eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
390 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
⇢¦🌿☁️•• . . سلام‌امام‌زمانم‌صبحتون‌بخیر🖐🏻 کمکم‌کنین‌امروز‌‌‌‌تنبلی‌نکنم‌ودرسام روبه‌‌بهترین‌نحو‌بخونم🌱...! (برای‌آقات‌بهترین‌منتظر‌باش😌) . . ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 💫➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
•••❀••• دلتون‌ڪه‌گرفت تسبیح‌برداریدواستغفارڪنید! براےدلایۍڪہ‌شڪستید قضاوت‌هایۍ ڪه‌ڪردید براےهمہ‌ےگناه‌هاۍِخواسته‌و ناخواسته‌استغفارڪنید...(:🪴 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
‌درددرمان‌مےشود باذکريامهدی‌مدد سخت‌آسان‌میشود باذکريامهدی‌مدد✨! ♥️ ‌ ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
میگما: احیانا اینقدر که شکایت می کنی از نداشته هات خدا وکیلی چقدر واسه داشته هات خدا روشکر کردی؟ 🤲 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
🌻 میشه حرمت میراث زهرا(س)رو حفظ کنیم...؟؟... اول از خودم شروع میکنم... حدیث معراج رو خوندم.. شما هم بخونید و حرف های پیامبر رو به دخترشون راجع به حجاب زن دقیق بخونید... عکسای سلفی بعضی از شما دخترا دل خانم فاطمه ی زهرا(س) رو به لرزه در میاره... دنیا گذراست... اما آخرت همیشگی... دقت کردین توی دنیا یه ذره عذاب میکشیم بخاطر یه موضوعی حالمون چطوریه روزامون چطور میگذره...چق کم تحملیم...؟!؟... اونوق چطوری میتونیم عذاب آخرت رو تحمل کنیم...اونم همیشگی.... یه کم تفکــــر🌻 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
-♥️✨' - - آقا‌اگر‌لب‌تر‌ڪند . . . جانم‌فدایش‌مے‌ڪنم☝️🏼! - - || ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
⇢¦📗🌿 مجید ۱۵ ساله بود که آقا مهدی او را با خودش برد جبهه. ما از فعالیتهای آقا مهدی زیاد می شنیدیم اما از مجید نه. انگار که در ابرها زندگی می کرده که هیچ اسمی از او نیست. هیچ وقت حاضر نشده از او فیلمی و مصاحبه ای بگیرند. با اینکه در اطلاعات عملیات لشکر هم بوده و مدام هم چه بود. از این پنج سال جبهه مجید جز رنگین کمانی کمرنگ چیزی باقی نمانده. مجید دلش میخواست بی نام و خالصانه باشد که همین طور هم شد. "شهید مجید زین الدین" || ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 ما همیشه فکر میکنیم شهدا یه کار خاصی کردن که شهید شدن؛ نه رفیق.. شهدا خیلی کارهارو نکردن که شهید شدن!💔 ادمین💐 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
از قدیم گفتن:😍سحر خیز باش تا کامروا شوی🤚🏻💪🏻
💕 ♥️●•٠·˙ حضرت ماه ˙·٠•●♥️ ادمین❣️ ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
