پنجشنبه است
همان روزی که دل میگیرد
روزی که دل,دلتنگ میشود
واسه عزیزانی که در کنار ما نیستند
روحشون شاد و یادشون گرامی🙏
با ذکر صلوات و فاتحه
@ganjeneh_marefat
🌹🕯🌹🕯🌹🕯🌹🕯🌹🕯🌹🕯🌹🕯🌹
"زیارت اهل قبور"
🌷بسم اللهالرحمنالرحیم
السَّلامُ عَلي اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مِنْ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا اَهْلَ لا اِلهَ اللهُ بِحَقَّ لااِلهَ اِلَّا اللهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا اِلهَ الَّا اللهُ مِنْ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا لااِلهَ اِلَّا الله بِحَقَّ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ اِغْفِرْلِمَنْ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ وَاحْشُرْنا في زُمْرَهِ منَ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مُحَمَّد رَسُولُ اللهِ عَليٌّ وَلِيُّ اللهِ:🌷
✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد ٍو َعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨
برای شادی روح درگذشتگان از جمله بد وارث وبی وارث ،شهدا و اموات اعضای گروه ،فاتحه مع الصلوات
🌷 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌷
✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد ٍو َعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨
@ganjeneh_marefat
🕯🌹🕯🌹🕯🌹🕯🌹🕯🌹🕯🌹🕯🌹🕯🌹
🌹خوش بحال آنان که
نمازشان را اول وقت
همراه امام زمانشان می خوانند🌹
🌅حی علی الصلوة🌅
@ganjeneh_marefat
🍃🌸
🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿
#گناه_بزرگتر_از_ربا_و_زنا‼️
🔴ربا یا نزول خوردن جنگ با خدا و رسول خداست...
خیلی گناه بزرگی هست...
حتی از زنا هم بالاتر...
اما از ربا که این همه گناه بزرگی هست...
یک چیز مهمتر هم وجود داره!
گناهی بزرگتر از ربا و زنا؟
گناهی به نام بردن #آبروی مسلمان!
#پیامبر_اکرم_فرمودند:
درهمی كه انسان از ربا به دست میآورد گناهش نزد خدا از سی و شش #زنا بزرگتر است و از هر ربا بالاتر، #آبروی مسلمان است.
#غیبت_کردن، یکی از راههای بازی با آبروی مسلمان است.
•| تفسير نمونه،ج ۲۲،ص ۱۸۹
@ganjeneh_marefat
🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍃🍁
🍃🍁
🍃
❤ #حدیث_قدسی:
🔻هرگاه ياد من بر بندهام غالب شود،
👈 خواهش و خوشى او را در ياد خود
قرار دهم
🔻و چون خواهش و خوشى او را در ياد
خود قرار دهم،
👈 عاشق من شود و من نيز عاشق او
گردم
🔻و چون عاشق يكديگر شديم،
👈 حجاب ميان خود و او را بردارم
وعشق خود را بر جان او چيره گردانم،
⬅️ چندان كه مانند ديگر مردم دچار
سهو و غفلت نمىشود؛
✅ سخن اينان،سخن پيامبران است؛
اينان قهرمان واقعى هستند.🌺🍃
📗 میزانالحکمه/ج۴/ص۲۳۵
@ganjeneh_marefat
🍃
🍃🍁🍃
🍃🍁🍃🍁🍃
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
چرا مرگ جوان ها زیاد شده است ...؟
حتما ببینید🙏
@ganjeneh_marefat
گاهی خداراصدابزن.
بی آنکه بخواهی ازاوگله کنی
بی آنکه بگویی چرا
ای کاش.
و بی آنکه نداشتن ها و نبودن ها را
به او نسبت بدهی.
گاهی خدا را به خاطر خدا بودنش
صدا بزن.
@ganjeneh_marefat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_جمعه_شب_زیارتی_سرور_سالار_شهیدان
رو به#قبله به نیت #زیارت_اباعبدلله_الحسین علیه السلام
السلام علی الحسین
وعلی علی بن الحسین
وعلی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
@ganjeneh_marefat
💫به رسم هرشب 💫
به نیت فرج آقا امام زمان(عج)
🌟میخوانیم دعای فرج را💐
@ganjeneh_marefat
animation.gif
1M
الهی دریای زندگیتون
پر از امواج زیبای سلامتی
آسمون دلتون خالی از
ابرای غم و ناراحتی
و ساحل عمرتون پر از
ماسه های برکت باشه
شبتون مهدوی🌼
@ganjeneh_marefat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 حجت الاسلام دانشمند
🎬 امام زمانی باش؛ یه رنگ باش‼️
کلیپی دردناک از دختران شیعه
💎 @ganjeneh_marefat
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍂
مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد
اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.
فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد. در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.
روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟
در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.
بروید از قصاب بگیرید تا اینکه او مریض شد
احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.
هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود...
همسرش به تنهایی او را دفن کرد
اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد
دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.
او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت..!!
@ganjeneh_marefat
🍂
🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🌹🍃💫🕊🌹🍃💫🕊🌹🍃💫🕊
🌹🍃🕊💫🌹🍃🕊💫🌹🍃
#داستان_تشرف
#مظلومترین_فرد_عالم
امام زمان (عج): من مظلوم ترین فرد عالم هستم
✍مرحوم حجه الاسلام آقای حاج سید اسماعیل شرفی از شخصیت های دلسوخته ای بود که چند بار خدمت حضرت بقیه الله الاعظم (ارواحنا فداه) مشرف شده بود. ایشان یکی از تشرفات خود را این گونه نقل نموده است:
به عتبات مقدسه مشرف شده بودم و در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام مشغول زیارت بودم چون دعای زائرین در بالای سر حرم مطهر امام حسین علیه السلام مستجاب است، در آنجا از خداوند خواستم مرا به محضر مبارک مولایم حضرت مهدی (ارواحنا فداه) مشرف گرداند و دیدگانم را به جمال بی مثال آن بزرگوار روشن نماید.
مشغول زیارت بودم که ناگهان خورشید جهانتاب جمالش ظاهر شد، گرچه در آن هنگام حضرتش را نشناختم ولی شدیداً مجذوب آن بزرگوار شدم، پس از سلام از ایشان سؤال کردم: شما کیستید؟
آقا فرمودند:
انا اول مظلوم فی العالم
(من مظلوم ترین فرد عالم هستم)
من متوجه نشدم و با خود گفتم: شاید ایشان از علمای بزرگ نجف هستند و چون مردم به ایشان گرایش پیدا نکرده اند خود را مظلوم ترین فرد عالم می دانند. در این هنگام ناگهان متوجه شدم که کسی در کنارم نیست.
اینجا بود که فهمیدم مظلوم ترین فرد عالم کسی جز امام زمان (ارواحنا فداه) نیست، و من نعمت حضور آن بزرگوار را زود از دست دادم.
📚 منبع:شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ج 3 ص 159 و ج ۲، ص ۲۳۰٫
@ganjeneh_marefat
🌹🍃🕊💫🌹🍃🕊💫🌹🍃🕊💫
🌟💫🌟💫🌟💫
📖 به آسمان رود و کار آفتاب کند
✨تا انتها بخوانید لطفا لطفا👇
🔹فاضل بزرگوار، سید جعفر مزارعى روایت کرده یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف، از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملى بود.
روزى از روى شکایت و فشار روحى، کنار ضریح مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) عرضه مى دارد شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم؟
شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى، اینجا همین نان و ماست و فیجیل (نوعی سبزی) و فرش طلبگى است و اگر زندگى مادى قابل توجهى مى خواهى، باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى.
چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد، به او بگو به آسمان رود و کار آفتاب کند.
پس از این خواب، دوباره به حرم مطهر مشرف مى شود و عرضه مى دارد زندگى من اینجا پریشان و نا به سامان است، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید؟
بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید سخن همان است که گفتم.
اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى، اقامت کن.
اگر نمى توانى، باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى به آسمان رود و کار آفتاب کند.
پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد، سراغ خانه آن راجه را مى گیرد.
مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد تعجب مى کنند.
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند.
چون در را باز مى کنند، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد.
طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید به آسمان رود و کار آفتاب کند.
راجه فورا پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش، وى را به حمام ببرید و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید.
مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود.
فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند.
از شخصى که کنار دستش بود پرسید چه خبر است؟
گفت مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است.
پیش خود گفت وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است.
هنگامى که مجلس آراسته شد، راجه به سالن درآمد.
همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان، در جاى ویژه خود نشست.
نگاهی رو به اهل مجلس کرد و گفت آقایان، من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود (از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه) به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم و همه مى دانید که اولاد من، منحصر به دو دختر است.
یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است، براى او عقد مى بندم و شما اى عالمان دین، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید.
چون صیغه جارى شد، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود پرسید شرح این داستان چیست؟
راجه گفت من چند سال قبل، قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم.
یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم.
به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود.
به شعراى ایران مراجعه کردم، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد.
پیش خود گفتم حتما شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید، نصف دارایى ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم.
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید.
دیدم از هر جهت این مصراع شما، درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است.
طلبه گفت مصراع اول چه بود؟
راجه گفت من گفته بودم به ذره گر نظر لطف بوتراب کند.
طلبه گفت مصراع دوم از من نیست، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.
راجه سجده شکر کرد و خواند:
«به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند»
وقتى نظر کیمیا اثر حضرت مولا، فقیر نیازمندى را این گونه به ثروت و جاه و جلال برساند، نتیجه نظر حق در حق عبد چه خواهد کرد؟
#حکایت
📚 منبع: عبرت آموز، حسین انصاریان
@ganjeneh_marefat
🌟💫🌟💫🌟💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◀انقدر منتشر کنید تا به دست ۸۰ میلیون ایرانی برسد تا همه باخبر شوند!
در بیمارستان ها و شهرهای اسرائیل چه می گذرد! باور کردنی نیست! حتما ببینید!
@ganjeneh_marefat
🌿🌺🌿🕊🌿🌺🌿🕊🌿🌺🌿🕊🌿🌺🌿🕊
#تشرف_مشهدی_علی_اکبر_تهرانی 🌺
آقا سید عبدالرحیم خادم مسجد جمکران می گوید:
« در سال وبا (سال 1322) بعد از گذشتن مرض، روزی به مسجد جمکران رفتم. دیدم مرد غریبی در آن جا نشسته است. احوال او را پرسیدم.
گفت: من ساکن تهران می باشم و اسمم مشهدی علی اکبر است. در تهران کاسبی و خرید و فروش دخانیات داشتم؛ اما پس از مدتی سرمایه ام تمام شد؛ چون به مردم نسیه داده بودم و وقتی وبا آمد آنها از بین رفتند و دست من خالی شد؛ لذا به قم آمدم. در آن جا اوصاف این مسجد را شنیدم.
من هم آمدم که این جا بمانم، تا شاید حضرت ولی عصر ارواحنا فداه نظری بفرمایند و حاجتم را عنایت کنند.
سید عبدالرحیم می گوید: مشهدی علی اکبر سه ماه در مسجد جمکران ماند و مشغول عبادت شد. ریاضتهای بسیاری کشید، از قبیل: گرسنگی و عبادت و گریه کردن.
روزی به من گفت: قدری کارم اصلاح شده؛ اما هنوز به اتمام نرسیده است. به کربلا می روم. یک روز از شهر به طرف مسجد جمکران می رفتم. در بین راه دیدم، او پیاده به کربلا می رود.
شش ماه سفر او طول کشید. بعد از شش ماه، باز روزی در بین راه، ایشان را که از کربلا برگشته بود، در همان محلی که قبلاً دیده بودم، مشاهده کردم.
با هم تعارف کردیم و سر صحبت باز شد. او گفت: در کربلا برایم این طور معلوم شد که حاجتم در همین مسجد جمکران داده می شود؛ لذا برگشتم.
این بار هم مشهدی علی اکبر دو سه ماه ماند و مشغول ریاضت کشیدن و عبادت بود.
تا آن که پنجم یا ششم ماه مبارک رمضان شد. دیدم می خواهد به تهران برود. او را به منزل بردم و شب را آن جا ماند. در اثنای صحبت گفت: حاجتم برآورده شد.
گفتم: چطور؟
گفت: چون تو خادم مسجدی برایت نقل می کنم و حال آن که برای هیچ کس نقل نکرده ام. من با یکی از اهالی روستای جمکران قرار گذاشته بودم که روزی یک نان جو به من بدهد و وقتی جمع شد پولش را بدهم.
روزی برای گرفتن نان رفتم. گفت: دیگر به تو نان نمی دهم.
من این مسأله را به کسی نگفتم و تا چهار روز چیزی نداشتم که بخورم مگر آن که از علف کنار جوی می خوردم، به طوری که مبتلا به اسهال شدم. این باعث شد که من بی حال شوم و دیگر قدرت برخاستن را نداشتم، مگر برای عبادت که قدری به حال می آمدم.
نصف شبی که وقت عبادتم بود فرا رسید. دیدم سمت کوه « دوبرادران » ( نام دو کوه در اطراف مسجد جمکران ) روشن است و نوری از آن جا ساطع می شود، بحدی که تمام بیابان منور شد.
ناگهان کسی را پشت در اتاقم که یکی از حجرات بیرون مسجد بود دیدم، مثل این که در را می کوبید. سیدی را با جلالت و عظمت پشت در دیدم. به ایشان سلام کردم؛ اما هیبت ایشان مرا گرفت و نتوانستم حرفی بزنم. تا آن که آمده و نزد من نشستند و بنای صحبت کردن را گذاشتند، و فرمودند:
« جده ام فاطمه علیها السلام نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شفاعت کرده که ایشان حاجتت را برآورند.
جدم نیز به من حواله نموده اند. برو به وطن که کار تو خوب می شود. و پیغمبر صلی الله و علیه و آله و سلم فرموده اند: برخیز برو که اهل و عیالت منتظر می باشند و بر آنها سخت می گذرد. »
من پیش خود خیال کردم که باید این بزرگوار حضرت حجت علیه السلام باشد؛ لذا عرض کردم: سید عبدالرحیم خادم این مسجد نابینا شده است شفا شفایش بدهید.
فرمودند:
« صلاح او همان است که نابینا بماند. بعد فرمودند: بیا برویم و در مسجد نماز بخوانیم. »
برخاستم و با حضرت بیرون آمدیم، تا به جاهی که نزدیک درب مسجد می باشد، رسیدیم. دیدم شخصی از چاه بیرون آمد و حضرت با او صحبتی کردند که من آن را نفهمیدم. بعد از آن به صحن مسجد رفتیم که دیدم، شخصی از مسجد خارج شد. ظرف آبی در دستش بود که آن را به حضرت داد.
ایشان وضو گرفتند و به من هم فرمودند: با این آب وضو بگیر. من از آن آب وضو گرفتم و داخل مسجد شدیم.
عرض کردم: یابن رسول الله چه وقت ظهور می کنید؟
حضرت با تندی فرمودند: تو چه کار به این سؤالها داری؟
عرض کردم: می خواهم از یاوران شما باشم.
فرمودند: هستی؛ اما تو را نمی رسد که از این مطالب سؤال کنی و ناگهان از نظرم غایب شدند؛ اما صدای حضرت را از میان چاهی که پای قدمگاه در صفه ای که در و پنجره چوبی دارد و داخل مسجد است، شنیدم که فرمودند:
برو به وطن که اهل و عیالت منتظر می باشند.
در این جا مشهدی علی اکبر اظهار داشت که عیالم علویه (سید) می باشد. »
@ganjeneh_marefat
🌿🌺🌿🕊🌿🌺🌿🕊🌿🌺🌿🕊🌿🌺🌿🕊
روز جمعه بهار صلواته
نفستون رو خوشبو کنید
به ذکر صلوات بر محمد وال محمد
برای امروزتون بركتى عظيم
ومعجزه هایی بی بدیل ارزومندم
#ظهر_جمعه_تون_بخیر_خوشی
🔮کانال گنجینه معرفت🔮
@ganjeneh_marefat
☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘
☘🌹☘🌹☘🌹☘
☘🌹☘🌹☘
☘🌹☘
☘
⚡️دکتر شریعتی چه قشنگ گفته :⚡️
سقف خانه ی ما سوراخ است !
ولی درعوض مناره های مسجد سربه فلک کشیده است ...
همسایه مان هرساله ب مکه میرود میگوید خدا طلبیده است....
خدا... خسته نمیشوی از قیافه تکراریش؟
دوستانت چه قیافه ای دارند؟
ریش... تسبیح ... سجاده؟
بااسمت چه احترام دارند!
اگر دوست بی ریش و تسبیح قبول میکنی
ماهم هستیم...
اینجا میگویند برو دعایت را به فلانی بگو پیش خدا آبرو دارد شاید دعایت پذیرفته شود....
خدایا نگو که پارتی بازی به عرش هم رسیده است
من به این جماعت دیوانه کافرشده ام!
#فقط_تو_را_میشناسمو_بس_....
@ganjeneh_marefat
☘
☘🌹☘
☘🌹☘🌹☘
☘🌹☘🌹☘🌹☘
☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