سیدحسن نصرالله که برای پس گرفتن بدن پسر ۱۸ساله شهیدش هم رانت نداد و با اسراییل معامله نکرد.
عبدالمالک و حوثیهایی که گرسنه ایستادهاند.
زکزاکی با ۶فرزند شهیدش،
و همه مستضعفان بینامی که به #قدرت دست خالی خود آگاه شدند و قیام کردند
یادگار #خمینی اینهایند! در خط مقدم!
نه مشغول تاجگذاری درباری در حسینیه جماران..
#علیزاده
@dar_masire_fatemeh
✅شهری که شبیه ش نیست..
این شهر شبیه هیچ یک از شهرهایی که دیدهام نیست. در خیابانهایش به سختی میتوانی راه بروی. ازدحامی که تا به حال ندیدهای. ولی هیچکس از این ازدحام مستاصل نیست. انگار عجلهای نیست. انگار همین کنار هم بودن در خیابانهای این شهر و تنفس هوای مشترک در این ایام برای زائرانش کفایت میکند.
.
کافی است یک نقطه این شهر بایستی، فرقی نمیکند کدام نقطه، و سرت را یک دور کامل بگردانی. یک سیصد و شصت درجه. اول دستههای عزاداری با بلندگوهای بزرگ و ضرباهنگهای حماسیشان را میبینی که دور خود طناب کشیده و رد میشوند. و بعد گروه کوچکی از زنان و مردان که رو به جایی ایستاده و آرام گریه میکنند. انگار برای داغ عزیزی که یکساعت پیش از دست دادهاند. و بعد زائرانی که آرام راه میروند با رضایتی عمیق، آنطور که در ساعات پایانی یک کارنوال. و بعد موکبی که چای میدهد یا غذا. و همان گوشه دستفروشی که بساط کرده و تسبیح میفروشد و باز یک نفر که تنها راه میرود و آرام و بیصدا اشک میریزد. و در گوشه کنار، زن و مرد و بچههایی را میبینی که همانجا روی زمین خاکی خوابیدهاند...
.
این شهر متعلق به قرن بیست و یکم نیست. نه به خاطر اینکه شهرداری اش ناکارآمد است و شکلش شبیه دوبی و فرنگ نیست. نه اینکه به قرن بیستم متعلق باشد و یا نوزدهم. نه اینکه در زمان جا مانده باشد و عقب افتاده باشد. کربلا اصلا نسبتی با زمان فعلی تاریخ ندارد. زمان فعلی تاریخ یا زمان معاصر و مدرن. همان زمانی که خود را خطی جلو رونده، به سوی توسعه و پیشرفت میداند. کربلا پیش از هر چیز انقطاع و انهدام این زمانِ مدعی پیشرفت است. این پیشرفت که انسان را به حیوان مصرف کنندهی مسخشدهای تبدیل کرده و این سیاره را به سوی نابودی میبرد. کربلا یک "نه" بزرگ است به نظم ویرانگر معاصر. که کربلا آغاز تاریخی موازی است. و زمان خودش را دارد. و وقتی واردش میشوی تو هم بیآنکه بدانی یا حتی بخواهی، وارد این زمان میشوی.
مهمانی تمام میشود و مهمانها به کشورها و شهرهایشان برمیگردند.
و وقتی نگاهشان میکنی از خود میپرسی این آدمها با خود چه میبرند به شهرهایشان؟ از این زندگی اشتراکی و جمعیگرایانه و بدون مالکیت؟ از این «زندگی برای دیگری، قبل از برای خود»؟ از این یک هفتهی حریص نبودن و جمع نکردن و حساب نکردن؟ چه میبرند به شهرهایشان و زندگی عادیشان که یکسره مدفون در فردگرایی و انباشتن است و اضطرابِ نداشتن و کم داشتن؟ آدمی که چنین تجربه ای داشته حالا چگونه در شاپینگ مالها قدم میزند؟ چگونه در خیابانها با دیدن ماشینهای میلیاردی حسرت میخورد و دلش به هوس میفتد؟
و این انسان چگونه باز حاضر میشود تن دهد به معادلات سوداگرانه و کاسب کارانهی این جهان مدرن؟ و این انسان که چنین تجربهای از آزادی داشته چگونه باز سر خم میکند به طاغوت مدیران و سلسله مراتب اداری و بله قربان گفتن؟
و این سوال در سرت میچرخد که چگونه میتوان دنیایی ساخت که هرروزش چنین باشد؟ و چگونه میتوان این وضعیت را امتداد داد و این پنج روز و شش روز را به سیصد و شصت و پنج روز کشاند؟ و چگونه میتوان روح چنین با هم بودنی را به نحوه زیست تبدیل کرد و اربعین را بنیانی برای ساخت یک جامعه دیگر کرد؟
#اربعین_الگویی_برای_زندگی
#علیزاده
@dar_masire_fatemeh