آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
[💔🌧] ڪجایۍ؟ ای ڪہ عمرۍ... #ایستوری📱 #ساختِکانالِخودمون🙂✨ #کپیآزادبهشرطیکهلگویکانالحذفن
اَللّٰهُمَّ عَجِݪِّ وَلیِڪَ اَلفَࢪَج وَ فَࢪَّجنا بِہ بِحَق حَضࢪَتِ زِینَــبِ ڪُبࢪٰ﴿س﴾😭🤲🏻💔
-چندتا ایده که بدردتون میخورهـ .🍶🌈.
𖧷- - - - - - - - - - - - - - - - - -𖧷
-به موهات ادامس چسبیده؟↶
•کمی یخ رو روی موهاتون بکشید تا ادامس جداشه .🍉💛.
- وقتی پیازخوردمیکنی خیلی اشک میریزی؟↶
•موقع بریدن پیاز ادامس بجوید .🦋🌈.
- کفشت بوی بد گرفته؟↶
•کمی جوش شیرین روتوی کفشتون بریزید تا بوروازبین ببره .🌸🍔.
- میخوای موهای بلندی داشته باشی؟↶
•موهاتون رو خیلی سفت نبندیدچون جلوی رشد مو رو میگیره .💭🍭.
- غذات خیلی داغه؟↶
•غذاتون رو به صورت حلقه ای دوربشقاب بزارید .🥣💕.
- استرس داری؟↶
•روی انگشت شصت دستت فوت کن .🧚🏻♀🍉.
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
[ 🐤🇦🇹 . !]
توصیه تایم 🥝🍾
موقع سحری چه نوشیدنی بخوریم که طول روز تشنه نشیم ؟
دانه های تخم شربتی و شربت خاکشیر چندین برابر وزنشون آب رو جذب میکنن،درنتیجه در طول روز بدن از ذخیره شون استفاده میکنه و تشنه نمیشین 🍉🐣
قول میدی!!!
اگه خوندی!!!
تویکی ازگروه ها!!یــا!!کانالا که!!
هستی کپی کنی!!!!
اللهم!(:
عجل!(:
لولیک!(:
الفرج!(:
و العافیة!!!(:
و النصر!!(:
اگه پای قولت هستی
کپی کن تا همه برا ظهور
حضرت مهدی(ع)دعا کنند♥️✨
❤️ #من_میترا_نیستم ❤️
#قسمت_اول 😍😍
(کبری طالبی نژاد :مادر شهید)
بعد از این که خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه میخواهد، اسمش را عوض کرد
میگفت :من میترا نیستم اسمم زینبه، با اسم جدیدم صدام کنید. از باباش و مادربزرگش به خاطر این که اسمش را میترا گذاشته بودند ناراحت بود.
من نُه ماه بچه ها را به دل می کشیدم اما وقتی به دنیا می آمدند ساکت می نشستم و نگاه میکردم تا مادرم و جعفر روی آنها اسم بگذارند.
اسم پسر اولم را جعفر انتخاب کرد و دومی را مادرم. جعفر اسم های اصیل ایرانی را دوست داشت.
مادرم با این که حق انتخاب اسم بچه ها را داشت، اما حواسش بود طوری انتخاب کند که خوشاینده دامادش باشد.
زینب ششمین فرزندم بود و وقتی به دنیا آمد مادرم اسمش را میترا گذاشت. او خوب می دانست که جعفر از این اسم خوشش خواهد آمد.
بعد از انقلاب و جنگ دخترم دیگر نمی خواست میترا باشد دوست داشت همه جوره پوست بیاندازد و چیز دیگری بشود
چیزی به اراده و خواست خودش نه به خاطر من جعفر یا مادر بزرگش،اینطور شد که اسمش را عوض کرد.
اهل خانه گاهی زینب صدایش می کردند. اما طبق عادت چند ساله اسم میترا از سر زبانشان نمیافتاد.
زینب برای اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند، یک روز، روزه گرفت و دوستان همفکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد.
می خواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود. دو دوست دیگر زینب هم میخواستند اسمشان را عوض کنند.
برای افطار دختر ها، برنج و خورشت سبزی پختم همه چیز آماده بود و منتظر آمدن دوستان زینب بودیم اما آنها بدقولی کردند و آن شب کسی برای افطار به خانه ما نیامد.
زینب خیلی ناراحت شد به او گفتم: مامان چرا ناراحتی؟ خودت نیت کن اسمت را عوض کن! ما هم کنارِتیم مادربزرگ و خواهر و برادرتم نیت تو رو میدونن.
آن شب زینب سر سفره افطار به جای برنج و خورشت، فقط نان و شیر و خرما خورد. و گفت: افطار امام علی چیزی بیشتر از نون و نمک نبوده.
