eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
393 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سَربازانِـ گمنام آقا صاحبـ الـزمـان (عج)
شب آرزو هامون در عبادت هاتون مارو هم دعا بکنید بسیار بسیار التماس دعا داریم
هدایت شده از سَربازانِـ گمنام آقا صاحبـ الـزمـان (عج)
اینم یه عکس دیگه از اعمال شب اول ماه رجب
 👇 ﷽  و  جامعہ اے دروغگو و بے اعتماد و فریب‌ڪار خواهد ساخت ...❗ ✔دین اسلام خط مشے ڪہ در زمینہ ارتباط دختر و پسر دارہ مشخصہ و بارها گفتم بازم میگم ؛ 🔴نہ چادر ڪافیہ ڪہ شخصے بگہ یعنے شما میگے تمام دختراے چادرے صد در صد دختراے مؤمنہ و از لحاظ اخلاقے سالمے هستند ؟ نہ همچین حرفے اشتباهہ ⭕ نہ ریش و انگشتر عقیق و قیافه‌ے مذهبے و یقہ آخوندے پوشیدن ملاڪ پاڪے پسره‌س ، خیلے از اینها بلانسبت یہ مارمولڪایے هستند ڪہ خدا میدونہ ! 🎋بلہ یڪے از مسائلے ڪ دختر و پسر باید مراعات ڪنند ظاهر و پوششیہ ڪہ دارند اگر اینم رعایت نڪنند ڪہ دیگہ هیچے ...! ولے این حرف با حرف بالایے ڪ عرض ڪردم فرقش زمین تا آسمونہ 🔹ببخشید بہ برخے عزیزان برنخورہ ‌‌...! ↩ چهل و اندے سالہ ڪہ این بحث ها پیش اومدہ هنوز این یڪ مطلب رو نتونستید تفاوت بینشون قائل بشید ... براے همین هم تا دختر چادرے یا پسرے ریش دار با یقہ آخوندے می‌بینید ڪہ ڪار غیراخلاقے می‌ڪنند 🍃جار و جنجال توے بوق و ڪرنا ڪہ آے مردم جمع بشید دیدید من گفتم اینها فلان و بهمان اند ! اینها خودشون فلان اند !! خب این ڪج فهمیہ و امیدوارم همچین دیدگاہ هایے اصلاح بشہ چون خود دین هم این افراد رو قبول ندارہ 🌹 ↩ مصداقے دو مطلب دیگہ رو عرض ڪنم 🔽پُست دختر و پسر غیر مذهبے ؛ ❌دختر عڪس آرایش ڪردہ خودش یا دختر دیگہ اے رو پست میذارہ و معلم اخلاق شدہ مطلب اخلاقے پست میذارہ ! برخے پسرا هم زیرش بلانسبت مزخرف بافی‌‌‌...! 🔽پُست دختر و پسر مذهبے ؛ ❌دختر چادرے عڪس خودش یا یڪے دیگہ رو شفاف و از نماے نزدیڪ صورت گذاشتہ پسرہ هم زیرش ب قول استاد میگہ ما رأیت الا جمیلاً (جز زیبایے چیزے ندیدم) !! ✔ ڪارشون یڪیہ فرقے ندارند . ❌ یا توے بحث ارتباطات دخترا و پسراے غیرمذهبے ڪہ علناً میگن ما میخوایم دوست بشیم و قرار میذارن ڪافہ ...! ❌ اما دختر و پسر مذهبے عاشقانہ هاے مذهبے راہ انداختند ... خواهر فلانے برادر فلانے ...! قرارشونم میذارند بین الحرمین ! ✔ یعنے همون ارتباطی رو دارند ڪہ دختر و پسر غیرمذهبے دارند .. ولے ڪلاہ شرعے براے ڪار اشتباهشون درست ڪردند ...! ممنون ڪ وقت گذاشتید ؛ لطفاً برای سلامتی خانواده تون و امام زمان دعا کنید ، موفق باشید 🍃🌹 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
⇢¦🌿☁️•• . . سلام‌امام‌زمانم‌صبحتون‌بخیر🖐🏻 کمکم‌کنین‌از‌ماهِ‌رجب‌بهترین‌استفاده رو‌ببرم🌱...! (برای‌آقات‌بهترین‌منتظر‌باش😌) . . ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 💫➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
⇢¦☁️✨ این‌رو‌بزار‌‌پس‌زمینہ‌ی‌گوشیت تا‌هر‌وقت‌خواستے‌الکی‌توی‌ گوشے‌بچرخی‌یادت‌بیوفتہ‌کہ: شیعہ‌مرتضے‌علے‌ عمر‌هدر‌نمے‌دهد😌! || ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- 🌸🎉 " ولادتِ‌امام‌باقر﴿؏﴾‌بر‌همۂ شعیانش‌مبارڪ‌باد🤩!! || ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 💫➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
✨🌸باسلام... به خدمت همه عزیزان میرسانیم📣 ان شاءالله از 💐بعد رمان درحال پخش 💐 💞را در کانال خواهیم گذاشت😍 تقریبا 150 پارت✅ رمانی بر اساس واقعیت🤗 رمان به صورت در کانال قرار میگیرد🍃 ادمین♥️ ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
✨🌸باسلام... به خدمت همه عزیزان میرسانیم📣 ان شاءالله از 💐بعد رمان درحال پخش 💐 #رمان_دمشق_شهر_عشق💞را د
رمان دمشق شهرعشق💞براساس حوادث حقیقی زمستان89تاپاییز95 درسوریه وبااشاره به گوشه ای از رشادت های مدافعان حرم به ویژه شهیدحاج قاسم سلیمانی وسردارشهیدحاج حسین همدانی دربستر داستانی عاشقانه روایت شد.
