eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
390 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 ♥️●•٠·˙ حضرت ماه ˙·٠•●♥️ ادمین❣️ ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
. . اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن❤️✨ | ادمین🌸 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
⇢¦🧡🍁 جھاد،اسمش ... جھاد،رسمش ! جھاد،اندیشہ‌و‌رؤیایش (: || ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
⬅️خِیلے‌از‌‌مـٰا‌ھـٰا‌میدونیم‌ڪِھ‌ بـٰا‌ گنـٰاھہ♨️ 🖐🏻میدونیم‌ڪِھ‌‌‌ ڪَردن‌گنـٰاھہ♨️ ✴️میدونیم‌نبـٰاید‌‌ 💔 👈🏻نَباید‌ ڪَرد 👈🏻نبـٰاید‌ ڪَرد🚫 . 🖐🏻وَلے‌ھمچنـٰان‌داریم‌گنـٰاھ‌میڪنیم 💢بـٰا‌این‌ڪـٰارمون‌فَقط‌ 💔' ⁉️یِچیز؎‌مِیدونِستِے-! مـٰا‌کلا‌حَواسمون‌نِیس:\ وَلـی‌⇩ 🌷 دائم‌دعـٰامون‌‌میڪِنھ..🤲🏻 یكم‌حواسمون‌بہ‌قَلبِ‌شَڪَستھ‌‌💔مھد؎‌فـٰا‌طمھ‌باشھ...シ😔 اللـہُم‌عَجِل‌لِوَلیڪَ‌الفَرج🦋 🌹 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
نورِ حق ز آینهٔ رویِ تو دائم پیداست… یا علی موسی الرضا🥲🍃
رفیق چادࢪے‌🍓🌸• سلام‌بہ‌دختراے‌مذھبے‌وباحالـ↻💕 اگہ‌ازاین‌پࢪوفایل‌هاے‌شیڪ‌میخاے‌بانووتوے‌اینجاعضونیستے‌بایدبگم‌خیلے‌عقبے🙂🌸@Sarbazane_Agha ---------------------------°🍊🧡°-----ツ🖇♥️ بدوتادیࢪنشده‌پࢪوفایلاشوازدست‌بدے‌دخترجان👀🦋 @Sarbazane_Agha --------------------------- من‌ڪہ‌عاشق‌ڪانالش‌شدم‌خب‌شماهم‌بیاشایدخوشت‌اومد☺️ @Sarbazane_Agha خادماش‌عالین‌جوری‌فعالیت‌میکنن‌کہ‌اصلا‌بہ‌لف‌دادن‌فکࢪنمیکنے @Sarbazane_Agha نـ‌مـ‌یـ‌خـ‌اے‌تـ‌وڪـ‌انـ‌ال‌امـ‌ام‌زمـ‌انـ‌ت‌بـ‌اشے؟!🙃✨
- شبت بخیࢪ مولاے من 🖐🏻! خب دیگه ڪم ڪم بریم بخوابیم 🙂 . . فقط❕ وضو و سلام به آقا ﴿عجل‌الله﴾ فراموشتون نشه😌✨•
بِسْمِ‌اَللّٰھِ‌اَلنور
⇢¦🌿☁️•• . . سلام‌امام‌زمانم‌صبحتون‌بخیر🖐🏻 کمکم‌کنین‌‌گناهِ‌چت‌بانامحرم‌رو‌کنار بگذارم🌱...! (برای‌آقات‌بهترین‌منتظر‌باش😌) . . ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 💫➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
⇢¦💛✨ از‌هر‌چہ‌هست‌دو‌روبرم‌ خستہ‌ام‌فقط . . . صحن‌و‌سراۍ‌شاھِ‌خراسانم آرزوست ! || | ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 💫➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
کاش یکم مارو درک کنین و لفت ندین ! چون ماهم عینه شما درگیر کلاس و درسامون هستیم و وقت درست و حسابی واسه پست گذاشتن نداریم😔💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⇢¦♥️🇮🇷 لحظہ‌ی‌ورودِ‌امام‌خمینۍ‌بہ‌ایران😌!! | ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
