✿⃟📞✦
حاجقاسم یہ جاییمیگن:
حتےاگہیہدرصد،احتماݪ بدےڪہ:
یہنفریہࢪوزےبرگردھ وتوبہڪنہ
حقندار؎راجبشقضاوتڪنے! :)
📄📞¦↫ #حاجقاسم✨
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
🕊➫¦@bashohadat
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
هدایت شده از آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
عاشقان وقت نماز است😍
#چالش_یهویی😍
#شهید_شناسی❤️
نام این شهید چیست؟🧐
جواب به ایدی زیر👇🏻
@//
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
#چالش_یهویی😍 #شهید_شناسی❤️ نام این شهید چیست؟🧐 جواب به ایدی زیر👇🏻 @//
ممنون از کسانی که شرکت کردند😍
نام این شهید بزرگوار
❤️عباس دانشگر❤️هست
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
#معرفی_شهید❤️🌺 #شهید_عباس_دانشگر💐 نام و نام خانوادگی: عباس دانشگر🦋 نام پدر : مومن محل تولد : سمنان
اینجا ایشون رو معرفی کردیم☺️
میتونید برید و با این شهید بزرگوار اشنا بشید🌸
#تلنگر🌿
*بهتــرین جوابــــ بدگویے: سڪوتــــ
بهتریــــن جوابــــ خــشم: صـــبر
*بهتریــــن جوابــــ درد : تــحمل
*بــهترین جوابــــ تنهایے: تلاش،
*بــهترین جوابــــ سختے: توڪل
*بــهترین جوابــــ خوبے: تشڪر
*بهترین جوابــــ زندگے: قناعت
*بهترین جوابــ شڪستــ
ادمین#گمنام💐
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
🕊➫¦@bashohadat
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
#پروفایل_رهبر💕 ♥️●•٠·˙ حضرت ماه ˙·٠•●♥️ ادمین#گمنام❣️ ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
هر کس ز ولایت و ولیّ دور شود
همسایه ی دشمن است و منفور شود!
پروانه صفت، گِرد ِعلی میگردیم
تا دیده ی هر فتنه گری کور شود! 💪🏻
ادمین#گمنام💐
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
🕊➫¦@bashohadat
- شبت بخیࢪ مولاے من 🖐🏻!
خب دیگه ڪم ڪم بریم بخوابیم 🙂 . .
فقط❕
وضو و سلام به آقا ﴿عجلالله﴾
فراموشتون نشه😌✨•
سلام
ان شااللّٰه از امروز کتاب زندگی نامه شهید مصطفی صدر زاده را در کانال قرار می دهیم
⇢¦🌿☁️••
.
.
سلامامامزمانمصبحتونبخیر🖐🏻
کمکمکنینامروزاحترامپدرومادرم
روحفظکنم🌱...!
(برایآقاتبهترینمنتظرباش😌)
.
.
#اللّٰھُم_عجل_لولیڪ_الفࢪج
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
💫➫¦@bashohadat
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
.
مباداماهمشامل
لعنهایزیارتعاشوراباشیم😰!
ماچقدرپایامامزمانمونایستادهایم🤔؟
تابهکی⏰؟
وتاکجا🚶🏿♂؟
🔥|#نشرواجب
⇢¦🥀🌪
شدھاممثلِمریضے ..
کہپسازقطعامید ..
درپیمعجزهاے (:
راهےمشھدشدھاست !
#دلتنگی|#امام_رضا|#پروفایل
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
💫➫¦@bashohadat
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
🔴#مهم #فوری در مورد هک فا***نیوز: کلیپی که تحت عنوان "هک فا***نیوز" توسط بعضی دوستان درحال انتشار است مربوط به هکر آنینموس است که فیلم آن در لینک زیر موجود است و فیلمی که ع***سردار در آن قرار گرفته بعدا ساخته شده است لطفا ویدیو انتشار یافته را حذف کنید و اطلاع رسانی شود چون خبر جعلی موجب تضعیف میشود لینک کلیپ اصلی: https://www.aparat.com/v/ANW0H
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت اول
{ مقدمہ }
در جستجوی شهدای مدافع حرم ایرانی نام مصطفی صدرزاده درخششی داشت که مرا به سوی خود جلب کرد. نیت کردم که این مجموعه را با یاد این شهید والامقام آغاز کنم. آوازه و وصفش را زیاد شنیده بودم. فیلم های زیادی از او در فضای مجازی منتشر شده است، اما یک فیلم ، بسیار عجیب و قابل تامل است. صدای ضبط ماشین می آید و مداح می خواند:
ان شاالله تاسوعا پیش عباسم ...
بعد شهید دست روی سینه اش می گذارد و همین جمله را تکرار می کند!!!
موضوع وقتی برایم عجیب تر شد که فهمیدم شهید مصطفی صدرزاده روز تاسوعا به شهادت رسیده است. خیلی دوست داشتم سِرّ این فیلم را بدانم .
به همین دلیل راهی شهریار شدم. می دانستم با خانواده ای بزرگ روبرو خواهم شد که همچین اسطوره ای از آن ها به ثمر نشسته است.
حضور در منزل با صفا و بی آلایش مصطفی برایم آرامشی در بر داشت که حلاوت و شیرینی این حضور را برایم بیشتر می کرد. نگاه معصومانه فاطمه و محمد علی را تا آخر عمر فراموش نخواهم کرد و امیدوارم بتوانم گوشه ای از گذشت و ایثار این ابر مرد مجاهد را به رشته تحریر در آورم. با لطف خدا و عنایت ویژه بی بی جانم حضرت زینب کبری عصاره اولین قدم از این راه پر برکت با همکاری مادر شهید، خانم افقه و همسر شهید سرکار خانم ابراهیم پور ، پیش روی شماست که امیدوارم مورد توجه خاصه بانوی دمشق قرار بگیرد. هر چند که نمی تواند حق مطلب را در خصوص این مجاهد خستگی ناپدیر میدان جهاد و شهادت ادا کند ، اما الگویی است برای نسل حاضر که گمان می کنند عصر فناوری و ارتباطات عرصه ای برای پرورش و تربیت شهدا نیست.
