#داستان_کوتاه
عاقبت شیعه*
🌹مرحوم آیت الله مجتهدی فرمودند:
🔸روزی فردی آمد خدمت امام معصوم (امام باقر و یا امام صادق علیهما السلام که تردید از بنده است) و به ایشان عرض کرد:
🔹اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند ، عاقبتش چگونه خواهد بود؟
امام در پاسخ به وی فرمودند:
خداوند به او یک بیماری عطا می نماید تا سختی های آن بیماری کفاره ی گناهانش شود.
آن مرد دو مرتبه پرسید : اگر مریض نشد چه ؟
💠امام مجدد فرمودند:
🔶 خداوند به او همسایه ای بد می دهد تا او را اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه، کفاره ی گناهانش شود.
☑️آن مرد گفت : اگر همسایه ی بد نصیبش نشد چه ؟
💠امام فرمودند : خداوند به او دوست بدی می هد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد ، کفاره گناهان دوست ما باشد.
🔹آن مرد گفت : اگر دوست بد هم نصیبش نشد چه ؟!
💠امام فرمودند : خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزار های آن همسر بد ، کفاره ی گناهانش شود.
🔸آن مرد گفت :اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه ؟
💠امام فرمودند : خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت می فرماید.
🔺باز هم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت: و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه ؟
💠امام فرمودند : به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد...
*
❤️ فراموش نشه!
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/2866741346C45b4008a3e
#داستان_کوتاه
*غلام امام سجاد(علیه السلام)*
شخصی می گوید: سالی در مدینه، قحطی شد و باران نیامد. هر چه مردم دعا کردند و نماز طلب باران خواندند، اثری نبخشید. در خلوتی، در دامنه کوهی، غلامی را دیدم که عبادت می کرد و حال عجیبی داشت و در مناجات خویش می گفت:خدایا! ما بندگان! چنین هستیم! خدایا! رحمت خود را از ما قطع نکن.او مشغول عبادت بود که دیدم اوضاع عالم عوض شد. یقین کردم که آن تغییر در اثر دعای این شخص بود. دنبالش رفتم تا ببینم کیست. فهمیدم غلام خانه امام سجاد (علیه السلام) است.پیش خودم گفتم: هر طور هست من او را از امام می خرم، نه برای این که خادم من باشد؛ بلکه من خادم او باشم و از فیض وجود او استفاده کنم.خدمت امام رسیدم و عرض کردم من یکی از غلام های شما را می خواهم.فرمود: کدام یک؟ بالاخره او را پیدا کردم؛ اما غلام ناراحت شد.گفت: ای مرد! چرا مرا از این خانه جدا می کنی. چرا مرا از محبوبم جدا می سازی.گفتم: می خواهم تو را ببرم و تا آخر عمر خدمتگزار تو باشم و از محضر تو استفاده کنم.من در فلان جا شاهد و حاضر بودم که چگونه دعا می کردی. شک ندارم که این باران در اثر اجابت دعای تو بود.غلام تا این جمله را از من شنید، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من نمی خواستم از این رازی که بین من و تو است، شخص دیگری آگاه شود. حال که از این راز آگاه شدند، خدایا! مرا از این دنیا ببر! این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد!
منبع📚: داستان های معنوی، ص 228
#قتل_در_پیشواز_اعلی_حضرت
https://eitaa.com/joinchat/2866741346C45b4008a3e
#داستان_کوتاه
📖📖📖📖📖📖
نفرین مادر
#امام_باقر علیه السلام فرمودند :
« كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ عَابِدٌ يُقَالُ لَهُ جُرَيْحٌ وَ كَانَ يَتَعَبَّدُ فِي صَوْمَعَةٍ ...
در میان بنی_اسرائیل ، عابدی به نام جریح زندگی می کرد که همواره در صومعه به عبادت می پرداخت... »
روزی مادرش نزد وی آمد و او را صدا زد ، اما جریح چون مشغول نماز بود ، پاسخ مادرش را نداد .
مادر به خانه اش بازگشت و بار دیگر ، پس از ساعتی به صومعه آمد و او را صدا زد ؛ اما باز جریح به مادر اعتنا نکرد.
وقتی برای بار سوم مادر آمد و از او جوابی نشنید، با ناراحتی برگشت و می گفت:
ای خدای بنی اسرائیل ! او را خوار و ذلیل کن!
فردای همان روز ، زن بدکارهای که حامله بود ، نزد جریح آمد و همان جا در کنار دیوار صومعه بچه ای به دنیا آورد و نزد جریح گذاشت و ادعا کرد که آن بچه ، فرزند این عابد است.
این موضوع همه جا پخش شد و سر زبانها افتاد ، به طوری که مردم به یکدیگر می گفتند:
کسی که مردم را از زنا نهی می کرد و سرزنش می نمود ، اکنون خودش به آن مبتلا شده است.
ماجرا را برای حاکم وقت تعریف کردند و او فرمان اعدام جریح عابد را صادر کرد .
در این هنگام مادرش آمد . وقتی فرزندش را آنگونه در حالت رسوایی دید ، از شدت ناراحتی به صورت خود سیلی می زد.
جریح رو به مادر کرد و گفت : مادرم ! ساکت باش! نفرین تو مرا به اینجا رسانده است ، وگرنه من بیگناه هستم.
وقتی مردم این سخن جریح را شنیدند به او گفتند : ما از تو نمیپذیریم مگر اینکه ثابت کنی.
عابد گفت : طفلی را که به من نسبت می دهند ، پیش من بیاورید.
طفل را آوردند . جریح از طفل چند روزه سؤال کرد پدرت کیست؟
در حالی که همه متعجب بودند طفل گفت: پدرم، فلان چوپان از فلان خاندان است.
به این ترتیب پس از رضایت مادر ، خداوند آبروی از دست رفتۀ عابد را باز گرداند و تهمتی که مردم به او می زدند ، برطرف شد.
بعد از این ماجرا ، جریح قسم خورد که هیچگاه از مادر خود جدا نشود و همواره در خدمت او باشد.
📖📖📖📖📖📖
#قتل_در_پیشواز_اعلی_حضرت
#ایران_ابر_قدرت_منحصر_به_فرد
https://eitaa.com/joinchat/2866741346C45b4008a3e
#داستان_کوتاه
🍁"بر اساس شنیدههاتون مردم رو قضاوت نکنید"
شخصی نزد همسایهاش رفت و گفت:
“گوش کن، میخواهم چیزی برایت تعریف کنم، دوستی به تازگی در مورد تو میگفت” همسایه حرف او را قطع کرد و گفت:
قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذراندهای یا نه؟!
گفت: “کدام سه صافی؟”
اول؛ از میان صافی واقعیت
آیا مطمئنی چیزی که تعریف میکنی واقعیت دارد؟
گفت: “نه… من فقط آن را شنیدهام، شخصی آن را برایم تعریف کرده است.”
سری تکان داد و گفت:
پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذراندهای.!
یعنی چیزی را که میخواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالیام میشود...
گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.
- بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمیکند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است.!
آیا چیزی که میخواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم میخورد؟
- نه، به هیچ وجه!
* همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی...*
#قتل_در_پیشواز_اعلی_حضرت
https://eitaa.com/joinchat/2866741346C45b4008a3e