eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
381 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 🌟حض*__*رت مااه🌙 ادمین❣️ ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
🌸 🌹 ادمین💐 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
🌱 در هر شــرایطی هستی نمازت رواول‌وقت‌بخون، شب‌ها هم زودتربخواب تا نماز صبـح رو اول وقت و سرحال بخونی ڪسی که نمـازظهـر و مغرب و عشا رو اول وقت بخونه هنر نکرده چون بیدار بوده باید سعی ڪنی نماز صبح رو هم اول وقت بخــونــی ☘️ ادمین🌸 🕊➫¦@bashohadat
رفقا🌱 درک میکنید ما ادمینا درس داریم؟💔 توی چه فشاری هستیم😢 ؟🙏🏻🌿 چون کانال ما همیشه اینطوری نیست...دوباره برمیگرده به فعالیت اولش پس لف ندید لطفا و فعالیت کم مارو ببخشید🙏🏻
هدایت شده از مـــاهـــتـــابــــ !
بالاخره روزی می‌رسد ... ماه منم از پشت ابر نمایان میشود :)💙 @mahtab_sard
جامانده ام از رفقایم💔 هیییی اخه حاجی! نمیشه یه نگاهی هم به ما بکنید🍂🥺 🌹 ادمین💐 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
به وقت پارت گذاری دیر هنگام......
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 هنوز به اتوبوس نرسیده بودیم که صدای زیبا و رسای شکمم من رو از رفتن بازداشت ... _مژده...مژده +بله عزیزم ؟ _میگم... من ... گشنمه وقتی داشتیم نماز میخوندیم همه داشتن غذا میخوردن از پشت سرمون صدایی اومد ... ×خانم فرهمند ... برگشتم طرفش ، عه این که چشم عسلی خودمونه ... با فکر کردن به تفکراتم خندم گرفت، چشم عسلی خودمون ، عجبا سریع گفتم : _بله ؟ چند تا ظرف به طرفمون گرفت ×بچه ها گفتن توی غذا خوری نیستید گفتم شاید محو راز و نیاز با معشوقید... الان هم حتماَ گرسنه هستید بفرمایید... غذاها رو از دستش قاپیدم _خیلی ممنونم ، ان شاءاللّٰه یه همسر خیلی خوب گیرتون بیاد . با این حرفم با تعجب سرشو بالا آورد ولی زود انداخت پایین حس کردم زیر زیرکی داره میخنده و به زور خودشو نگه داشته سریع خداحافظی کرد و رفت ... منم مثل چی پریدم تو اتوبوس و با ولع شروع کردم به خوردن قیمه که خیلی خوب جا افتاده بود . داشتم دو لپی میخوردم که با دیدن مژده که زل زده به من ، به زور غذامو قورت دادم و رو بهش توپیدم _بین شما رسمه یکی که غذا میخوره رو دید بزنید؟ ریز خندید و گفت : +نه ، ولی خیلی با اشتها میخوری آدم خوشش میاد نگاهت کنه با خنده گفتم : _چشاتو درویش کن خانم من صاحب دارما +صاحابت کیه خوشگله ‌؟ با دیدن چشمای شیطونش پقی زدم زیر خنده ... &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 خداروشکر فقط ما دخترا تو اتوبوس بودیم دو تا دختر هم روبروی ما نشسته بودن که یکیشون سرش توی گوشی و اون یکی هم سرش تو کتاب بود . مژده برگشت طرفشون و گفت : +دخترا دخترا هم سکوت کردند ... +دخملا و باز هم سکوت کردند... مژده صداشو کلفت کرد و گفت : +خانوم ها ، عباسی و امیری لطفا برید پایین ، خانم امیری نامزدتون اومدن ... با این حرف مژده دوتاشون سرشونو با ضرب آوردن بالا و با تعجب اطراف رو نگاه کردن مژده اخمی کرد و گفت : +مگه با شما ها نیستم برید پایین کلاغ پر بازی کنید نه یعنی بشین پاشو کنید. دخترا که تازه دوزاریشون افتاد خواستن به طرف مژده حمله ور بشن که من ریش سفیدی کردم و جداشون کردم +خب دخترا خودتونو به هم دیگه معرفی کنید من حال ندارم _خب مژده جان غذاتو بخور جون بگیری +ممنون ، سیرم اونی که سرش تو گوشی بود گفت : ×نه دروغ میگه... با تعجب نگاهش کردم که با کمی مکث گفت : ×پیازه اون یکی گفت : =رفیق من رو اذیت نکنید ، روزه هست . مژده چشم غره ای بهش رفت و گفت : +منو ول کنید ، خودتونو معرفی کنید... =اِهم اِهم ، بنده بهار عباسی هستم ۲۱ سالمه ×منم راحیل امیری هستم یک ماه دیگه میشم ۲۲ ساله ، دست چپشو آورد بالا و گفت من نامزدکردم ... با خنده گفتم : -منم مروا فرهم... برگشتم سمت مژده و باتعجب گفتم: _این چشم عسلیه من رو از کجا میشناخت ؟ ! &ادامـــه دارد