قسمت هفتم { خادم الحسین } مادر شهید: منطقه ای که او برای راه انداختن هیئت انتخاب کرده بود، ساکنان مستضعف و محرومی داشت. من با تعجب پرسیدم: چرا این محل را انتخاب کرده ای؟ گفت: آن ها سطح فرهنگی مذهبی پایینی دارند و هنر این است که پای اینطور افراد را به مجلس عزاداری اهل بیت (علیه السلام ) باز کنیم. بعد ادامه داد که آن ها به لحاظ مالی هم در مضیقه هستند و اگر غذایی بدهیم تعدادی گرسنه و مستحق را سیر کرده ایم. او تمام تلاش خود را می کرد که افرادی را جذب هیئت کند که از خدا و اهل بیت(علیه السلام ) فراری اند و عقیده داشت بچه های مذهبی را به مسجد و روضه بردن کار مؤثری نیست. مدتی که گذشت گفت: می‌خوام یک وعده غذای گرم به هیئت بدم. من گفتم : تو که نمیتونی از اون ها پول جمع کنی. درآمدی هم که نداری؛ هر چی هم که داری خرج هیئت می کنی، از کجا میخوای هزینه غذا رو بدی؟ گفت: خدا بزرگ است و واقعا هم توکل زیادی به خدا داشت و همین توکلش باعث شد که هر هفته چهارشنبه ها هزینه شام هیئت از خانواده و فامیل جور می‌شد. خودم هم آشپز هیئت شده بودم و برای آن ها شام درست می کردم . برخی اوقات که واقعا چیزی نبود که با آن برایشان غذا بپزم، می گفتم: این هفته شام نده. اما هرگز زیر بار نمی‌رفت و می گفت: هر طور شده باید شام رو بدیم. دیگر حساس و کنجکاو شده بودم که چرا این قدر برای شام دادن به بچه های هیئت اصرار دارد. لذا از او می‌خواستم که علت پافشاریش را به من هم بگوید. مصطفی گفت: اول این که با غذایی که می‌خورند مدیون و نمک گیر امام حسین (علیه السلام ) می شوند و دوم این که لقمه های حلال، آن ها را از ارتکاب به گناه و معصیت باز می دارد. همین دیدگاه او باعث شده‌بود،هیئت که با چهار نفر شروع شده و در محلی با زیربنای کمتر از ۵۰۰متر پا گرفته بود به جایی رسید که کوچه هم مملو از عزاداران می شد. جالب این جا بود که همان محل کوچک را هم اجاره کرده بود و هزینه آن را از فامیل و دوستان می گرفتیم. این اشتیاق را که می دیدم با همه توان کمکش می کردم و خوش حال بودم که با اعتقاد راسخ و باور قلبی،نمک امام‌ حسین(علیه السلام ) را باعث هدایت افراد می دانست. همراهی من نیز او را دلگرم می کرد.بعد از شهادت هم در خواب به یکی از دوستانش گفته بود: این جا در آشپزخانه امام حسین علیه السلام با مادرم غذا می پزیم. او ضمن عزاداری با بصیرت برای ابا عبدالله الحسین همیشه می گفت : کاش روز عاشورا در کربلا بودم و امام حسین را یاری می کردم. و این خواست قلبی مصطفی بود. سال ۸۱ زمانی که حکومت صدام سقوط کرد و راه زیارت کربلا باز شد،برای زیارت راهی عراق شد. همان سال روز عاشورا در کربلا تروریست ها بمب گذاری کرده بودند و تعداد زیادی از عزاداران ایرانی و عراقی به شهادت رسیدند وقتی خبر را شنیدم با خود گفتم: نکند آنجا به شهادت رسیده باشد؛من دوست داشتم سرباز شهید باشد ،نه زائر شهید! یکی از مؤثرترین فعالیت های مصطفی در طول عمر با برکت خود،ساخت مسجد امیرالمؤمنین بود .او برای ساخت این مسجد شب های جمعه در گلزار بهشت رضوان شهریار و یا بهشت زهرا از مردم پول جمع می‌کرد. گاهی برای صرفه جویی در هزینه ها به همراه بچه های مسجد کارگری می کردند تا پول کمتری برای کارگر بدهند. یک روز از او پرسیدم: پول جمع کردن از مردم اذیتت نمیکنه. لبخندی زد و گفت: مادر نمیدونی گدایی برای خدا چقدر لذت داره! از همان زمان در حال خودسازی و مبارزه با نفس بود. این گدایی برای شکستن نفس،او را در سیر الی الله بسیار جلو انداخته بود . الحق که عنوان خادم الحسین برازنده ی او بود.
قسمت هشتم { سبک زندگی } همسر شهید : مصطفی خوزستانی و من شمالی بودم ، حتی در ذائقه و سلایق غذایی بسیار متفاوت بودیم و غذاهای محلی یکدیگر را نمیتوانستیم بخوریم . آن چیزی که مارا اینقدر نزدیک کرده بود، اعتقاداتمان بود‌. همین نزدیکی و استحکام اعتقادات، باعث شیرینی زندگی ما شده بود. خیلی قشنگ محبتش را ابراز میکرد. سخت گیر نبود، بازخواست نمیکرد، سوال و جواب نداشتیم، دو سه ماهی که از ازدواجمان گذشت به خاطر یک مشکل خاص اداری دیگر قادر به ادامه تحصیل در حوزه نبود و مجبور شد درس حوزه را کنار بگذارد و چون تنها در آمد زندگی ما با همان شهریه ناچیز حوزه بود و در آمد دیگری نداشتیم، سال اول زندگی را با هدیه های ازدواج مان گذراندیم که واقعا سخت بود. با تمام این سختی ها یک روز آمد خانه و مرا که در حال شستن ظرف ها بودم صدا کرد. خواستم ظرف هارا تمام کنم که گفت:« سریع بیا ! شاید این حسی که دارم را بعدا نداشته باشم و کاری که میخواهم انجام بدهم بعدا نتوانم انجام بدهم.» به خواست او ظرف هارا رها کرده و رفتم کنارش نشستم. گفت:« میخواهم یک کاری انجام بدهم که نیاز به رضایت شما دارد.» گفتم:«موضوع را بفرمایید تا نظرم را بگویم.»گفت:«یک نفر در کهنز است که همه اورا به چشم ارازل و اوباش نگاه می کنند. او حتی به روی پدر خود چاقو کشیده و مادرش را با کتک از خانه بیرون کرده و همه خانواده و اهل محل از دست آزار او در رنج و سختی اند. امروز اورا کنار کشیدم و نصیحتش کردم و پرسیدم که:« چرا پدرو مادرت را اذیت می کنی؟ چرا اهل محل را اذیت می کنی؟ به من گفت:« اگر کربلا بروم درست میشوم ! گفتم:« خب حالا ماباید چه کار کنیم؟» گفت:«ما باید خرج سفر کربلای اورا بدهیم.»و این در شرایطی بود که ماهیچ منبع در آمدی نداشتیم و از هدایای ازدواج مان امرار معاش میکردیم. با موافقت من اورا برای اعزام به کربلا ثبت نام کرد و حتی اورا تا فرودگاه رساند و وقتی هم که برگشت او را از فرودگاه تا خانه آورد. من خیلی دوست داشتم که بدانم سفر کربلا روی او چه تاثیری داشته است؟ وقتی یک روز از او پرسیدم:«آن بنده خدا تغییر کرده یا نه؟.» گفت:« پیگیری نکردم» و ادامه داد:«ما مکلفیم به انجام وظیفه و نتیجه با خداست.» مصطفی در مسیر زندگی فقط به فکر امور مربوط به خود و خانواده نبود او در قبال همه احساس وظیفه میکرد و این عمل او نشان میداد که در قبال ارازل و اوباش محل هم احساس وظیفه داشت و نسبت به هیچ چیز بی اهمیت و بی تفاوت نبود.
