eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
345 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 بعد از گذشت ۱۰ ساعت به تهران رسیدیم . به شدت خسته شده بودم و کمرم درد می کرد . نای راه رفتن نداشتم . حالت تهوع دیگه داشت کلافم می کرد . حوالی ساعت یازده شب بود که دیگه رسیدیم ترمینال تهران ... به سمت یکی از تاکسی ها رفتم و با گفتن آدرسم ، سوار ماشین زرد رنگش شدم . سَرمو به شیشه ماشینش تکیه دادم و چرت زدم که با شنیدن صداش به خودم اومدم . با پول هایی که خاله اَمینه بهم داده بود کرایش رو حساب کردم و پیاده شدم . رو به روی در حیاطمون ایستادم و بیرون خونه رو برانداز کردم که یک دفعه با یادآوری چیزی نالیدم . ای وای نه ! خدایا نه ! این چه وضعشه ! کلید ندارم که ! بی حوصله به سمت در قدم برداشتم که متوجه شدم در نیمه بازه . یک دفعه خواب از سرم پرید و چشمام برق عجیبی زد ! خدای من ؟! مامان اینا که خونه نیستن ! یعنی ممکنه اومده باشن ! اصلا امکان نداره ، مامان وقتی میره شمال تا یک ماه فیکس اونجا می مونه ! پس چرا در حیاط بازه ! اصلا گیریم اومده باشن ، سابقه نداشته در حیاط رو باز بزارن . دست از فکر کردن برداشتم و با ترس در رو هل دادم که با صدای خیلی بدی کاملا باز شد . حیاط خیلی کثیف و خاکی بود و این نشون می داد مدت زیادی کسی خونه نبوده ! انگار بعد از رفتن من ، برکت و شادی هم از این خونه رفته . در حیاط رو کاملا باز گذاشتم که اگر اتفاقی افتاد بتونم فرار کنم . با ترس و لرز به سمت در هال قدم برداشتم . هنوز یک متر مونده بود به در هال برسم که صدای خنده بلندی از داخل به گوشم رسید . دوباره ترس به جونم افتاد ، موهای بدنم سیخ شد و آب دهنمو با صدا قورت دادم . مروا آروم باش ، آروم آروم ... هیچی نیست ، هیچی . نفس عمیقی کشیدم و وسایل هام رو همون جا روی زمین گذاشتم . به طرف انباری کهنه ای که ته حیاط بود دویدم و از لای وسایل ها یه چوب خیلی بزرگ برداشتم و باز به سمت در هال حرکت کردم . &ادامـــه دارد ......