آنقدر محکم حرف میزد و به چیزی که میگفت اعتقاد داشت، که دیگران را تسلیم خودش می کرد.
با این که غذای مفصلی درست کرده بودم بدون ناراحتی کنار زینب نشستم و بااو نون و شیر خوردم.
اون شب، زینب رو به تک تک اعضای خانواده کرد و گفت: از امشب به بعد اسم من زینبه. از این به بعد به من میترا نگید.
مادرم رویش را بوسید و به او تبریک گفت. شهلا و شهرام هم قول دادند که زینب صدایش کنند.
ادامه دارد...
#من_میترا_نیستم 🌻
🌹مادر شهید 🌹
#قسمت_دوم🍁
بعد از آن اگر بچه ها یا مادرم اشتباهی او را میترا صدا می کردند، زینب جواب نمی داد. آنها هم مجبور می شدند اسم جدیدش را صدا کنند.
من اسم میترا را خیلی زود از یاد بردم انگار که از روز اول اسمش زینب بود. همیشه آرزویم بود که کربلا را به خانهام بیاورم و اسم تک تک بچه هایم بوی کربلا بدهد.
اما اختیاری از خودم نداشتم به خاطر خوشحالی مادرم و رضایت شوهرم دَم نمی زدم و حرف هایم را در دلم می ریختم.
زینب کاری کرد که من سال ها آرزویش را داشتم. با عشق او را زینب صدا می کردم. بلند صدایش می زدم، تا اسمش در خانه بپیچد.
جعفر و مادر هم مثل بقیه تسلیم خواسته او شدند. بین اسم های اصیل ایرانیِ بقیه بچه ها، اسم زینب بلند شد و روی همه آنها سایه انداخت. زینب یک بار دیگر من را به کربلا گره زد.
☘نذر کرده☘
من نذر کرده امام حسین(ع) بودم و همه هستی ام را از او داشتم. اگر لطف و مرحمت امام حسین نبود مادرم تا همیشه آرزوی بچه دار شدن به دلش می ماند و کبری پا به این دنیا نمی گذاشت.
من تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر و نیاز از امام حسین(ع) گرفت مادرم مال یکی از روستاهای شهرکرد بود
قسمتش این بود که در بچه سالی ازدواج کند و برای زندگی به آبادان بیاید. اما صاحب اولاد نشد. به قدر امکانات آن روز دوا و درمان کرد ولی اثری نداشت.
وقتی از همه کس و همه جا ناامید شد به امام حسین (ع) توسل کرد و از او خواست که دامنش را سبز کند.
دعایش برای مادر شدن، مستجاب شد اما خیلی زود شوهرش را از دست داد. من در شکمش بودم که پدرم از دنیا رفت. بیچاره مادرم نمیدانست از بچه دار شدن از خوشحال باشد، یا از بیوه شدنش ناراحت.
او زن جوانی بود که کس و کار درستی نداشت. سالها از روستا و فامیلش دور شده بود و با مرگ همسرش یک دختر بدون پدر هم روی دستش ماند.
مدتی بعد از مرگ پدرم، با مردی به نام «درویش قشقایی» ازدواج کرد. درویش قبلاً زن داشت با دو پسر. هر دو پسرش در اثر مریضی از دنیا رفتند زنش هم از غصه مرگ بچه ها، به روستای آبا و اجدادی اش که دور از آبادان بود برگشت.
نمیتوانم به درویش «نابابایی» بگویم او مرد خیلی خوبی بود و واقعا در حق من پدری کرد.
وقتی بچه بودم در خانه دو اتاقه شرکت نفت، در جمشیدآباد زندگی میکردیم. و همیشه دهه اول محرم روضه داشتیم. مادرم می گفت:کبری این مجلس مال توئه خودت برو مهمونات رو دعوت کن.
خیلی کوچک بودم. در خانه همسایه ها را میزدم و با آنها میگفتم روضه داریم. مادرم دیوارها را سیاهپوش میکرد. زن ها دور هم دایره میگرفتند و سینه میزدند.
به خاطر نذر مادرم تمام محرم و صفر لباس سیاه می پوشیدم. در همان دهه
اول برای سلامتی من آش نذری درست می کرد و به در و همسایه می داد.
همیشه دِلهره سلامتی ام را داشت و خیلی به من وابسته بود. مادرم عاشق بچه بود و دلش میخواست بچه های زیادی داشته باشد.
اما خداوند بیشتر از یک اولاد به او نداد آن هم با نذر و نیاز. من از بچگی عاشق و دلداده امام حسین و حضرت زینب بودم زندگی ام، از پیش از تولد به آنها گِره خورده بود.