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
✨🌸باسلام... به خدمت همه عزیزان میرسانیم📣 ان شاءالله از 💐بعد رمان درحال پخش 💐 #رمان_دمشق_شهر_عشق💞را د
این رمان واقعا زیبا،جذاب،احساسی و...🌸 خیلی جذاب هست و شما میتونید با خوندن این رمان در اون شرایط خودتونو قرار بدین و شرایط رو درک کنید😮
📒 پدر شهید : مامعمولا خیلے درسال به مسافرت میرفتیم ، البته بعد از شهادت بابڪ مخطل شد. موقع ڪـہ ما ازشهر خارج میشدیم، بابڪ تازه زبان باز ڪرده بود تازه صحبت میڪرد ... بااون زبان شیرینش میگفت : "براے سلامتے لاننــده و مسافران صلوات بفرستید ..."👶🏻😍😅 این دیگه شده بود مُلاے ماشینمون... همه میگفتند: " اقا این مُلاے ماشینمون ڪجا رفت؟؟ ملا ڪجا رفتے ؟؟ سریع میومد میگفت: " بابا بامن هستند؟؟!" میگفتم : "بله باتوهستند. " میگفت : "صلوات بفرستم؟؟"👶🏻😍😍 میگفتم :" اره بابایے صلوات بفرست... " حالا وقتے ازشهر خارج میشیم میخوایم بریم مسافرت، جای بابڪ رو خالے میبینیم هممون... میگیم بابڪ اونموقع تو صلوات میفرستادے براے سلامتےهمه مسافرین و راننده و خودمون، الانم ڪـہ در نزد خدایے، شفاعتمون ڪن، حافظمون باش پسر گلم... شادے روح داداش بابک صلوات🍃 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂
به وقت پارت گذاری...
قسمت یازدهم { اهمیت به نوجوانان } همسر شهید: با این که خودش هم سن و سالی نداشت، تمام امور این بچه ها را به دست گرفت. برای آن ها لباس خاکی خرید و چون توان پرداخت هزینه ی آن را نداشت، قسط بندی کرده بود و اقساط آن تا همین اواخر هم ادامه داشت. از همه چیز خود برای این بچه ها مایه می گذاشت. مثلا اگر آن ها را اردو می برد از پول خودش برای آن ها هزینه می گذاشت. چهارشنبه سوری همه را جمع می کرد کنار رودخانه ای که از کهنز می گذشت و بدون ایجاد مزاحمت برای دیگران با کنترل دقیق، شور و هیجان آن ها را تخلیه می کرد. این طور نه کسی از صدای ترقه ها اذیت می شد و نه آن ها بلایی سرخود می آوردند. در کنار این برنامه های تفریحی، برنامه های معرفتی و تربیتی نیز برای آنان در نظر می گرفت. بچه ها اگر مشکل مالی داشتند با مصطفی مطرح می کردند، با خانواده مشکل داشتند، با مصطفی مطرح می کردند و هر کمبود و نقصی که در زندگی و تحصیل برایشان ایجاد می شد، مصطفی را حلال مشکلات خود می دانستند. این رسیدگی مصطفی به بجه ها باعث شده بود که همه او را بزرگتر خود بدانند و او هم آن ها را بچه های خود بداند. مدتی بر همین منوال گذشت، این بهایی که مصطفی به نوجوانان داده بود از نظر بعضی ها غیرقابل تحمل شده و تصمیم گرفتند که یا کلا پایگاه نوجوانان را منحل کنند و یا مسئولیت آن را به شخص دیگری واگذار نمایند، تا بتوانند آن ها را بیشتر کنترل کنند! سه روز بود که کار را از مصطفی تحویل گرفته بودند و این سه روز در خانه به شدت ناراحت بود، تب شدید کرده بود و هرکاری می کردیم تبش پایین نمی آمد. من از کلاس های حوزه جا ماندم و دیگر مستاصل شده بودم. اما مصطفی می گفت: "تا من به جمع بچه ها برنگردم خوب نمی شوم؛ دوای درد من بچه ها هستند." از طرفی بچه ها هم طاقت دوری او را نداشتند لباس های خاکی خود را جلوی درب پایگاه روی هم ریخته بودند و تهدید کرده بودند اگر آقا مصطفی برنگردد، آن ها را آتش می زنیم و دیگر پایگاه نمی آییم. این شد که دوباره مسئولیت بچه ها به مصطفی واگذار شد. یکی از عوامل موفقیت مصطفی در امر تربیت نوجوانان پایگاه این