمان بد بی نیاز فرما زیرا مومن هیچگاه از برادر مومن خود بینیاز نمی شود. آن مرد خوش بو خداحافظی کرد وبعد از مسجد خارج شد.
مرد غریبه تا آخرین لحظه او را تماشا می کرد و زیر لب می گفت: چه مرد نورانی و دانایی بود! چه کلام زیبا و دلنشینی داشت، نمی دانم او کیست اما هر کسی که هست حتماً دانشمند است زیرا تنها انسان های بزرگ و دانشمند می توانند به این زیبایی حرف بزنند.
مرد غریبه از یکی از افراد حاضر در مسجد پرسید: ببخشید آقا این مرد که از مسجد خارج شد چه کسی بود؟ این فرد جواب داد: چطور این شخص را نشناخته ای! او امام ما شیعیان است، امام محمد باقر. مرد غریبه با تعجب و شرمساری گفت: راست میگویی؟ ای کاش کمی زودتر او را شناخته بودم.
#شهادت_امام_محمد_باقر ع
┏━━ °•🏴•°━━┓
@dahenavadiha
┗━━ °•🏴•°━━┛