قسمت نهم { جهاد فرهنگی } همسر شهید : کل سرمایه زندگی ما دو واحد خانه بود که حاصل تلاش و زحمات مصطفی بود . یکی از آن ها را که نمی توانستیم بفروشیم چون مستأجرش تخلیه نمی‌کرد .در واقع فقط یک خانه داشتیم ،که به عنوان سرمایه میشد از آن استفاده کرد . یک روز به من گفت :«می خواهم کاری کنم که اگر شما اجازه بدهی همه ثواب آن برای شما .»پرسیدم :«چه کاری ؟»گفت خانه ۱۱۰متری را فروختم و قرض ها را دادم و می خواهم با باقیمانده آن برای پایگاه یک کانکس بخرم .من که به فکر آینده بودم، گفتم:« تو که نیستی حداقل فکر خانه ای باش برای خودمان تا از مستأجری خلاص شویم .»گفت :شما به فکر این دنیایی و خانه ای برای این دنیا ومن به فکر باقیات و صالحات و ثوابی هستم که با صلوات و دعای بچه های پایگاه به ما می‌رسد ‌» در واقع او به فکر خانه آخرت بود .خیلی سعی کردم که پشیمانش کنم اما مصطفی وقتی تصمیمی می‌گرفت حتما انجام میداد و من نمی‌توانستم او را برای انجام ندادن تصمیمش متقاعد کنم . کانکس پایگاه از سرمایه زندگی ما خریده شد .یک شب به من یک میلیون پول داد و گفت :«این پول پایگاه است مواظبش باش .»پرسیدم :از کجا آمده ؟گفت :«کسانی که برای اموات خود نماز یا روزه نیاز دارند از آن ها قبول میکنیم و بین بچه های پایگاه تقسیم میکنیم . هرکسی بخشی از نماز ها و روزه ها را به عهده می گیرد و پول ها را صرف کار های فرهنگی پایگاه میکنیم .»مدت ها این کار را برای تأمین هزینه های کار های فرهنگی انجام می دادند . ما مستأجر بودیم و با این حال اجاره یک خانه را هم برای هیئت می داد . اجاره این خانه به هزینه های خودمان اضافه شده بود!در آن خانه ضمن برگزاری هیئت،کارهای فرهنگی انجام میداد و مراسم می‌گرفت .در همان محل یک بانی پیدا کرد که زمینش را برای مسجد وقف کرده بود .برای این که در آن محل مسجد بنا کند خیلی تلاش کرد . خودش در اوقاف کارهای ثبت زمین را انجام داد و مجوز ساخت مسجد را گرفت . واقف،یک باغ در کهنز داشت که گفته بود اگر باغ بفروش برود همه‌ی پول باغ برا برای ساخت مسجد خواهد بود ‌. مصطفی هرچه به بنگاه های اطراف سپرد موفق به فروش باغ نشد تا این که سراغ چند نفر از اقوام پولدار رفت .کلی تبلیغ باغ را برای آن ها کرده بود تا بالاخره توانست باغ را بفروشد .ابتدا در زمین مسجد یک سوله ساختند.طلبه جوانی به نام سید بطحایی که به همراه همسرش برای تبلیغ آمده بودند ،در این سوله فعالیت میکردند .سید نماز های جماعت را می خواند .صبح ها با بچه ها قرآن کار می کردند،بعد ازظهر همسرش کلاس نقاشی برای بچه ها داشت .غروب حلقه های صالحین تشکیل می شد.مصطفی یک استخر اجاره کرده بود و برای حاج آقا بطحایی یک میز در استخر گذاشته بود و ایشان شب های ماه رمضان از افطار تا سحر که استخر باز بود به سوالات شرعی بچه ها پاسخ می داد . (این سید بزرگوار در ۱۴شعبان سال ۹۳در سامرا به همراه همسر و فرزندش به طرز مشکوکی به شهادت رسیدند .)
قسمت دهم { ولایت مداری } همسر شهید: در زمان فتنه ۸۸ من باردار بودم و او با توجه به اتفاقات و اغتشاشات تهران دائم در ماموریت بود. شبانه روز درگیر بود و کمتر دیده میشد‌. هم و غمش حفظ نظام بود و بارها به خاطر همین دغدغه اش مجروح شد و سخت تر از آن وقتی بود که با قمه و چاقو او را زده بودند. با حال و روز بدی که داشتم خودم را به سختی به بیمارستان رساندم. پشت پرده روی تخت بود. پوتینش را در آورده بود. ناخودآگاه پایم به پوتینش خورد خون درون پوتین موج زد!