سلام
#آسمان_مملو_از_تک_ستاره_هاست!
#خورشید_هم
چند شب هست که ساعت به ۹ شب میرسه، توی کوچه مون، که نسبتا کوچه بزرگی هم هست، یه تعدادی حدود ۵ تا ۶ نفر از پنجره های خونه شون شروع میکنند شعار دادن و فحش دادن به ارزشهای ملی و انقلابی. جالبیش این هست که یکی دو نفرشون، به طرز مضحکی، با تغییر صدا و فریاد کردن با چند صدا سعی میکردند تعداد خودشون رو بیشتر جلوه بدند.
چند شب تو فکر بودم برم روی بام جواب بدم یا نه! تا اینکه مقاله #مارپیچ_سکوت #وحید_یامین-پور رو خوندم. از اون روز قصد کردم من هم برم و به نفع #کشور و #یکپارچگی و #حفظ_امنیت_کشور و مردمم و علیه #دشمنان_ایران و #انقلاب شعار بدم.
همون شب (سه شب قبل) وقتی صدای اولین نفرشون بلند شد رفتم رو پشت بام و همزمان با اونها شروع کردم به دادن شعارهایی مثل #مرگ_بر_آمریکا #مرگ_بر_ایران_اینترنشنال #مرگ_بر_منافق #مرگ_کومله #مرگ_بر_سعودی #مرگ_بر_تجزیه-طلب و شعارهایی از این دست. نمیدونم چی شد که یه دفعه شعارهای اونها جهتش عوض شد و شروع کردند به بد و بیراه گفتن به من، که مرگ بر ب_س_ی _ج_ی، مرگ بر مزدور و مرگ بر جیره خوار... اول تعجب کردم و شوکه شدم که چرا اینجوری به تقابل با من اقدام کردند. من که شعارهام علیه دشمنای مردم و ارزشها و ایران عزیزمون بود. با خودم گفتم: احتمالا بعضی هاشون قرابتی با بعضی از این دشمنا دارند و به مذاقشون خوش نیومده.
البته با وجود این کم نیاوردم و تاثیر شعارم رو که دیدم صدام رو بلندتر کردم.
با صدای بلند گفتم: احسنت! شعار خیلی خوبیه #مرگ_بر_جیره_خوار، #مرگ_بر_مزدور #مرگ_بر_وطن_فروش #مرگ_بر_تجزیه_طلب!
همزمان یه صدای دیگه از یکی دو تا خونه اونطرفتر شروع کرد با من همراهی کردن. مدت کمی نگذشت که صدای فحش دهنده ها خاموش شد و انگار که #مزدوری و #جیره_خواریشون لو رفته باشه صداشون قطع شد
الحمدلله پریشب از خودشون و شعارهاشون خبری نبود. ظاهرا لیدرشون که غالبا شروع کننده بود احساس خطر کرده بود، یا رفته بود راهکاری پیدا کنه. ولی دیشب صدای چندتاشون بلند شد و باز شروع کردند به فحش دادن و شعارهای ... دادن. رفتم روی پشت بام و شروع کردم به شعار دادن علیه #دشمنان_ایران. ایندفعه هم از بامهای دور و نزدیک چند نفر شروع کردند با من همراهی کردن. جالب بود چند نفری هم اومده بودند روی تراسها و لب پنجرهاشون و گوش میکردند. شاید هم داشتند ارزیابی میکردند که: عکس العمل نشون بدند یا نه! و شاید برای همراهی کردن نگران چیزی بودند.
توی همین ضمن، پسر صاحب خونه اومد بالا (صاحبخونه ما پیر زنی هست که تنها زندگی میکنه، احتمالا پسرش اومده بود به مادرش سر بزنه). با نگرانی صدام کرد که: بیا بریم پایین! اینها بیشعور هستن، یه وقت دیدی با سنگ میزنند به سرت ...
گفتم: نگران نباشید من حاضرم جونم رو هم بدم.
بانگرانی ای بیشتر از قبل گفت: نه حاجی! بیا بریم اینها هیچی نمیفهمند و شعور ندارند. ممکنه بیان خونه رو آتیش بزنند!
گفتم باشه بخاطر نگرانی شما میام!
من رو کشید برد تو خرپشتی و گفت امروز چند از اینها ریختند توی بازار، جلوی مغازه ما و شروع کردند به عربده کشی و آتیش زدن و ... چندتا کارگر رو با خودشون همراه کردند سطل آشغالها و بساط رو آتیش زدند. وقتی هم چند نفر بهشون اعتراض کردند با چاقو یکی رو زدند و بعد سوار موتور شدند و فرار کردند. اینها اصلا شعور و منطق ندارند.... توی مغازه عکس حاج قاسم رو داشتم، برام نامه انداختند که: عکس رو بردار والا دچار مشکل میشی! من هم از ترس اینکه مغازه رو آتیش نزنند برداشتم.
تازه علت نگراني این بنده خدا و تردید همراهی سایر همسایه ها رو متوجه شدم. اومدم پایین و این داستان ذهنم رو درگیر کرد! مصداق عینی #جنگ_ترکیبی که میگن همینه، متاسفانه ساده لوحان و سر در فضای مجازی کرده ها قبول نمیکنند.
محمود ح
#ایران #لبیک_یا_خامنه_ای #زن_عفت_افتخار
#فریبکاری #جنگ_ترکیبی
#وطن_فروشی
#تجزیه_طلبی
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلبریتی_بیسواد
___
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan