eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
347 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 "خوب توقع داری به توه دانشجوی کاردانی چی بدن روز اولی. برو خدا رو برای همینم شکر کن." دوباره رو به خانم دیبا گفت: -خوب حالا اینارو به کی بدم؟ -باید آقای اقبال تائید کنن. مهتاب سری تکان داد و فلش را به طرف او گرفت خانم دیبا بدون اینکه نگاهش را از توی منیتور بردارد گفت: _چرا می دی به من ببر بده به خودشون. مهتاب به در بسته اتاق ماکان نگاه کرد و باز یاد خراب کاری صبحش افتاد. _الان برم؟ _برو کسی تو اتاقشون نیست. ترنج کوله اش را روی شانه مرتب کرد و پشت در ایستاد. نفس عمیقی کشد و در زد: صدای حرف زدن ماکان را می شنید ولی صداها گنگ بود. تعجب کرد برگشت و به خانم دیبا گفت: _مگه نگفتین کسی نیست تو اتاقشون؟ _چرا. _پس با کی حرف می زنن؟ خانم دیبا نگاهی به تلفن انداخت و گفت: _شاید با موبایل دارن با کسی صحبت می کنن. _یعنی نرم تو؟ خانم دیبا کلافه گفت: _خوب در بزن بازم. مهتاب پوفی کرد و دوباره در زد. ولی باز هم جوابی نیامد. نگاهی به ساعتش انداخت خیلی نمی توانست معطل شود. نمی دانست وقتی فلشش را تحویل داد باید بماند یا برود برای همین دلشوره گرفته بود که نکند دیر برسد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