eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
349 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
⇢¦🌿☁️•• . . سلام‌امام‌زمانم‌صبحتون‌بخیر🖐🏻 کمکم‌کنین‌دل‌ِ‌خانواده‌دوستام‌رو هیچ‌وقت‌نشکنم🌱...! (برای‌آقات‌بهترین‌منتظر‌باش😌) . . ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 💫➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
«🌿» ما‌مدعۍ‌صفِ‌اول‌بــ‌ودیم ‌ازآخࢪِ‌مجلس‌شھدا‌را‌چیدند🙂 #استوری📱 #شهدا✨ #والپیࢪ‌شہدایۍ🌿 #ساختِ
☁️✨ اگہ‌دقت‌کنے‌‌مے‌بینے همہ‌ی‌شھدا‌یہ‌برقِ‌ خاصے‌توے‌چشماشونہ⚡️. . این‌بخاطرھ‌اینہ‌ڪہ جز‌خدا‌و‌اهل‌بیت﴿علیہ‌السلام﴾ چشماشونو‌‌روۍ‌همہ‌چیز‌بستن . . همہ‌چیز‌ها🙂!! || ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
••🧡🌿↴ آخرش‌هم‌ضامنم‌ . . سلطانِ‌مشھد‌مے‌شود😌!! || ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
2.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⇢¦📽 👈🏼بهترین روش دفع شیطان😈 و رفعِ نگرانی😰 🔥|
احمدرضا بیضایی می گوید: یکی از دوستانش جمله‌‌ای عربی را برایم پیامک کرده بود و اولش نوشته بود: این سخنی از محمودرضاست. آن جمله این بود: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة». یعنی: «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! پرسیدم: این جمله را محمودرضا کجا گفته؟ گفت: آخرین باری که تهران بود و با هم کلاس اجرا کردیم، این جمله را اول کلاس روی تخته سیاه نوشت من هم آنرا توی دفترم یادداشت کردم. جمله برای بیست و هشت روز قبل از شهادتش بود -رضا-بیضایی -زینب
👌تفاوت ایشاالله ، انشاالله و ان شاءالله درکجاست؟؟ ↻ ایشاالله: یعنی خدا را به خاک سپردیم (نعوذبالله) (استغفرالله) ↻ انشاالله: یعنی ما خدا را ایجاد کردیم (نعوذبالله) (استغفرالله) ↻ ان شاءالله: یعنی اگر خداوند مقدر فرمود (به خواست خدا)
📢برادرم،خواهرم حواست باشه....😔 🚶اول راه بودیم ...گفتن 📲💻گفتن شده !😡😠 🙉 ها نمونید!😯 👈" آنقدر بسازید و و دینتان را به 🌍 نشان دهید که آنها عقب بکشند "☺️ اما چه شد؟!🤔⁉️ 😏کم کم شد...😦 🍃کم کم 🎆 🍃کم کم " " با همه ...😞 🍃کم کم "خواهر"😳"برادر" 😳"خواهر عزیزم" 😳"برادر گلم" ... کم کم بچه مذهبی ها " " شدند ...😭 😨کم کم ... 👈کم کم 👈کم کم 📲💻 🤔مگه جایی که فقط باشی و ، نفر سوم نیست؟...‼️ 🧐فکر کن ! 😐کم کم ها به اهدافشون رسیدن 👈کم کم... ✅علیکم بانفسکم ! 🔔آقا پسر مذهبی ! من! 😏حداقل روی خودت پوشش و نذار!♨️ 🌿خانم ! آقایی که با 👀 عکست که اتفاقا توشم ،میگه 😘 😍میگه بهت میاد!😍 👈اون زیر پست می نویسه که چی بهش میاد ...😏 🛑آی پسر و دختر مذهبی !📢 😒نکنه منتظری شیطون با و بیاد سراغت؟!🤔 😞تو هم با احساس کنی چقدر !😔 😡نخیر ... ☘برای امثال ما ، از این جاها میشه ✨که کمتر کنیم🔥 🍂که کم کم از به در بشیم... ✨به یه جایی می رسی ، می بینی دیگه " " نداری😭 ❌حال و نداری🤲 😥دیگه اصلا کیلویی چند؟؟ 😨 ؟ مال قدیما بود ...😱 👈کم کم آلارم " " خاموش میشه بترس...😰 ‌ 🍀همین که از بین بره ، باعث خوشحالی دشمنه ••• آره اینطوریاست ... 🚶اول راه بودیم ولی ‼️ نزنیم تو جاده خاکی😥 اینجا ارتش سیده زینب کپی به عشق حضرت زینب سلام‌الله‌علیها آزاد در 🇮🇷 🌿🌼«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌼🌿 🎀🍃🍃?
