eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
393 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
ممنون که زیادمون کردید😘😘 دوستان بمونید و برامون عضو بیارید
دوستانی که جدید امدن سال نو رو بهشون تبریک میگم 💞 انشالله سال خوبی داشته باشن❤️
وقتی که گفت می‌خواد بره، انگار ته دلم، آخرین بند پاره شد. اشکامو که دید، دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت: دلمو لرزوندی اما ایمانم رو نمی‌تونی بلرزونی...(راوی: همسر شهید)
خصوصیات اخلاقی شهید حمید سیاهکالی حمید مهربان و مودب بود و برای همه افراد خانواده سرمشق بود. در فامیل و آشنا، اخلاقش زبانزد بود و هرگز کسی را از خود نمی‌رنجاند. عاشق حفظ قرآن بود و تا زمان ازدواجش حدود ۶ جزء قرآن را در حافظه داشت و همسرش هم حافظ قرآن است؛همیشه عادت داشت قرآن را با معنی و تامل مطالعه می‌کرد. هیچ وقت در آزمون دانشگاه تقلب نمیکرد میگفت حقوقی که از سوادم میگیرم باید حلال باشه. همیشه عاشق کمک کردن به دیگران بود. با اخلاق و با ایمان بود و بسیار باحیا بود. نماز اول وقت میخوند و اگه ما دیرتر میخوندیم می گفت نماز اول وقت فوت نشه ها حواست جمع جمع... سنگ مزار شهید مرادی مزین به چند خط از وصیت نامه این بزرگوار است که تأکید می‌کند: «هیچ‌چیز بالاتر از حسن اخلاق و حسن رفتار نیست».
عاشقان وقت نماز است اذان می گویند🤩
نمازتون سرد نشه رفقا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀💛 😉 🌷دوستِ بد یا گناه‌ رو برات‌ خوشگل‌ میڪنه یا خودش‌ گناهڪاره!! 🌷دوستِ خوب تو رو به‌ یاد خدا میندازه وقـتۍ ڪنارشۍاز گناه ڪردن‌ شرم‌ دارۍ...🙂💜 ⚠️مواظب‌ باشیم‌ با گناه‌ امام‌ زمان‌ رو ناراحت نڪنیم.😔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شُهَدا...🕊 اینجا تواین شهرِ شلوغ، اوضاع و احوالِمان خوب نیست...😔✋ عملیات بدهید...:)💔 💔
انشالله عصر واستون سپرایز دارم
بریم سراغ پارت های رمان❤️🌺
❤️تا حالا عاشق شدی؟ ❤️ 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 یه روز با دوستام قرار داشتم👭 تااونموقع عکسمو ندیده بود تا بهش گفتم میخوام برم گفت : میشه یه عکس ازخودت بفرستی؟📷 منم با حجاب کامل و چادر و البته ماسک😷 یه عکس براش فرستادم هیچی نگفت،یعنی حتی نگفت چراماسک زدی منم هیچی نگفتم. رسیدم سرقرار.دوستام هنوزنیومده بودن گفتم بهش.داشت باهام شوخی میکردکه من میتونم کاری کنم که از وقتی دوستات میان تا وقتی ازشون جداشی ،نتونی به غیر از من به کس دیگه فکر کنی😏🤯 گفتم نمیتونی .من مدتهاست که دوستامو ندیدم یکیشون که بیاد دیگه فراموشت میکنم تاااااا وقتی ازشون جدابشم گفت ولی من میتونم 💪 گفتم چجوری؟🤔 . تا اونموقع هیچ حرفی از علاقه وعشق و ازدواج نگفته بود.💗💞 گفت یه چیزی رومیخوام بهت بگم ولی روم نمیشده🥴😣😅.ولی بنظرم الان دیگه وقتشه که بهت بگم گفتم چی؟🙁 گفت: حس میکنم دارم بهت علاقه مند❤ میشم😅 . انگاریه پارچ آب سرد ریختن رو سرم🤦🏻‍♀️ حالمو نمی فهمیدم، نمیدونستم کجام چیکار میکنم اصلا من کی هستم؟🤷‍♀️ اینترنتو بدون جواب دادن بهش خاموش کردم ولی سبحان کارشو کرده بود بچه ها اومدن ولی من هیچی نمیفهمیدم از حرفاشون. خونه رسیدم🏠 ولباس🧥👖👟 عوض کردم ولی اینترنتو روشن نکردم ساعت۱۲شب 🕛وقتی همه خوابیدن اینترنتو روشن کردم یه عالمه پیام ازسبحان که : ببخشید رضوانه نمیخواستم ناراحتت کنم 😖🙁 کاش نمیگفتم☹ توروخدا جواب بده 😰🥺😭 و...... ولی حرف سبحان کار خودش رو کرده بود و حال دل من رو خراب کرده بود ادامه دارد...