✅دوستای عزیز پنجشنبه14بهمن اول رجب هست😍.ولادت امام محمد باقر(ع). تو این ماه خیلی ولادت داریم. ماه خوبیه برا چله برداشتن و حاجت روایی. یعنی از اول رجب چله بردارید خوبه. هرچله ای خواستین میتونید بردارید. 🌸چله یس 🌸چله حدیث کسا 🌸چله زیارت عاشورا 🌸چله سوره حشر 🌸چله صلوات تعداد هر روز ۵۹ تا به نیت امام زمان عج 🌸چله سوره احزاب یا طه یا مریم (برای ازدواج خیلی خوبن) 🌸چله دعای نادعلی و هر چله دیگه ای که بنا به حاجتتون مناسبه... یه پیشنهاد😊 🌹 میتونید ختم فوق العاااااده مجرررب 14هزار ذکر " یا جواد الائمه ادرکنی " بردارید 👈 از 14بهمن تا 23بهمن که ولادت امام جواد (ع)👉 هست تموم کنید توی این ده روز.ان شاء الله روز ولادتشون بهترین عیدی رو براتون میدن. میدونید که برای حاجتهای مادی و دنیوی(شغل و مسکن و قرض و ازدواج و ....) توسل به امام جواد (ع) خیلی کارگشاست. 🌺دقت کنید مهم نیست روزی چند تا بگید فقط اون تعدادش مهمه که 14هزار تا بشه.سعی کنید کم و زیادش نکنید ختمها رو طبق دستور خاصی که گفته شده بخونید.حتما حکمتی دارن. ولی میتونید تقسیم کنید توی این ده روز ،روزی هزار و چهارصد تا بگید (یعنی روزی 14تسبیح) تا روز ولادت امام جواد (ع) تموم بشه ختمتون. هرکس توفیق خوندنشون رو داشت برا منم دعا کنه لطفا.التماس دعا این پیام رو نشر دهید شاید خیلی ها نمیدونن اول رجب کی هست.و این ختم رو شاید خیلی ها نمیدونن. خییییلی حاجت میده و خودتونم بارها دیدید تو گروهها خیلی ها ازش حاجت گرفتن در حد معجزه!!!! ✅من الله توفیق ☘️🌺☘️🌺☘️🌺☘️🌺 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
به وقت پارت گذاری.....
قسمت چهارم { افشای راز } مادر شهید: تقریبا 17سال داشت روزی پیش من آمد و گفت:«مادر من هیئت راه انداخته ام.» با خوشحالی گفتم:«آفرین پسرم! بگو ببینم اسم هیئت رو چب گذاشتی؟» لبخند زیبایی زد و گفت:«هیئت حضرت اباالفضل(ع) !» نگاهی به برق چشمنانش کردم و بغض راه گلویم را بست. پرسید:«چیزی شده؟» گفتم:« نه مادر جان!‌ کار خوبی کردی؛ حالا بگو ببینم چرا اسمش رو گذاشتی حضرت اباالفضل (ع)؟» در واقع می خواستم بدانم از قضیه نذریم چیزی متوجه شده است یا این که نام گذاری او دلیل دیگری دارد. مصطفی گفت:«به خاطر ادب حضرت، آخه ارباب خیلی با ادب بودند . به امام حسین (ع) خیلی ارادت داشتند. من شیفته ی ادب حضرت عباسم.» یقین کردم که این همه سال با این همه اتفاقی که برای پسرم افتاده بود، خود حضرت از او مراقب می کرد. خدا را شکر کردم که مصطفی این مسیر را انتخاب کرده و خیالم از بابت عاقبت بخیری او راحت شد. به همین دلیل راز خود را پس از 13سال افشا کردم. به همین دلیل راز خود را پس از 13سال برای او افشا کردم و گفتم:«مصطفی جان تو نذر حضرت عباس (ع) هستی» و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. او بدون اینکه حرف بزند با بهت و تعجب به چشمان من نگاه می کرد. می توانستم برق خوشحالی و شعف را در عمق نگاهش ببینم. آن موقع نمی دانستم مصطفی چطور قرار است فدایی حضرت عباس (ع) شود؛ اما از خدا خواسته بودم اگر قرار است داغ هر کدام از فرزندانم را ببینم در راه سربازی اهل بیت (ع) آن