🤔گفت رفیق بهتره یا برادر؟ گفت برادری که رفیق باشه ...😍
به وقت پارت گذاری.....
قسمت بیستم { خبر شهادت } مادر شهید: زمانی که در سوریه بود دائم خواب شهادتش را میدیدم صبح روز تاسوعا بعد از نماز به همسرم گفتم میدانی امروز نذر مصطفی است؟ با همین سوال خودم استرس گرفتم مثل مرغ سر کنده شدم با خودم گفتم چرا این سوال را پرسیدم نکنه اتفاقی در راه است؟ رفتم روضه ولی آرامش نداشتم برگشتم خانه و قرآن خواندم هر کاری می کردم استرس و اضطرابم کم نمیشد آقای صدرزاده رفت منزل مصطفی تا از همسرش خبر بگیرد همسر مصطفی گفته بود مثل اینکه مجروح شده به من زنگ زد و گفت محمد علی حالش خوب نیست بیا ببین مشکل او چیست؟ من به نوع حرف زدنش شک کردم و گفتم برای مصطفی اتفاقی افتاده؟ فوری گفت این چه حرفی است که می زنی به منزل مصطفی رفتم محمدعلی را از آقای صدرزاده گرفتم بی قرار بود و آرام نداشت همسر مصطفی داخل اتاق در حال مکالمه با تلفن بود صحبت از بیمارستان کرد و از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده گفت آقا مصطفی مجروح شده با خود گفتم مصطفی یا شهید شده و یا حالش بد است و فردا شهید می شود فکر و خیال رهایم نمی کرد و همه خاطرات مصطفی مثل فیلم از جلوی چشمانم رد می شد یاد تشییع شهدای واقعه ملارد( انفجار سوخت موشک و شهادت سردار تهرانی مقدم و یارانش افتادم) در آن شلوغی که همه گلزار شهدای باغ رضوان مملو از جمعیت بود یک لحظه صدای مصطفی را شنیدم برگشتم و کنارم را نگاه کردم نمی‌دانم در میان آن همه خانوم چادری که در گلزار بودند مرا که صورتم را پوشانده بودم از پشت سر چطور پیدا کرده بود با حالتی عجیب گوی که در ملکوت سیر می کرد سرش را پایین انداخته بود و گفت مادر دعا کن با اون جایگاه برسم که روزی کنار شهید جوادسلیمی دفن شوم یاد گفتگوهای بااو می‌افتادم یک روز یک عکس از سوریه برایم فرستاد که در حال بالا رفتن از پلکان یک هواپیمای جنگی بود به او گفتم چه ژست زیبایی گرفتی حالا بگو ببینم واقعاً داری سوار می شوی که پرواز کنی یا فقط ژستش را گرفتی گفت این که چیزی نیست اگر لازم شود برای حضرت زینب فضانوردی هم می کنم حتی گفت اگر توفیق باشد و زنده باشم قرار است که یک دوره آموزشی هم ببینم من هم گفتم حتما این کار را بکن چون من سرباز تمام‌عیاری نظر عمویم عباس کرده‌ام مصطفی گفت یک پادگان در اختیار من قرار داده‌اند تا برای امام زمان شریکی تربیت کنم و من از بین نیروها ورزیده ترین ها زبده هارا جدا میکنم تا آموزشهای ویژه به آنها بدهم به من گفت مرا دعا کن تا سربازان خوبی برای امام زمانت تربیت کنم گفتم عزیزم نگران نباش آقا خودش را به سمت بهترین کار ها هدایت می کند همیشه از من می خواست که از خدا بخواه آنچه که موثرتر است اتفاق بیفتد اگر با شهادت بیشتر می‌توانم کمک کنم اتفاق بیفتد حتی شهادت را میخواست برای اینکه بتواند بیشتر خدمت کند می گفت کسی که شهید می شود دستش باز تر است این فکر و خیال ها ذهنم را متلاطم کرده بود تا اینکه یکی از دوستان مصطفی پیامکی برای همسرم فرستاد و در آن خبر شهادتش را اعلام کرد.