🌈🌼
#طنزجبهه🤭📿
بوي پتو يا يوي شيميايي : در عمليات خيبر يه روز شيميايي زدند. يكي از بچهها گفت: «شنيدهام براي جلوگيري از شيميايي شدن، پارچهاي را خيس كرده و مقابل دهان و بيني خود ميگيرند.»خيلي سريع براي يافتن دستمال خيس به سمت سنگر دويديم. داخل سنگر، هركس به دنبال آب و دستمال ميگشت كه جواد ظرف آبي را روي پتويي ريخت و گفت: «بچهها بياييد و هريك گوشهاي از اين پتو را جلوي دهان و بينيتان بگيريد».
ناگهان متوجه شديم كه بوي پتو از بوي شيميايي هم بدتر است. چون ظهر همان روز مقداري آبگوشت روي آن ريخته بود و بچهها آن را همانطور جمع كرده و در گوشهاي گذاشته بودند تا در فرصتي مناسب بشويند. خلاصه، جواد در اين موقعيت با خنده گفت: «اه اه! بوي اين پتو از شيميايي بدتره!»
شليك خنده به هوا رفت!
@basigmaaref
··|🗣😂|··
#لبخندبزنبسیجی✌️🏿
#طنزجبهه 😁
یہ روز فرمانده گردانمون بہ بهانه دادن پتو
همہ بچہها را جمع كرد و با صدای بلند
گفت:«كی خستہ است؟»☺🤨
گفتیم:«دشمن.»😌
صدا زد:«كی ناراضیه؟»🧐💣
بلند گفتیم:«دشمن»😎
دوباره با صدای بلند صدا زد:«كی سردشہ؟»😜
ما هم با صدای بلندتر گفتیم:«دشمن»👊🏻
بعدش فرماندمون گفت:«خوب دمتون گرم✋🏾،
حالا كہ سردتون نیست مےخواستم بگم كہ
پتو به گردان ما نرسیده😂🤣
#طنزجبهه😅
.
قبل عملیــات بود
داشتیـٖم با هم تَصمیم میگرفتیم،
اگر گـیر افتادیم چطور توی بےسیم به
هم رزمامون خبــر بدیم🧐
ڪھ تـڪـفیریا نفھمن...
یـِھ ھو سیـد ابراهیم
(#شهیدمصطفیصدرزاده)
بلند گفت:
اقا اگه من پشت بے سیم📞
گفتم همهچۍ آرومه من چقدر خوشبختم/:
بدونید نابود شدیم تموم شده رفته シ
#طنزجبهه
👨⚕دکتر با خنده بهش گفت:
برادر!
مگه پشت لباست ننوشتی
ورود هرگونه تیر و ترکش ممنوع!!😄🤣
پس چرا مجروح شدی؟!
گفت: دکتر جان! ترکشه بیسواد بوده! تقصیر من چیه؟🤕🤷♂
😂😂😂
#طنزجبهه 😂
یـکے از عمیلیات ها بود که
فرمانده دستور داده بود
شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد😳
وقت نماز صبح شد
آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم
که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرفتر تکان میخورد😥
ترسیدم😫
نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بووم وبدون اسلحه ویک متر جلوترم یک بعثی که اگه برمیگشت و منو میدید شهادتم ختمی بود😂
شروع کردم به دعا گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن
یک لحظه چیزی به ذهنم رسید👏👌
😂لوله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ....😂😂😂
بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن...
اینطوری شد که همه چی رو هم اعتراف کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد😂😂
وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند😅😂😟
تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتونُ پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمنُ نابود کرد😂😂😁✌️🏼
ادمین #خادم_الشهداء❤
Γ@bashohadat🕊-
#طنزجبهه😂
شب جمعه بود
بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل📖
چراغارو خاموش کردند
مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی
زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت😭
یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما
عطر بزن ...ثواب داره😍
- اخه الان وقتشه؟
بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا😉
بزن به صورتت کلی هم ثواب داره
بعد دعا که چراغا رو روشن کردند
صورت همه سیاه بود😆
تو عطر جوهر ریخته بود...😂
بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند.🤪
ـــــــــــــــــــ•°❁°• ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
🕊➫¦@bashohadat
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
#مدیر_Zahra
_ #طنزجبهه🤣 _
خبرنگار:
ترکش خمپاره پیشونیش رو چاک داده بود
روی زمین افتاد و زمزمه میکرد
دوربین رو برداشتم و رفتم بالای سرش
داشت آخرین نفساشو میزد
ازش پرسیدم این لحظات آخر چه حرفی برای مردم داری
با لبخند گفت: از مردم کشورم میخوام وقتی برای خط کمپوت میفرستند عکس روی کمپوتها رو جدا نکنند.
گفتم: داره ضبط میشه برادر یه حرف بهتری بگو.
با همون طنازی گفت: آخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
🥀➫¦@bashohadat
▂▂▂▂▂▂▂▂▂