ها را فدا کنم تا بتوانم داغشان را تحمل کنم. پیش بینی این که دقیقا چه اتفاقی خواهد افتاد و مصطفی چطور فدایی راه اهل بیت (ع) می شود برایم امکان نداشت، اما از آنجا که اسلام و مخصوصا شیعه همیشه در تقابل با کفر در ستیزه است این یقین را داشتم که بالاخره یک زمان خاص او فدایی آل الله خواهد شد. احساس می کردم از روزی که راز مرا متوجه شده بود، رابطه اش با حضرت عباس (ع) بیشتر شده و مسیر زندگی اش جهت گرفته بود. گفت: «خدا بزرگ است.» و واقعا هم توکل زیادی به خدا داشت و همین توکلش باعث شد که هر هفته چهارشنبه ها هزینه شام هیئت از خانواده و فامیل جور می شد. خودم هم آشپز هیئت بودم و برای آنها شام درست می کردم. برخی اوقات که واقعا چیزی نبود که با آن برایشان غذا بپزم، می گفتم:«این هفته شام نده» اما هرگز زیر بار نمی رفت و می گفت:«هرطور شده باید شام رو بدیم.» دیگر حساس و کنجکاو شده بودم که چرا این قدر برای شام دادن به بچه های هیئت اصرار دارد. لذا از او خواستم که علت پافشاریش را هم به من بگوید. مصطفی گفت:«اول اینکه با غذایی که می خورند مدیون و نمک گیر امام حسین (ع) می شوند و دوم اینکه لقمه ی حلال، آنها را از ارتکاب به گناه و معصیت باز می دارد.» همین دیدگاه او باعث شده بود، هیئتی که با4نفر شروع شده و در محلی با زیر بنای کمتر از 50متر پا گرفته بود به جایی رسید که کوچه هم مملو از عزاداران می شد. جالب این بود که همان محل کوچک را هم اجاره کرده بود و هزینه آن را از فامیل و دوستان می گرفتیم. این اشتیاقش را که می دیدم با همه توان کمکش می کردم و خوشحال بودم که با اعتقاد راسخ و باور قلبی، نمک امام حسین (ع) را باعث هدایت افراد می دانست. همراهی من نیز او را دل گرم می کرد. بعد از شهادت هم در خواب به یکی از دوستانش گفته بود:«این جا در آشپزخانه امام حسین (ع) با مادرم غذا می پزم.» او ضمن عزاداری با بصیرت برای اباعبدالله الحسین (ع) همیشه می گفت:« کاش روز عاشورا در کربلا بودم و امام حسین (ع) را یاری می کردم.» و این خواست قلبی مصطفی بود.
قسمت پنجم { تولد و کودکی } مادر شهید : من در خانواده ای بسیار مذهبی و خیلی مقید به مسائل شرعی متولد شده و بزرگ شدم. هر دو پدر بزرگم روحانی و معتمد مردم بودند . رعایت موازین دینی و حدود اسلامی از دغدغه های خانوادگی و علی الخصوص پدرم بود. با توجه به این که پدر بزرگم نیز روحانی معتمد مردم بود و وجوهات شرعی زیادی در اختیار داشت، اما گاهی پیش می آمد که به خاطر وضعیت نامطلوب مالی شب ها بچه هایش گرسنه می خوابیدند، ولی دست به وجوهات شرعی نمی زد و حتی به امانت هم بر نمی داشت. پدر بزرگ مادری ام نیز روحانی بود و از سادات میرسالار و از نسل شاهچراغ علیه‌السلام بود. خانواده ی پدر آقا مصطفی هم روحانی و مذهبی بوده و همچون خانواده خودم امین مردم برای دریافت وجوهات شرعی بودند. مصطفی با عقبه ی این چنین ذریه و نسلی پا به عرصه وجود