❤️تا حالا عاشق شدی؟ ❤️ 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 دستم نه سمت بلاک میرفت🚫(چون وابسته شده بودم ) نه سمت جواب که دیدم آنلاینه و برام نوشت: عزیزم❤ کجابودی میدونی چقدر نگرانت شدم😰؟ تورو خدا منو ببخش☹ نمیخواستم ناراحتت کنم 😞 ولی حرف دلم بود😢 منو ببخش گلم😔 تا خود صبح حرف زد و منو راضی کرد که به پیشنهادش فکر کنم. و ساعت ۷ صبح 🕖 ازش خداحافظی کردم، بعد ۷ ،۸ ساعت چت کردن. هر دفعه باخودم فکر میکردم میگفتم من اینجوری نبودم .چرا اینطور شد. ولی هر دفعه نفسم👹 میگفت کاری نمیکنی که ، ملت بدترازایناشومیکنن‌. مگه حضوری دارین حرف میزنین؟ مگه بهش دست زدی ؟ یا..... دوباره رابطه خوب شد با زبون ریختن های سبحان دیگه حالم بد نمیشد اگه منو خانمم👰🏻 و عشقم 💝 صدا میکرد حتی دیگه ناراحت نمیشدم و باهاش دعوا نمیکردم اگه باهام حرفای مثبت۱۸ میگفت😞🔞 انگار واقعا شوهرم بود💑 کم کم منم اومدم توکار . نه به اندازه اون ولی دیگه وقتی صدام می‌کرد میگفتم جانم🧡.عزیزم 💞و فدات شم😘 و بعضی استیکر💋و ایموجی ها😍رو می‌فرستادم. شده بودم مثل همون بعضیایی که هیچوقت فکرشو هم نمیکردم که این کارا روبکنم.😟 . یه شب بهم گفت قراره فردا بره مرکز تحصیلش تا کاراشو بکنه. ولی قبلش باید میرفت یه جایی تایه کاری رو انجام بده. ساعت۱۰شب 🕙 تصمیم گرفتم بدون اینکه بهش بگم برم همانجایی که قراره بره و غافلگیر کنم. ادامه دارد...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇 صبح به بهونه قرار درسی با یکی از دوستام 👭 ازخونه زدم بیرون. ساعت۷ و نیم صبح 🕢 تا رسیدم به محلی که مد نظرم بود تقریبا ساعت ۸ و ربع شده بود. سبحان نمیدونست میخوام برم پیشش . چند دقیقه قبل از اینکه برسم بهش پیام دادم که دارم میام پیشت. و اینترنت رو خاموش کردم. وقتی رسیدم دیدم رو یه نیمکت کنار خیابون نشسته .اینترنت رو روشن کردم دیدم چند تا پیام دارم ازش که : کجا میخوای بیای؟🙄 رضوانه الان کجایی؟😬 کجا رفتی؟😧 بهت میگم کجایی الان؟😵 رفتم پیشش... *سلام سبحان🙃 _سلام رضوانه. اینجا چیکار میکنی؟😯 *اومدم ببینمت. مگه نمیگی دوسم داری ومیخوای بیای خواستگاری؟ خب باید همدیگه رو بشناسیم دیگه.🥰 _خب ما هم داریم شناخت پیدا میکنیم. مجازی دیگه بسه. خسته شدم. یه ذره هم حضوری بشناسیم دیگه خندیدم😄 واونم سرتکون داد... _از دست تو چیکار کنم من؟ بیا بریم یه جایی که خلوت_باشه. کسی نبینتمون... همون نزدیکی ها یه پارک بود. با فاصله نشستیم کنارهم شروع کردیم به صحبت کردن. خیلی معمولی وحتی به هم نگاه نمی کردیم. 👀 چادرم خاکی شده بود. آروم دستش رو کشید رو خاک های چادرم ولی دستش بهم نخورد... اماااااا همین کافی بود که یخمون باز بشه. دیگه خجالت نمی کشیدم که کنارش باشم😔 دیگه ناراحت نبودم که شونه هامون بهم میخوره،😔 دیگه عذاب وجدان نداشتم که دیگران دارن نگاهمون میکنن😔 حرفامون شده بود ابراز عشق بهم🥰 ، نگاه های عاشقانه،😍 خندیدنایی که بتونیم بیشتر دل هم رو ببریم،😇 اتفاقاتی که من تو کل عمرم هم تصور نمیکردم انجامش بدم اونم باکی؟ با یه پسر نامحرمی که نمیدونستم کیه وچیه😱😖 . ساعت نزدیک ۱۲ بود🕛 و من چند ساعت باهاش بودم ولی دل کندن خیلی سخت بود😧 با هر جون کندنی بود خداحافظی کردم🤚 برگشتم خونه ولی مگه فکرش ولم میکرد؟ هر کار میکردم، هر چیز میخوردم، حتی تا وقتی خوابم میبرد سبحان توفکرم بود😴 دیگه خودمو زنش👰🏻 میدونستم که فقط تنها مشکلی که داشتیم مخالفت خونواده اش بود و تمام ادامه_دارد...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇 دو هفته ای گذشته بود از اولین دیدارمون چت📱 ، تماس صوتی📞، تماس تصویری🤳 همچنان پابرجابود. دیگه به عنوان یک دختر مذهبی خیلی از خط قرمزهامو رد کرده بودم. نمازم ، قرآنم ، خیلی اعتقاداتم برام بی اهمیت شده بود.😖 کارای شخصیم هم حسابی عقب افتاده بود. خانوادم شاکی بودن که چقدر گوشی دستت میگیری📱 بسه دیگه ولی سبحان شده بود همه دنیا و زندگی من صبح وشبم🏙🌃، شام ونهارم🌭🍞، عبادت و استراحتم😴📿 همه شده بودن سبحان چندباری سوتی داده بودم وبه جای بردن اسم برادرم اسم اونامیگفتم😧 درکنار همه این مسائل میترسیدم خونوادم بفهمن.😱 اگه پدرم مادرم برادرم متوجه میشدن دیگه خیلی ناراحت میشدن😖 هزار تا قفل ورمز بود که گذاشته بودم رو گوشیم که کسی نتونه وارد بشه🔒 سبحان ذهنمو خیلی درگیر کرده بود ولی چیزی که بدتر بود، نخوردن شرایط من وسبحان بود اختلاف سنی خیلی کم مون ، نداشتن شغل، اختلاف بعضی عقاید مهم بین من و سبحان و حتی خونواده هامون، مخالفت خونوادش با اصل ازدواجش تو این سن و..... منم تو اون مدت خواستگاری مختلفی داشتم که به خاطر علاقه ام به سبحان همه شونو به دلایل مختلف رد میکردم.😖 چه موردهایی که میشد بیشتر بهشون فکر کنم اما به خاطر این رابطه و بدون ذره ای فکر رد میکردم.😔 همه این ذهن مشغولی ها موجب این شد که به سبحان بگم یک هفته نه زنگ بزنیم📱 به هم، نه پیام📧 نه هیچی. یک هفته رهای رها باشیم درست فکر کنیم به جوانب کار و همه چیز رو در نظر بگیریم. اگه بعد یک هفته بازم نظرمون مثبت بود✅ ادامه میدیم. یک هفته اندازه یک سال برام گذشت تو اون یک هفته حتی بعضیایه بوهایی هم برده بودن در طی اون یک هفته هر وقت اومدم به مسائل اشتباه وسخت رابطه فکرکنم ، عشق موهوم سبحان جلوی همه چیز رو میگرفت.⛔ بعد یک هفته دیگه نتونستم دَووم بیارم. بهش پیام دادم * سلام، میخوام ببینمت _سلام اگه قراره جوابت منفی باشه همینجا بگو. نمیخوام تو روم جواب رد بشنوم * میخوام ببینمت حضوری فقط همین و تمام... دوباره همون مکان قبلی قرار گذاشتیم من زودتر رسیدم بعد چند دقیقه رسید ادامه دارد...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇 دوتاشکلات🍬،یه بطری آب،یه بسته پاستیل هم دستش بود بطری آب روداد گفت : تواین مدت خوب شناختمت ،این بطری آب واسه اینکه میدونم اونقدر تند تند قدم برمیداری🚶‍♀️ که قطعا الان تشنه ای. این شکلات هم واسه اینکه مطمئنم صبحونه نخوردی🍞 و با این بی جونی ضعف میکنی😓. این پاستیل هم واسه اینکه مطمئنم عاشق پاستیلی 😍 اگه شک داشتم به حرفی که میخواستم بزنم، با این کاراش مطمئن شدم نشستیم وشروع کردم *ببین من تو این مدت مطمئن شدم که هرکسی همسرت بشه بهترین شوهر دنیا نصیبش شده ولی به فلان دلیل و بهمان دلیل ما نمیتونیم کنار هم باشیم گفت _تا شروع کردی به صحبت جوابتو فهمیدم. همیشه دخترا👩‍🦰وقتی میخوان به یه پسرجواب👨‍🦰 رد بدن اول ازش تعریف میکنن و میگن تو خیلی خوبی ولی بعدش میگن نه. منکه گفته بودم نمیخوام جلو روم جواب رد بدی بهم چرا اصرار کردی؟ هیچی نگفتم و بلند شدم تا خدافظی کنم✋🏻 بالاخره ممنون بابت کارایی که واسم کردی ،بابت همه محبت هات و.... به ساعتم نگاه کردم(ادمین : از کی واسه محبت تشکر هم میکنن!؟!😳 ) ۸:۲۵ دقیقا همون ساعتی که اولین بار همو دیدیم وسط حرفام گفتم آهان راستی... بهم نگاه نمیکرد. گفتم نمیخوای نگاهم کنی؟ سرشو آورد بالا و با اخم بهم نگاه کرد😠 *از وقتی باهات آشنا شدم فهمیدم من چقدر استعداد دارم که تا حالا نمیدونستم و کشفشون نکرده بودم مثلا فهمیدم من چقدر بازیگریم🎬 خوبه نگاهش رنگ تعجب گرفت🤨 مثلا من الان ده دقیقه اس که دارم بازی میکنم ولی تو همه حرفامو باور کردی و شروع کردم به خندیدن 😅🤣😂 سبحان بابهت و تعجب داشت به من نگاه میکرد ولی بدترین اتفاق برای من افتاده بود اگه به عشق سبحان شک داشتم الان فهمیدم که من عاشق سبحان شده بودم ادامه دارد...
می گفـت : طوری تلاش کنید ، ڪہ اگــــر روزی . . . امام_زمان(عج) فرمودند یک سربازمتخصص میخام بفرمایند فلانی بیاید ... میگفت سربازی که هیچ‌کارایی نداشته باشه بدرد اقا نمیخوره برید امادگی جسمانی خودتون رو ببرید بالا مومن باشید همراه با امادگی جسمانی (العقل السلیم فی الجسم السلیم) شهید مدافع حرم حسین مغزغلامی سالگرد شهادټ
سلام یه دختر دوازده ساله تصمیم میگیره یه کار جهادی شروع کنه😍 اونم تو فضای مجازی.. در حد خودش داره از چادر و حجاب تبلیغ میکنه..🥰🥰 در حد خودش نه..یکم بیشتر از سن و سال خودش☺️ *به امام زمان خودش قول داده که براش کار کنه..* 🥰😍👏🏼👏🏼👏🏼 *سر وکارش با شهدا زیاده* 😍 داستان هایی از شهدا رو میخونه و تایپ میکنه وبا عشق به اشتراک میزاره😍 میدونم این کانال ها و مطالب زیاده...ولی ازتون میخوام این کانال رو حمایت کنید..به دختران نوجوان و جوانتون پیشنهاد بدید عضو بشن🥰 کودکان انقلابی دارن رشد میکنن و بالا میرن ...🥰 *حمایتشان کنیم و لذتش رو ببریم* 😍 لطفا این پست رو به اشتراک بزارید و عزیزانتون رو دعوت کنید🌹🙏🏼 *کاری برای لبخند* *آقایمان* کمترین کار اینه که این پست رو برای ومخاطبانتان بفرستید و انتخاب رو به خودشون بسپارید...https://eitaa.com/joinchat/2092564550Cf8a2f5c057