هدایت شده از تبادلات گسترده پر جذب نبات🍓
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺🍃
🍃
#پارت_آینده
ازم ترسیده بود
داشت عقب عقب میرفت که خورد به دیوار
_ماشین منو پنچر میکنی؟دماغ منو میشکونی اره؟
_به خدا از عمد نبود اقا هوروش
اینقدر از دست این دختره عصبی بودم که دلم میخواست همین الان بکشمش و همینجا چالش کنم
یقه مانتوش رو گرفتم و کشیدمش جلو و تو سورتش داد زدم:مادر نزاییده کسی رو که بخواد منو کتک بزنه . حالا تو یه وجب بچه میزنی دماغ منو میشکونی
ترسیده بود . ولی اونقدری مغرور بود که به روی خودش نیاره
_اگه همین الان ولم نکنی بازم میزنم تو دماغتون ها
محکم کوبوندمش به دیوار که زانوش رو محکم زد بین پام
╔═══🌸🕊══╗
@zeybabd
╚══🌸🕊═══╝
زینب دختر تخس و شری که با رئیس شرکتش دعواش میشه🙈🙊😂
اگه میخوای رمان جذاب زینب رو بخونی جوین شو👆😉
🦋🍓🦋🍓🦋
🍓🦋🍓🦋
🦋🍓🦋
🍓🦋
🦋
#پارت_اینده
ظرف ماست رو برداشتم و از پشت میز بلند شدم و خواستم از کنارش ردشم که ظرف از دستم خزید و کل ماست ها ریخت رو سرش و ظرف محکم خورد به صورتش
توشوک کارمن بود و خواستم ازش عضر خواهی کنم که یاد کار دیشبش افتادم
بیشتر حرسم گرفت و لیوان ابی که رو میز بود رو بر داشتم و پاشیدم تو صورتش و از ته دل گفتم :اخیش این دللللم خنک شد
به طرف خیز برداشت که از رو کانتر پریدم اون طرف و به طرف اتاق دویدم و در رو محکم بستم
خواستم در رو قفل کنم که دیدم کلیدش نیست
دستم زدم به پیشونیم و گفتم:ای وای بد بخت شدم
╔∞═❀🍓✨❀═∞╗
@zeybabd
╚∞═❀🍓✨❀═∞╝