گذاشت و همه این تقید و تهدیب را از ریشه و اجداد به ارث برده بود که به چنین جایگاه رفیعی رسید و دور از انتظار نبود که میوه‌ی این شجره طیبه و پاک باشد. زمانی که مجرد بودم همیشه از خدا می خواستم اگر قرار است از من ذریه ای به وجود بیاید همه در مسیر خودش باشند و اگر قرار است این امر تحقق پیدا نکند نسلی از من به وجود نیاید. این دعا را از صمیم قلب از پروردگارم طلب می کردم. آقای صدرزاده پدر مصطفی قبل از ازدواج با من مغازه داشت ، اما مغازه اش موشک خورده بود و همه دارایی و سرمایه اش از بین رفته بود. جنگ مسیر زندگی اش را تغییر داد و کسب و کار را رها گرده و وارد سپاه شد و تقریبا تمام جنگ را در جبهه بود. دختر و دو پسرم در طول مدت جنگ و یک پسرم بعد از جنگ متولد شدند. به خاطر حضور مستمر همسرم در جنگ، همه مشکلات زندگی ساده و بی آلایشمان را به تنهایی به دوش می کشیدم. اما سختی ها باعث فراموش کردم نکات مهم و اساسی در تربیتدفرزندانمان نمی شد. من در دوران بارداری هر چهار فرزندم تلاش می کردم همیشه با وضو باشم و توصیه های خاص پدر و مادر و بزرگتر هایم را رعایت کنم. زمانی که مصطفی را باردار بودم همیشه آرزو داشتم که فرزندم فدایی امام حسین باشد و از خدا می خواستم که یاری ام کند تا همه ی فرزندانم را فدای راه امام حسین کنم. در آن دوران خواب های خوب زیادی می دیدم. در یکی از شب ها خواب پیامبر مکرم اسلام را دیدم که به من یک گردن بند شبیه گردن بندی که همسرم موقع عقد به گردنم آویخته بود ، هدیه داد که روی آن نام مبارک حضرت نقش بسته بود. اما چون نام همسرم محمد بود، نام مصطفی را برای فرزندمان انتخاب کردیم . مصطفی که به دنیا آمد مثل سایر بچه ها سختی های خودش را داشت و پدرش به خاطر مسئولیت خطیر تخلیه شهدا از مناطق عملیاتی و جنگی هنگام تولدش نبود. اما از قدم پر خیر و برکتش ساخت خانه ی شخصیمان تمام شد و در آن مستقر شدیم. از دو سالگی به بعد بازیگوشی های او شروع شد و بی حد و اندازه شیطنت می کرد و از بس به خود آسیب میزد کلافه شده بودم . بسیار کنجکاو بود و می خواست از همه چیز سر در بیارد. ضمن اینکه بی باک بود و از هیچ چیز نمی ترسید و همین نگرانی من و پدرش را بیشتر می کرد. اما موضوع عجیب این بود که هر بلایی که به سرش می آمد و هر اتفاقی که می افتاد مصطفی گزندی نمی دید و ماجرا ختم به خیر می شد. در یکی از این اتفاقات از راه پله طبقه دوم به کوچه سقوط کرد ک من زمانی که صدای جیغ او را شنیدم مطمئن شدم که کار مصطفی تمام است . بچه های دیگرم که بدن غرق در خون او را دیده بودند گریه کردند و جیغ می زدند و من از ترس خشکم زده بود و نمی توانستم قدم از قدم بر دارم تا مصطفی را ببینم. اما وقتی او را به بیمارستان بردند، بعد از معاینات و عکس معلوم شد که هیچ آسیبی ندیده است. فقط بالای ابرویش شکسته بود! بار ها دچار حادثه می شد و همیشه تنم برای او می لرزید و استرش داشتم .
