╔↯﷽🌿╝
صبحمانࢪاباسلامےبہمۅلآ﴿عج﴾آغازمیڪنیم
اَلسَلامُعَلَیڪیامۆلانایاصاحِبَالزَمان🖐🏻✨
@bashohadat
22.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
<☕️🍁>
جھانوولڪن...
قهوهاٺیخکࢪد!😂
باصدایبلندگۅشکنرفیق🎶
#ایستوری_انگیزشی🦄
#حتمن_نگا_کنین😁
@bashohadat
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
#چالش_یهویی🌿 عکس جوانی چه کسی است؟ ۱-شهیدمصطفیاحمدیروشن ۲-آیتاللهرئیسی ۳-شهیدچمران گزینه ی مو
ی یادآوری بکنم😅
این چالش تموم شد!🌸
خب بچه ها میخوام بهتون ی مطلبی رو بگم لطفن پیامایی ک ارسال میکنم رو بخونین و کم کاری نکنین و بعد نظراتتونو توی ناشناس ب ما بگین!🙏🏻💙
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
خب بچه ها میخوام بهتون ی مطلبی رو بگم لطفن پیامایی ک ارسال میکنم رو بخونین و کم کاری نکنین و بعد نظر
لطفن این پیام رو با دقت بخونید👇🏻در مورد ی دختره ک گفته چه ضربه هایی از خوندنِ رمانای عاشقونه خورده😔💔
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
لطفن این پیام رو با دقت بخونید👇🏻در مورد ی دختره ک گفته چه ضربه هایی از خوندنِ رمانای عاشقونه خورده😔💔
برام تعریف میکرد و میگفت: تو سن ازدواج بودم با چند تا کانال عاشقانه مذهبی
آشنا شدم و شروع کردم قسمت به قسمت رمان هاشو میخوندم
بعد از خوندن چند قسمت دلم میخواست که کاش من هم مثل اونا ازدواج کرده بودم یا حتی یکی هم منو مثل شخصیت پسر رمان میخواست
میگفت میدونی اون رمان ها تمام روح و روان من رو ریخته بود
بهم گفت دلم یکی رو میخواست که ریش هاش بور باشه ، هیئتی باشه، شلوار خاکی بپوشه ، از این بلوز هیئتی ها تنش کنه، انگشتر شرف الشمس تو دستش باشه وای که چقدر دلم می گرفت با این آرزوهای محال..
همزمان با خوندن رمان ها چند تا پیج عاشقانه مذهبی رو تو اینستا فالو کرده بودم که کلی عکسای دونفره میذاشت و من با دیدن هر پستش،دلم کباب میشد و فقط غصه میخوردم و دلم همه اون فضاها و مکان ها رو با همسرم میخواست
مدام میگفتم خوشبحالشون چقدر خوشبختن..
خواستگار که برام میومد تا طرف رو میدیدم ردش میکردم آخه اونی که تو رویاهام ساخته بودم ای شکلی نبود من دلم یه پسر زیبا میخواست شبیه پسرای داخل رمان
روز به روز ناامیدتر میشدم احساس میکردم که دیگه از من گذشت و دیگه چنین فردی پیدا نخواهم کرد.
شب ها تو تاریکی گریه میکردم و از خدا میخواستم یه پسر مثل شخصیت اون رمان ها برام بفرسته
کم کم داشتم افسرده میشدم یه روز که دیگه خسته شدم از همه کانال های رمان و عاشقانه های مذهبی در اومدم تمام پیج های دونفره رو آنفالو کردم
از همشون بدم میومد
نشستم و با خدا دردودل کردم گریه کردم و گفتم خدایا؛دیگه برات تعیین تکلیف نمیکنم دیگه هرچی خودت صلاح میدونی..
راضی ام به رضای تو...
همین شد که بعد از یه مدتی یه پسر اومد خواستگاریم نه ریش های بوری داشت و نه چشمهای روشن، نه شلوار خاکی پوشیده بود و نه بلوز هیئتی تنش بود.
ولی مومن بود و اخلاق و رفتارش همون بود که دلم میخواست..
حالا که عقد کردیم دلم نمیخواد عکسهای دونفرمون رو بذارم اینستاگرام آخه شاید یکی هم مثل من ببینه و حسرت بخوره میگفت تورو خدا به فالوراتون بگید عکسای عاشقانشون نذارن تو فضای مجازی
واقعا سخته ببینی و نداشته باشی...