آنقدر از او خون رفته بود که پوتین هایش پر خون بود. من حسابی ترسیده بودم او مرا دلداری می داد‌. حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی خط قرمز مصطفی بود. او در قاموس خود خط قرمز های دیگری هم داشت که مهم ترین خط قرمز و محدوده حساس زندگی او ولایت فقیه و رهبری بود . امام خامنه ای(مدظله العالی) آنقدر برای مصطفی مهم بود که برایش جان می داد. ولایت مداری و ولایت محوری مصطفی خاص و زبان زد بود. درخصوص بیانات ایشان عکس العمل نشان می داد و هرگز نسبت به دستورات آقا بی اهمیت و بی تفاوت نبود. یکی از مواردی که از ولایت مداری مصطفی می توان مثال زد، اهمیت او به کودکان و نوجوانان بود. همان طور که امام خامنه ای(مدظله العالی)می فرمایند: ما میخواهیم از این نسلی که امروز مثل ماده خامی و مثل ذخیره در اختیار یکایک ماست، چه ساخته شود؟ آینده ای را که آن ها خواهند ساخت و پرداخت و پیش برد،چگونه تصویر کردیم؟ اگر حقیقا به آرمان های اسلامی و ملی و عظمت ایران و ایرانی و جبران راهی که دست های استبداد سیاه در این صد و پنجاه ،دویست سال اخیر ما را در آن کشانده است فکر کنیم، اگر این ها برایمان مهم است و به آینده به معنای حقیقی کلمه اهمیت می دهیم ،پس بایستی به تربیت کودک و نوجوان خیلی بپردازیم..‌. بیانات رهبری در دیدار مسئولین کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان_۷۷/۲/۲۳ عمده افرادی که در راس پایگاه بودند دارای سن و سال بالایی بوده و تحمل شیطنت های نوجوانان را نداشتند و گاهی پیش می آمد که آن ها را به خاطر بازیگوشی هایشان دعوا می کردند، مصطفی از فرمانده پایگاه خواست تا اجازه تاسیس یک پایگاه برای نوجوانان را بدهند. با این راه حل ،نوجوانان هم در برنامه ها حضور داشتند هم باعث آزار و اذیت بزرگان پایگاه نمی شدند. خودش می گفت: من زیاد فکر کردم و می دانستم که این بازیگوشی ها اقتضای سن آنهاست و آن ها گناهی نکرده اند و از طرفی بزرگترها هم با توجه به وضعیت سن و سالشان گناهی ندارند که این رفتار بچه ها را تحمل کنند. بعد شخصی را مثال زد که در محل به بچه گربه ها غذا میداد و هر زمان که غذا را به سمت آن ها می برد همه دورش جمع می شدند. چطور برای گربه ها می شود دلسوزی کرد اما برای انسان ها نمی شود! اگر کاری نکنم بچه ها با این تشرهای بزرگتر ها می روند و دیگر پشت سر خود را نگاه نمی کنند.
🌿 گر چه دوریم زِ چشمانِ تو اما صنما دائم الفکر بـه دیدار تـو می‌پردازیم... ✨ ✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ @KhyaleVasl
😍 دوست‌شهید: بابڪ‌♥️همیشہ‌توذهنش‌دنبال‌کارا؎بزرگ‌بودوبہ عبارتی‌دوست‌داشت‌اسطوره‌باشہ توهرکاری. یادمہ‌یہ‌روزتومسیرپل‌بوسار‌بہ‌چهار‌راه‌گلسار‌داشتیم‌قدم‌میزدیم‌کہ‌ازش‌پرسیدم: "بابڪ‌♥️برای‌چی‌میخوای‌بری‌مدافع‌حرم‌بشی؟" بابڪ♥️گفت: "حسین‌میخوام‌برم‌ازناموس‌کشورم‌دفاع‌کنم‌تا‌داعش‌روهمونجا‌توسوریہ‌نابودش‌کنیم‌وبہ‌دلم‌افتاده‌من‌شهیدمیشم‌بعدهمہ‌جاعکسمو‌میزنن‌شهید‌مدافع‌حرم" من‌بهش‌گفتم: "توکہ‌قسمت‌زاغہ‌ومهمات‌هستی‌ونیروی‌عملیاتی‌نیستی‌ویجورایی‌پشت‌خط‌میمونی‌وبهت‌اجازه‌نمیدن‌جلو‌بری‌بجنگی." گفت: "من‌فقط‌پام‌اونجا‌برسہ‌اینقدر‌خواهش‌وتمنا‌می‌کنم‌کہ‌منو‌ببرن‌جلو‌ودرصف‌عملیات‌باشم." منم‌بهش‌خندیدم‌وگفتم: "آره‌جون‌خودت‌تورومیبرن‌جلو‌شهیدم‌میشی‌حتما" شوخی‌شوخی‌واقعا‌همہ‌اینا‌جدی‌شد. یک‌روز‌بادوستان‌دیگہ‌توکوچہ‌ردمیشدیم‌کہ‌یهو‌دیدم‌جلوی‌خونہ‌ماددبزرگش‌شلوغہ. شوکہ‌شدم.دیدم‌میگن‌بابڪ‌♥️شهید‌شده. اصلا‌باورم‌نمیشد... یڪ‌صلوات‌هدیہ‌شما‌بہ‌شهیدنور؎🌱 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
💕 ♥️●•٠·˙ حضرت ماه ˙·٠•●♥️ ادمین❣️ ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