♻دلسوزی #ملک_الموت برای دو نفر♻
💚روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود، #عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از او پرسیدند:
ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسانها هستی، آیا در هنگام #جان کندن آنها دلت برای کسی #رحم آمد؟
عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای #دو_نفر سوخت:
1⃣ اولی روزی دریا 🌊 طوفانی شد و #امواج سهمگین دریا یک #کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی⛵️ غرق شدند، تنها یک #زن_حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به #ساحل آورد و در جزیره ای افکند ، در این میان فرزند پسری از او متولد شد، من مأمور شدم جان آن #زن را قبض کنم، دلم به حال آن پسر سوخت.
2⃣ دومی هنگامی که #شداد_بن_عاد، سالها به ساختن #باغ بزرگ و بهشت بی نظیر خود پرداخت، و همه توان و امکانات و💰 #ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها #طلا و گوهرهای دیگر برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد.
وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب 🐎 پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را #قبض کنم.
آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمری را به امید دیدار #بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود ، اسیر #مرگ شد.
💟 در این هنگام #جبرئیل به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید و گفت: ای محمد! خدایت سلام میرساند و میفرماید:
به عظمت و جلالم سوگند که آن #کودک همان شداد بن عاد بود، او را از دریای بی کران به لطف خود گرفتیم ، بی مادر تربیت کردیم و به #پادشاهی رساندیم،
💠 در عین حال #کفران نعمت کرد، و #خودبینی و #تکبر نمود ، و پرچم مخالفت با ما برافراشت، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت میدهیم ولی آنها را رها نمیکنیم ‼️
📚 جوامع الحکایات، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی، صفحه ۳۳۰