کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_نودودو
گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم.
گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از
مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از
همکارانتان پيگيري کردم، االن هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده
و منتظر شما هستم.
گفتم: با من چه كار داريد؟
گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در
موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني
من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب
خداوند را چه بدهم؟!
درسته که مسائل ديني رو رعايت نميكردم، اما در يك خانواده
معتقد بزرگ شدهام.
يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر
كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم.
من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام
كارهاي گذشتهام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم،
تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم!
ً من كامال مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما،
ملك الموت مهربان و بهشت و زيباييها را نديدم!
دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان
نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعلهور بود.
اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه
كارهاي گذشته را تكرار نكنم.
يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول
ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبهپذير است. تمام كارهاي
زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟
🖇ادامه دارد ...‼️