بود که برای آن ها ارزش قائل بود و به آن ها میدان می داد تا استعداد و خلاقیت خود را باور کنند. یکی از همین بچه ها برادر خودم بود که علاقه زیادی به سخت افزار داشت، اما پدرم اجازه نمی داد به کیس کامپیوتر دست بزند. روزی هارد کامپیوتر مسجد خراب شد و مصطفی آن را به برادرم داده بود و از او خواسته بود تا آن را تعمیر کند. سه روز برادرم روی هارد کار کرد و بالاخره تعمیرش کرد. مصطفی می گفت: خودم هم استرس داشتم که هارد دیگر قابل تعمیر هم نشود، اما به استرسم غلبه کردم و به خود گفتم: "نهایت امر این است که یک هارد برای کامپیوتر مسجد می خریم." الان برادرم همه کارهای سخت افزاری کامپیوترهای مسجد و پایگاه را انجام می دهد و این به خاطر بهایی بود که مصطفی به برادرم داده بود. می گفت: "اگر امروز این کارهای کوچک را انجام بدهند، فردا از عهده کارهای بزرگ برمی آیند." آقا مصطفی نسبت به بچه ها احساس پدری داشت و از بزرگ شدن آن ها، از تحصیلات آن ها، از سر کار رفتن آن ها لذت می برد و این شوق و لذت خود را بیان می کرد.
قسمت دوازدهم { تحصیل } همسر شهید: یکی دیگر از جنبه‌های عملی ولایتمداری مصطفی عمل به توصیه آقا در مورد تحصیل بود بعد از این که فاطمه به دنیا آمد و تحصیلات حوزوی را کنار گذاشتم و دیگر ادامه ندادم مصطفی از همان زمان تاکید می‌کرد که باید در دانشگاه یا حوزه ادامه تحصیل دهم. یک بار گفت دانشگاه آزاد بدون کنکور دانشجو می گیرد از من خواست که ادامه تحصیل بدهند و گفتند برخی از آقایان اجازه نمی‌دهند که خانم هایشان به دانشگاه بروند ولی تو اصرار می کنی که من را به دانشگاه بفرستید اصلاً از محیط دانشگاه آزاد خبر داری جواب داد از محیط دانشگاه خبر دارم ولی از تو هم خبر دارم و می‌دانم که میتوانی و باید ادامه تحصیل بدهید همان اوایل که تصمیم گرفتم برای تدریس به مدرسه بروم و کار کنه از مطرح کردن آن با مصطفی کمی استرس داشتم هر چند که نوع نگاهش را می دانستم به او گفت ممکن است کلاس هایم از ساعت ۸ تا ۱۲ باشد یا مثلاً فلان ساعت ها در خانه نباشم فاطمه را چه کار کنیم چون خیلی راحت به من گفت تو برو من هستم کار من آزاد است میتوانم از فاطمه نگهداری کنم و بعدا به کارم برسم خودش هم کم از تحصیلات حوزوی باز مانده بود به دانشگاه روی آورد یک دفتر خاص برای دانشگاه آماده کرده بود و در تمام صفحات آن تصاویر امام خامنه ای مد ظله العالی و شهدا را چسبانده بود به دفترش را که دیدم به او گفتم اگر میخواهی به مدرسه بروی این چه کاری است جواب داد عکس شهداست چه اشکال دارد خیلی هم خوب است گفتم فکرش را کرده ای اگر کسی ببیند چه می گوید گفتم مهم نیست هر کس هر چه می خواهد بگوید من کاری را که دوست دارم انجام می‌دهم واقعاً عاشق شهدا بود هر بار که تصاویر شهدا و دفاع مقدس از تلویزیون پخش می شد مصطفی ضجه می زد فردا که از دانشگاه برگشت با خوشحالی گفت دیدی بدن شد تا دفتر را باز کردم یکی از دوستان پرسید این عکس شهید هنری اینجا چه می کند و هم ادامه داد لباسی که هنگام شهادت تنش بود منشور عملیات به او دادم مصطفی هم که عاشق دفاع مقدس بود حسابی سوال پیچش کرده و کلی اطلاعات از او گرفته بود مصطفی متوجه شده بود که این شهید و دوستانش بچه های گردان عمار لشکر ۲۷ محمد صلوات الله علیه تهران هستند همان کسانی که در فکر محاصره شده و قتل عام شدند مصطفی به این گردان و رزمندگان و شهدای علاقه‌مند شد و در مورد آنها تحقیق زیادی کرد.
