⭕راه آهن سری، ایستگاه اول
زمانی درآمریکا یک راه آهن سری وجود داشت. درگذشته برده داری در آمریکا رایج بود،زن سیاهپوستی بنام #هاریت_توبمن که خودش یک برده فراری بود به همراه چندسیاه پوست و سفیدپوست!! که میخواستند جهان بهتری را رقم بزنند،گروهی مخفی راه انداختد بنام خط نجات یا راه آهن سری. خط نجات بردگان سیاهپوست را فراری میداد و مخفیانه بسوی ایالات شمالی میبرد که در آنجا برده داری نبود.عملیات نجات بردگان بسیارسخت بود واگر لو میرفت، تمامی افراد دستگیر و تیرباران میشدند. سالها بعداز #هاریت پرسیدند سختترین بخش عملیات نجات بردگان چه بود؟ #هاریت_توبمن عمیقاً به فکر فرو رفت و جوابی داد که بسیارتکان دهنده بود. سخت بودن انتقال فراریان،ترس از لو رفتن عملیات به خاطر جاسوسی، دشواری یافتن مخفیگاه و حتی منابع مالی هیچکدام ازمواردی نبودند که او به آنها اشاره کرده. پاسخ او چیز دیگری بود: «قانع کردن یک برده به اینکه تو برده نیستی و باید آزادباشی» سختترین قسمت ماجرابود.
⭕تحلیل و تجویز راهبردی:
من فکر میکنم ما هم مشکل مشترکی با آن بردگان داریم. بیشتر توضیح میدهم. زندانهای ذهنی بسیار بدتر از زندانهای عینی هستند. چه چیزی باعث میشود که ما باور کنیم که برده هستیم،برده به دنیا میآییم برده وار زندگی میکنیم و برده از دنیا میرویم. دلایل متعددی وجود دارد اما یک نکته در این میان مهم است و در جامعه امروز ایرانیان بسیار مهمتر: زندان زبان!
چهارچوب زبانی باعث میشود که ما در گفتگوهای درونی که باخودمان داریم یا گفتگوهای بیرونی که بادیگران داریم به جای اتکا به سه بنیان عقلانیت:یعنی توجه به شواهد وآمار،مقایسه افکار و استدلال منطقی، اسیرچهارچوب های زبانی بشویم و به جای آن سه، سه چیز دیگر جایگزین شود:ضرب المثل ها، تکیه کلامها و اصطلاحات.یعنی به جای استدلال منطقی با چند جمله کوتاه پرونده همه چیز را درچند ثانیه میبندیم. ممکن است باورش سخت باشد چندین مثال را باهم مرور کنیم.
تا می آییم بگوییم که باید این سیستم را درست کرد. یک نفر در جمع پیدا می شود و فقط با این یک جمله که «خانه از پاي بست ويران است» پرونده مساله را در کسری از ثانیه می بندد. آیا شواهد، مدارک، مقایسه، استدلالی در این جمله می بینید؟ نه! ولی همین ضرب المثل ساده کل فضا را به نفع بردگی (ماندن در وضعیت موجود)مسموم می کند.
حالا اگر شما بیایید وبگویید که برای آن پای بستی که ویران است نیزبرنامه جامع دارید و میتوانید نظام کلان را نیز بهبود بدهید، دوباره یکی از جمع ناپخته فقط با یک جمله رشته شما راپنبه میکند: « سنگ بزرگ علامت نزدن است».
وقتی صحبت از استفاده از فرصت هایی است که ممکن است هر ده سال یکبار رخ میدهند و میگویید که سریع باید به این فرصت پرداخت، فقط کافیست یک نفر بگوید: نبايد بي گدار به آب زد.
زمانی که صحبت از روندهای خطرناک می کنید که آینده همه ما را بخطر میاندازد و از دیگران میخواهید که امروز کاری کنند تافردا این چیزی که امروز مساله است تبدیل به بحران نشود بدون حتی یک کلام استدلال،فقط میگویند که چو فردا شود فکر فردا کنیم.
وقتی میخواهید دیگران را ترغیب کنید که در سرنوشت محله/دانشگاه/شهر/استان/کشورشان مشارکت کنند وفقط نظاره گر اوضاع نباشند، یک تکیه کلام ساده تمام استدلال شما را از هم می پاشد: ما نه سر پیازیم و نه ته پیاز.
چیزی که مساله شما را سختتر میکند، این است که کسانی که از چنین دستبندهای زبانی(ضرب المثل ها و تکیه کلام های ناامیدکننده)استفاده می کنند معمولا چنان با اعتماد به نفس و از سر تجربه چهل ساله صحبت می کنند که شما باید 3ساعت حرف بزنید تا آن حرف مسموم،احیاناً رفع سوء اثر بشود.
چه بایدکرد؟متاسفانه ادبیات ما پر است ازاین تکیه کلام ها و ضرب المثل هایی که درنهایت ما را به بردگی،پذیرش وضعیت موجود،درجا زدن و در جا ماندن میکشاند.زبان ما میتواند به مثابه یک زندان عمل کند.
1- یک هفته روی واژه ها و تکیه کلامهای خود متمرکز شویم و بررسی کنیم ببنیم چهارچوب های زبانی ما به سمت اقدام، کنش،تغییر، فرار ومبارزه است یا انفعال، تسلیم و بردگی.
2- جواب کسانی که عقلانیت در گفتار ندارند و صرفا مبتنی بر ضربالمثلهای منفی جلوی هرگونه تغییری را میگیرند، استدلال منطقی نیست بلکه باید با اسلحه خودشان به جنگ آنان رفت. تکیه کلام های مثبت درزبان ما کم نیستند، نمونه اش آب که یکجا بماند میگندد و ازتوحرکت ازخدا برکت.
ممکن است باخود بگویید حالامن یک نفر هم این دوپیشنهاد را اجرا کردم. با یک گل که بهارنمیشود. میبینید! شما بازهم در دام زندان زبان افتادید. اگر می خواهید ازطریق راه آهن سری فرار کنید باید به ایستگاه اول آن بروید و آن ایستگاه شاید تغییر دادن چارچوب های فکری و زبانی ما باشد.
مجتبی لشکربلوکی
@daneshvadanestan