《یه جوان تو دل برویی بود آدم لذت می برد نگاهش کنه. من واقعا عاشقش بودم. اون وقت این جوان رو چون ما راه نمی دادیم بیاد، رفت مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانی ثبت نام کرد و خودشو رسوند اینجا. زرنگ به این میگن. به ما و امثال ما و کسان دیگه نمیگن.
زرنگ اونی نیست که دنبال مال جمع کردنه ، گول زدن مردمه. زرنگ و با زکاوت کسی است که این فرصت ها رو اینطوری به دست میاره ، بالاترین بهره رو ازش میگیره .
به این میگن زرنگ، به این میگن آدم با زکاوت .ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص. خدا دوست دارد کسی که در راهش جهاد می کند . اگر کسی را خدا دوست داشته باشد، محبتش را، عشقش را، عاطفه اش را در دلها پراکنده می کند . امثال سید ابراهیم، در خیابان های تهران خیلی زیاده ، اون چیزی که سید ابراهیم رو عزیز کرده و به این نقطه رسونده، این راهه...》
فرمانده با اخلاص سپاه سرفراز شهید حاج قاسم سلیمانی
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت دوم
{ نذر حضرت اباالفضل "علیہالسلام" }
مادر شهید:
مادرم هر سال دهه اول محرم را روضه می گرفت. روز تاسوعا بود و من هم مثل هر روز به خانه مادرم رفته بودم. مصطفی را که ۴ سال داشت به برادر بزرگترش سپردم و گفتم مواظب باشد که مصطفی بیرون نرود. اواخر روضه و نزدیک اذان ظهر بود که صدای ترمز شدیدی از خیابان آمد و بلافاصله بعد یکی از همسایه ها خطاب به مادرم با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت:
(بی بی بچهات مرد!) من با سابقه ی بازیگوشی و شیطنتی که از مصطفی سراغ داشتم می دانستم این بچه کسی نیست جز مصطفی! مثل همیشه از ترس خشکم زده بود و نمی تونستم حرف بزنم، به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم. درست رو به روی کتیبه ی یا اباالفضل العباس بودم. همین که چشمم به کتیبه افتاد گفتم:.یا اباالفضل العباس این پسر نذر شما، سرباز و فدایی شما، بعد هم به آقا متوسل شدم که بلایی سرش نیامده باشد.
یک ربع به اذان ظهر بود. مصطفی از در وارد شد و همین که مرا آن طور مستأصل و برافروخته دید برای این که از استرس و اضطراب من کم کند آمد و روی پای من نشست و گفت: مادر ببین من حالم خوبه. صورتش خونی بود و رنگ به رخسار نداشت. پهلویش زخم شده بود، اما به من نگفت. برایش آب قند آوردند. با نام آقا اباالفضل آرامش گرفته بودم. صدای اذان به آرامشم اضافه می کرد. سال ها گذشت و این نذر را با هیچ کس در میان نگذاشتم. فقط برای حضرت اباالفضل شیر نذری به مادرم می دادم تا او در روضه اش پخش کند. همسرم نیز در همین حد با خبر بود. این نذری در همه ی سال ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت اباالفضل بود.
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت دوم
{ نذر حضرت اباالفضل "علیہالسلام" }
مادر شهید:
مادرم هر سال دهه اول محرم را روضه می گرفت. روز تاسوعا بود و من هم مثل هر روز به خانه مادرم رفته بودم. مصطفی را که ۴ سال داشت به برادر بزرگترش سپردم و گفتم مواظب باشد که مصطفی بیرون نرود. اواخر روضه و نزدیک اذان ظهر بود که صدای ترمز شدیدی از خیابان آمد و بلافاصله بعد یکی از همسایه ها خطاب به مادرم با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت:
(بی بی بچهات مرد!) من با سابقه ی بازیگوشی و شیطنتی که از مصطفی سراغ داشتم می دانستم این بچه کسی نیست جز مصطفی! مثل همیشه از ترس خشکم زده بود و نمی تونستم حرف بزنم، به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم. درست رو به روی کتیبه ی یا اباالفضل العباس بودم. همین که چشمم به کتیبه افتاد گفتم:.یا اباالفضل العباس این پسر نذر شما، سرباز و فدایی شما، بعد هم به آقا متوسل شدم که بلایی سرش نیامده باشد.
یک ربع به اذان ظهر بود. مصطفی از در وارد شد و همین که مرا آن طور مستأصل و برافروخته دید برای این که از استرس و اضطراب من کم کند آمد و روی پای من نشست و گفت: مادر ببین من حالم خوبه. صورتش خونی بود و رنگ به رخسار نداشت. پهلویش زخم شده بود، اما به من نگفت. برایش آب قند آوردند. با نام آقا اباالفضل آرامش گرفته بودم. صدای اذان به آرامشم اضافه می کرد. سال ها گذشت و این نذر را با هیچ کس در میان نگذاشتم. فقط برای حضرت اباالفضل شیر نذری به مادرم می دادم تا او در روضه اش پخش کند. همسرم نیز در همین حد با خبر بود. این نذری در همه ی سال ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت اباالفضل بود.