قسمت سیزدهم { تولی و تبری } همسر شهید: مصطفی به مناسبت های مذهبی ، هم اعیاد سوگواری‌ها خیلی اهمیت می داد . یا در مراسم های مسجد شرکت می‌کرد . یا در خانه به نحوی شایسته آنها را برگزار می‌کرد . یک سال ۹ ربیع الاول که آغاز امامت حضرت ولی عصر ارواحنا فدا است موفق به حضور در هیئت نشد . به خاطر اینکه بتواند بزرگی این روز را به فاطمه بفهماند ، یک جشن ساده با خوردنی هایی مثل تخمه آفتابگردان و هندوانه گرفت و گفت امشب یه جشن سه نفری داریم . بعد هم مولودی می خواند و دو نفری دست می‌زدند و شادی می‌کردند . حتی در اعیادی هم که قصد داشت به مراسم های مسجد و هیئت برود ، اول در خانه شادی هایش را ابراز می کرد و بعد به مسجد می رفت . سال اول زندگی در ایام شهادت حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) بسیار گرفته و ناراحت بود . از او پرسیدم : «شما همیشه انقدر ناراحت هستید ؟» گفت: «تا به حال می‌دانستم که حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) چه کشیده اند ، اما درک نمی کردم . اما بعد از ازدواج مقداری این داغ عظیم را درک می کنم. » برای هیئت هم برنامه‌های خاص خودش را داشت . در اوج عزاداری ، سینه زنی را قطع می کرد و با صدای بلند دعا می کرد : «اللهم عجل لولیک الفرج» و اعتقاد داشت در آن لحظه که همه با شور و حرارت عزاداری می کنند موقع استجابت دعاست و برای ظهور امام زمان(عج) دعا می کرد . مراسم ها را زود تمام می کرد تا به خانواده ها لطمه نخورد . به بچه ها تأکید می‌کرد به خانواده رسیدگی کنند و وقت خود را بعد از مراسم تلف نکنند . حب او به اهل بیت و بغضش به دشمنان اهل بیت مثال‌زدنی بود و این در گفتار و اعمالش نمود عینی داشت . یکی از دوستانش می گفت :«مصطفی از خدا می خواست بعد از شهادت اول خدا او را به جهنم ببرد تا یک تسویه حساب اساسی با دشمنان اهل‌بیت بکند و بعد به بهشت برود . وقتی در خانه مباحثه درسی می‌کردیم در بحث تشیّع می گفت :«هر چه می کشیم از دشمنان ولایت و اهل بیت است. » محب دوستان اهل بیت بود و نسبت به دشمنان آنها به شدت بغض و کینه داشت . این بغض هرگز فروکش نمی کرد و روز به روز شعله ور تر می شد.