انگار به دنیا آمدن من، ونفس کشیدنم به امام حسین(ع) و کربلا بند بود.
ادامه دارد...
هدایت شده از آینده سازان مصطفایی[🇮🇷🇵🇸]
💌جهادِ ما براۍ وجود مقــدس امام زمــٰان'ع' جهاد با شمشیـر نیست❗️
جهادیسـت فکرۍ و فرهنگۍ
استـادشجاعۍ🌿
#قائمانہ💕
@ayande_sazan_mostafayi
🔻خواهر شهید باکری:
سه تا برادر داشتم!
🕊️🌹🕊️🌹🕊️🌹
🌹علی آقا را ساواک دستگیر کرد و زیر شکنجه شهید شد، پیکرش را به ما ندادند!
🌹حمید آقا را هم که آقامهدی جاگذاشت مجنون!
🌹خود آقا مهدی را هم اروند برد!
در این دنیای به این بزرگی، یک مزار هم از سه برادرم ندارم!
🌹🇮🇷شادی روحشان و تمامی شهداء صلوات🌹
☘️🌹☘️
#یاد_شهدا
#شهیدان_باکری
#تربیت_سیاسی_اجتماعی
" ســـــرم " ➬
را شاید در نبودنت گرم کنند ➬
امـــــا ➬
" دلـــــم " را هرگــــز
#بهارانه🌿🌸🌿
از دانايی پرسيدم :
نظر شما در مورد مولا علي (ع) چيه؟
ايشان پرسيد : بهترين مکان کجاست ؟
گفتم : مسجد
پرسيد : بهترين جاي مسجد کجاست ؟
گفتم : محراب
پرسيد : بهترين عمل چيه؟
گفتم : نماز
پرسيد : بهترين نماز ؟
گفتم نماز صبح
پرسيد : بهترين قسمت نماز؟
گفتم: سجده
پرسيد : بهترين قسمت بدن ؟
گفتم : سر
پرسيد : بهترين قسمت سر ؟
گفتم پيشاني
پرسيد : بهترين ماه؟
گفتم رمضان
پرسيد : بهترين شب؟
گفتم شب قدر
پرسيد : بهترين نحوه مردن ؟
گفتم شهادت
آنوقت به من گفت :
مولا علي در ماه رمضان در شب قدر در مسجد در محراب مسجد ،
در حال نماز ،
نماز صبح در سجده نماز فرق مبارکش شکافت !
يعني هنوز مات و مبهوت اين نتيجه گيري بسيار
عالی هستم.
⚠️تلنگــر
دیدیبعضیوقتادلتمیگیره..⁉️
حالخوبینداری..‼️
دلیلشمیدونیچیه..⁉️
چونگناهکردی.. :)
چونلبخندخداروگرفتی..'
چوناشکامامزمانتوریختی..'
چونخودتوشرمندهکردی..‼️
بخداکهزشته..🍂
ماروچهبهسرپیچیازخدا..⁉️
مگهماچقدرمیمونیم..؟!
مگهماچقدرقدرتداریم..⁉️
بهچیمیرسیم..⁉️
باگناهبههیچینمیرسیمهیچ..‼️🖐🏻
#اَللّهُمَّعَجِّـلْلِوَلیِّکَالفـَرَجْ
#تلنگر
#ماه_خدا🌙
#شب_قدر
❇️ چشم هايي كه در قيامت گريان نيستند
📜 در حدیث آمده است تمامی چشم ها روز قيامت گريان است، به جز سه چشم:
👈 اول، چشمی که نا محرم را ندیده باشد من پریروز به خانواده ام می گفتم که ما پنجاه سال پیش به مدت شش سال در یک خانه مستاجر بودیم ، در این مدت هرگز من زن صاحبخانه را ندیدم،نه عمداً و نه سهواً شما هم باید این طور باشید. اگر در خانه ای نا محرم هست ،دقت کنید.
👈 دوم چشمی که در راه اطاعت خدا شب زنده دار است. سحرها از خواب بر می خیزد ،نماز شب می خواند ، و... چنین چشمی در روز قیامت گریان نیست. ( و لو اينكه سحر پا شده است و خوابش نبرده نشسته و چاي خورده است، همين خوب است. لازم نيست حتماً دعا بخوانيد؛ نه، خود بيداري شب، اثري دارد.
👈 سوم، چشمی که در دل شب، از ترس خدا گريه کند . حاج میرزا علی موذن زاده بر روی منبر می گفت ما در نجف از صدای هق هقِ گریه حاج شیخ عباس قمی از خواب بلند می شدیم.
📚در محضر مجتهدی (ره)، جلد ۱، نشر مستجار ،۱۳۸۹، ص ۱۷۷ تا ۱۸۰.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج