شهادٺ یعنے
مٺفاوٺ بہ آخر رسیدن
وگرنہ مرگ پایان همہ قصہ هاست...[♥️]
#شهادت...
14.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥 تنها راه درک شیرینی تقرب به خدا
🔻 ما آدمهای عادی چطور میتونیم طعم شیرین نزدیک شدن به خدا رو بچشیم؟ چطور باید اون حال خوب عرفایی مثل آیتالله بهجت رو تجربه کنیم؟
👈🏻 بخشی از سخنرانی و روضه علیرضا پناهیان در حرم امام حسین(ع) - صبح اربعین ۱۴۰۰
#تصویری
#تقویم_شیعه
📅 امروز شنبه
☀️ 17 مهر ماه 1400 شمسی
🌙 02 ربیع الاول 1443 قمری
❄️ 09 اکتبر 2021 میلادی
☀️ #شمسی
➕ رحلت عارف و فيلسوف شهير حكيم "محمد رضا صهبای قمشه ای" (1267 ش)
➕ درگذشت نويسنده، محقق و مترجم معاصر، استاد "محمد ابراهيم آيتي" (1343 ش)
➕ روز جهانی کودک
🌙 #قمری
➕ درگذشت "ابن اثير" مورخ، اديب و محدث شافعی (630 ق)
➕ رحلت عالم بزرگوار "سيدمحمدباقر شفتی" معروف به "حجت الاسلام" (1260ق)
❄️ #میلادی
➕ روز جهاني پُست
❓عاق والدین به چه معناست؟
✍ عاق در لغت، به معنای منع کردن، جلوگیری کردن، و مانع شدن است. و در اصطلاح به معنای نافرمانی كردن از پدر و مادر و آزردن پدر و مادر است که موجب عاق( نفرین) والدین می شود.
✅ درباره رعایت حقوق پدر و مادر، آیات و روایات بسیار است از آن جمله آیه ی، 23 سوره اسراء که می فرماید:
☀️ «وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِیما»؛
🌟 پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیكى كنید، هر گاه یكى از آنها یا هر دوی آنها نزد تو، به سن پیرى برسند، كمترین اهانتى به آنها روا مدار، و بر آنها فریاد مزن، و باگفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه با آنها سخن بگو.
✅ خداوند در این آیه، بعد از اصل توحید، به یكى از اساسى ترین تعلیمات انسانى، یعنی نیکی به پدر و مادر اشاره می کند. قرار دادن توحید، یعنى اساسى ترین اصل اسلامى در كنار نیكى به پدر و مادر تاكیدى بر اهمیت این دستور اسلامى است.
❇️ علاوه بر این، در روایت داریم که مردى خدمت حضرت رسول (ص) آمد و گفت: مرا وصیت كن فرمود: به خداوند شرک نیاور و به پدر و مادرت نیكى كن و آنها را مورد محبت و احسان خود قرار بده و براى آنها وسائل راحتى فراهم كن.
✅ حتی سفارش شده بعد از مرگ نیز آنها را فراموش نکنید؛ چرا که دعای آنها در حق شما مستجاب خواهد شد و لذا در روایات داریم که در کنار قبر پدر و مادر خود، دعا کنید؛ تا خداوند دعای شما را مستجاب کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بسم_رب_الشهداءوالصدیقین
📹/#تفحص_لاله_ها
انتشار بمناسبت سالروز شهادت #مجید_پازوکی #شهید_تفحص
🌹مجید پازوکی بیش از 60درصد جانباز و همچنین شیمیایی بود این عزیز با همه این جراحتها آنقدر #لاله_ها را تفحص کرد تا اینکه خود به جمع #لاله_های خونین دشت کربلا پیوست
🔻راستی ما برای شهدا چه کردیم؟!!!
#شهداشرمنده_ایم
🌹شادی ارواح طیبه شهدا مخصوصا شهیدی که دل بسیاری از #مادران_شهدا را شاد کرد #صلوات
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرگ یا شهادت
دعا کنیم نمیریم !!.....
#تقویم_شیعه
📅 امروز یکشنبه
☀️ 18 مهر ماه 1400 شمسی
🌙 03 ربیع الاول 1443 قمری
❄️ 10 اکتبر 2021 میلادی
☀️ #شمسی
➕ اشغال منطقه موسیان توسط ارتش رژیم بعث عراق در روزهای آغاز جنگ (1359 ش)
➕ درگذشت "سلطان الواعظين شيرازی" محقق، مؤلف و واعظ شهير مسلمان (1350ش)
🌙 #قمری
➕ يورش سپاهيان يزيد به مكه و اهانت به ساحت مقدس مسجدالحرام (64ق)
➕ رحلت مرجع بزرگوار آيت اللَّه "آقامحمد كبير" عالم و فقيه (1369 ق)
❄️ #میلادی
➕ مرگ "فرانسوا فوريه" فيلسوف و نظريه پرداز فرانسوي (1837م)
🌾
اندرز بامدادی فردوسی:
نه فرزند مانَد، نه تخت و کلاه
نه ایوانِ شاهی، نه گنج و سپاه
ز گیتی دو چیز است جاوید و بس
دگر هر چه باشد نماند به کس
«بیآزاری» و «سودمندی» گزين
که این است فرهنگ و آیینِ دین.
درود روزتان به مهر به شادی به نیک اندیشی باد 🌹🌹🌹🌾
✈️ *حاج قاسم.....*
*مهندس پرواز....*
🌹 *خاطره ای زیبا از خلبان هواپیمای ایرباس درباره شهید حاج قاسم سلیمانی*
🔶خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکیشان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم میشناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت "امیر" شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جاگرفت. مثل همه پروازهای قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰ ، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور میگرفتیم.
اگر اجازه میداد اوج می گرفتیم و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می شدیم. گاهی هم که اجازه نمی دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود میآمدیم و بار هواپیما چک می شد و دوباره بلند میشدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی گرفتیم از همان مسیر به تهران بر می گشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من میخواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم. با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم:" با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخهای هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر می دهم." به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را می زنیم!
🔶من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می سوخت و بار هواپیما سبک تر می شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود.
گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها برگردم که با توجه به تهدیدشان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم. حاج قاسم گفت: کار دیگه ای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه.
گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباس های مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباس های حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم.
از زمین تا آسمان تغییر کرد و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگی های محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت "جت وی" که خرطومی را به هواپیما می چسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس می گرفتم می گفتند صبر کنید...
بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود. نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه.
به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این "در" تحت هیچ شرایطی باز نمی شه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم.
🔶از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون، به سمت ما می آمدند. دو تایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکی شان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشین ها پیاده شدند و پله ها رابالا آمدند و توی پاگرد ایستاد
ند. برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شان راگفتم و شوخی کردم و خنداندمشان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم.
سه چهارنفرشان که دوربین های بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافرهازوم می کردند. رفتارشان عادی نبود. به نظرم داشتند چهره ی مسافران پرواز را اسکن می کردند و با چهرهای که از حاج قاسم داشتند تطبیق می دادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقه ای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید. آمریکایی ها دست از پا درازتر رفتند و عراقیها ماندند.
تا اینکه گفتند : زود در "کارگو" را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود، اما با این بار ممنوعه چه کار باید می کردم؟! این را که دیگر نمی شد قایم یا استتارکرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید می لرزید، منم بلد نبودم. دیدم چارهای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پله ها بالا رفتم و از روی دستورالعملی که روی در کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن... سعی کردم اصلا نگاهش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می زد. حس میکردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمیدانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت بریم...
🔶روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم، هوا گرگ و میش بود.حاجی رو به من گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرشان توی فرودگاه. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که بامن کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام این جورکارها رو خودم از برم...
قد من کمی از حاجی بلندتر بود، گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت: اگرمن رئیس جمهور بودم مدل افتخار گردنت می انداختم. گفتم: حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما، اول حساب من رو میرسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم...
تبسم مهربانی کرد و اشک از گوشه ی گونه هاش پایین افتاد.
👨✈️راوی: کاپیتان امیر اسداللهی ، خلبان هواپیمای ایرباس شرکت هواپیمایی ماهان.
11.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بنی صدر خائن مُرد
گوشهای از خیانتهای او از زبان یکی از خلبانهای فانتوم در زمان جنگ! بنی صدر گرای نیروهای خودی را به عراق میداد! وقتی یک مأمور خبره سرویس های جاسوسی دشمن تا پست ریاست جمهوری نفوذ می کند، سنگین تریت خسارت های مورد نظر اربابانشان را به کشور خود می توانند بزنند. بنی صدر یکی از مأمورانی بود که مدارک متقن از او بدست آمد. ولی یکی دیگر هست👿 که نباید بتواند مثل بنی صدر از کشور بگریزد😎🤔