قسمت چهاردهم { زندگی و توکل } همسر شهید: اگر پیش می آمد که به خاطر مشغله و کار خانه ، موقع آمدن مصطفی غذا حاضر نبود یا خانه مرتب نبود من از او عذر خواهی می کردم ولی او می گفت: نه این وظیفا ی من است، من باید عذر خواهی کنم! به شوخی می گفتم : پس من چه کاره ام؟ جواب میداد: وظیفه شما تربیت فرزندان است، تربیت فاطمه است؛ بقیه کار ها وظیفه ی من است! همین اخلاقش بود که حسابی مرا وابسته به او کرده بود و چون خیلی وابسته اش بودم به او می گفتم: زمان بیشتری را در خانه باشد. اما اگر او نمیتوانست کار و وقتش را زوری تنظیم کنم که کنارم باشد ، من وقتم را تنظیم می کردم که کنارش باشم و همراهش میشدم. چند بار پیش آمد که مصطفی قرار بود به گشت شبانه بسیج برود و من با اصرار همراهش شدم. اعتراض می کرد و می گفت: نمیتوانم تو را با بچه کوچیک در ماشین تنها بگذارم. اما من به او میگفتم : در ماشین را قفل می کنم و منتظرش می مانم تا کارهایش تمام شود. برایم مهم نبود که مثلا ساعت ۱۲ شب است و در ماشین منتظر او هستم، همین که کنار مصطفی بودم خوب بود. به شدت در مصائب و سختی های زندگی توکل داشت. در زندگی پستی و بلندی های زیادی داشتیم و به لحاظ اقتصادی شکست های بزرگی را متحمل شده بودیم. اما من خیالم راحت بود که با توکلی که آقا مصطفی داشت همه موانع و مشکلات را پشت سر میگذاریم. یه بار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: بپر بغل بابا و فاطمه سریع به آغوش او پرید. بعد به من نگاه کرد و گفت: ببین فاطمه چه طور به من اعتماد داشت.او پرید و میدانست که من او را میگیرم، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه ی مشکلات‌مان حل بود. توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا مواظب ما هست.
قسمت پانزدهم { احساس وظیفه } مادر شهید: پارکی در کهنز وجود دارد، که مابین یک منطقه مسکونی قرار گرفته و دور تا دور آن خانه ساخته شده است با توجه به اینکه از خیابان اصلی فاصله دارد مدتی بود که به محلی تبدیل شده بود برای تجمع اراذل و اوباش و وقوع انواع اقسام خلاف، چون کسی به آنها کاری نداشت از این محیط خلوت سوء استفاده میکردند این پارک محل عبور و مرور خانواده‌های اطراف آن بود و با توجه به ناامنی شدید جرات عبور از آن را نداشتند یکی از خانواده ها که حسابی طاقتش سر آمده بود روزی پیش مصطفی آمد و به او گفت آقا مصطفی یک شب بیا این پارک را از نزدیک ببینند تا متوجه اوضاع وخیم آن شوی خانواده ها از ترس جان و مال و ناموس خود نمی توانند از خانه بیرون بیایند چرا شما فکری برای آنها نمی کنید مصطفی یک شب پارک را رصد کرده و متوجه وخامت اوضاع آنجا شده بود و مصمم شد که وضعیت آنجا را تغییر دهد جلسه‌ای گذاشته بود و در آن جلسه گفته بود من و کاری می کنم که نیمه شب هم اگر دختر یا زن تنهایی بیرون از خانه باشد خیالش از همه راحت باشد اولین قدم تصمیم گرفت با دفن شهید گمنام در پارک ناسالم و آلوده آنجا را به مدد شهدا تطهیر کند مدتی پیگیر بود و هر روز صبح می‌رفت و دنبال مجوز از فرمانداری و شهرداری و ...علی رغم مخالفت برخی مسئولین شهر آنقدر آمد و رفت تا بالاخره موفق شد طی مراسم باشکوهی دو تن شهدای گمنام دفاع مقدس در پارک دفن شدند از مسئولین شهر هم کنی پول گرفت و در پارک پایگاه برادران و خواهران را نیز تاسیس کرد از همان موقع به لطف خدا و عنایت شهدا با تلاش شبانه‌روزی مصطفی محیط و فضای پارک تغییر کرد و برای همیشه امنیت به محله برگشت حالا جایی شده برای برگزاری مراسمات دستی و محلی برای تجدید میثاق آحاد مردم با آرمان های شهدا و محیط معنوی برای حضور خانواده ها نیاز با شهدای عزیز که همه مرهون فکر فرهنگی مصطفی است او یک سرباز تمام‌عیار برای اسلام و انقلاب اسلامی بود و هرجا احساس وظیفه می‌کرد وارد میدان عمل می‌شد اگر نیاز به کار فرهنگی بود انجام می داد اگر کار یدی ضرورت داشت اهتمام می کرد.
امشب شب لیلة الرغائبه ازتون میخوام دعا کنین امام زمانمون هرچه سریع تر ظهور کنن💔!!! باور کنین اگه مولامون ﴿عجل‌الله﴾ ظهور کنن همه ی مشکلاتمون اعم از : سلامتی پول دعوا و کینه فساد حل میشه !!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
〔✨🌙〕 مرا‌ببر‌بہ‌جایۍ‌کہ‌هرشب، شبِ‌آرزوهاست ...! || ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 💫➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