قسمت ششم { آشنایی و ازدواج } همسر شهید: اولین باری که آقا مصطفی را دیدم مربوط می شد به ایام فاطمیه ی سال ۸۵ که برای ماکت نمایشگاه حضرت زهرا(س) یک درب چوبی سفارش داده بودیم که وقتی رفتیم تحویل بگیریم چون خیلی سنگین بود نتوانستیم جابجا کنیم۰ یکی از خواهران، آقا مصطفی را جلوی درب حوزه بسیج به من نشان داد و گفت: ایشان آقای صدرزاده فرمانده پایگاه برادران هستند. می توانیم از او کمک بگیریم. جلو رفتم و از او خواستم که به ما کمک کند. او درب را بلند کرد و آن را داخل ماشین گذاشت؛ این اولین باری بود که ایشان را دیدم۰ یکی از دوستان، من را به او معرفی کرده بود۰ مرا به اسم برادرهایم می شناخت۰ خواهر سجاد و سبحان و فرمانده پایگاه الغدیر خواهران۰ چون همه ازدواج های خانواده ایشان فامیلی بودند او سنت شکنی کرده بود۰ خیلی اهل استخاره بود و به آن عمل میکرد۰ در خصوص ازدواج هم استخاره کرد و مصر بود که این ازدواج صورت بپذیرد۰ یک بار مادرشان آمدند و بعد با خانواده آمدند۰ مادرش به من گفت: مصطفی را همه می شناسند۰ طلبه است و دارایی دنیایی چیزی ندارد۰ شغل مشخصی هم ندارد! پدرم خیلی سخت گیر بودند۰ اما با شنیدن نام آقا مصطفی ، سخت گیری را کنار گذاشتند۰ در خصوص شغل از پدرش پرسیدند۰ که پدرش گفت: مصطفی یا فرهنگی می شود یا پاسدار. وقتی فهمید که مصطفی طلبه علوم دینی است دیگر پرس و جو نکرد که آینده چه میشود۰ حتی در خصوص خدمت سربازی هم سخت نگرفت۰ در کل با ازدواج من و آقا مصطفی کاملا راضی بود۰ خودم هم ایمان و ولایی بودن برایم خیلی مهم بود و چون طلبه بودم و در جمع بسیج حضور داشتم، می دانستم که افراد در جامعه به لحاظ اعتقادی، سیاسی و۰۰۰۰ مشکلات عدیده ای دارند، همین که می دیدم در مسجد فعالیت می کنند و به نماز اول وقت چقدر اهمیت می دهند و تمام وقت خودرا صرف پایگاه و بچه های آن می کنند برایم کفایت می کرد و نه دلم قرص می شد۰ به همین علت دیگر در مسائل جزیی ریز نشدم و سخت گیری نکردم۰ در چند دقیقه ای که مختصر با هم در اتاق صحبت کردیم۰ فقط در خصوص درس های حوزه از من سوال کردند۰ زمانی که من بلند شدم تا از اتاق بیرون برم، گفت: من خیلی به ازدواج فکر کردم و در ازدواج فقط به فکر همسر و مونس نیستم، من برای زندگی دنبال یک همسنگرم و چون دنبال همسنگر هستم الان این جا نشستم۰استرس های آن روز باعث شد که به این جمله خیلی عمیق فکر نکنم، ولی بعد از عقد پرسیدم: همسنگر برای چه کاری می خوای، الان که جنگ نیست. گفت: الان با دشمن در حال جنگ فرهنگی هستیم و من برای کار فرهنگی نیاز به کسی دارم که مثل خودم بوده تا همسنگرم باشد، کنارم باشد و کمکم کند تا بتوانم کار کنم۰ لوازمی که همه می خرند را خریدیم، ولی سبک تر تا به خانواده ها فشاری نیاید۰ عروسی هم در یک فضای بی گناه در تالار عموی آقا مصطفی انجام شد۰ فقط مولودی خوانی بود و اجازه داده نشد کسی کار مورد دلخواه خودش را انجام دهد۰ در قسمت خانم ها هم صدای مولودی پخش می شد۰ مداح که دوست مصطفی بود با یک خوش سلیقگی و ذوق خاص چنان فضا را در دست گرفته بود و شعر خوانی می کرد که همه ی فامیل جذب شده بودند، حتی کسانی که خیلی مایل به شنیدن مولودی نبودند خوششان آمده بود و استفاده می کردند؛ همه محو شور و شوق مجلس شده بودند۰
⇢¦🌿☁️•• . . سلام‌امام‌زمانم‌صبحتون‌بخیر🖐🏻 کمکم‌کنین‌‌گناهِ‌غیبت‌‌و‌تهمت‌رو‌کنار‌ بگذارم🌱...! (برای‌آقات‌بهترین‌منتظر‌باش😌) . . ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 💫➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
💕 ♥️●•٠·˙ حضرت ماه ˙·٠•●♥️ ادمین❣️ ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
. . اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن❤️✨ | ادمین🌸 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
⇢¦🧡🍁 جھاد،اسمش ... جھاد،رسمش ! جھاد،اندیشہ‌و‌رؤیایش (: || ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