#امام_کاظم علیهالسلام
#مربع_ترکیب
#شعرشاخص
🔹کشتی نجات🔹
ای آفتاب حُسن به زیباییات سلام
وی آسمان فضل به داناییات سلام
در صبر شاخصی به شکیباییات سلام
تنها تو کاظمی که به تنهاییات سلام
هرگه غضب به قلب رئوف تو یافت دست
از آب عفو، آتش خشمت فرو نشست
ای صرف گشته عمر گران تو در نماز
دُرِّ خداست اشک روان تو در نماز
مطلوب ایزد است بیان تو در نماز
واجب بُود درود به جان تو در نماز
آنسان که نور عشق خدا در وجود توست
از صبح تا به ظهر، زمان سجود توست
تو عبد صالح و به کفَت قدرت خداست
هر ادعا ز قدرت و عزت تو را سزاست
هارون چگونه صاحب این دعوی خطاست
کِای ابر هر کجا که بباری ز ملک ماست
قدرت از آن توست که بر ابر پیلوار
فرمان دهی و شیعۀ خود را کنی سوار...
ای کشتی نجات به دریای حادثات
دارند شیعیان به شما چشم التفات
لبتشنهایم تشنۀ یک جرعۀ فرات
بر ما ببخش از کرم خویشتن برات
در آستان قدس رضا نور عین تو
دل پر زند به سوی تو و کاظمین تو
چون قلب مرده از دم تو جانم آرزوست
چون خاک تشنه، قطرۀ بارانم آرزوست
سر تا به پای دردم و درمانم آرزوست
پا تا به سر نیازم و احسانم آرزوست
بر من ببخش آنچه کند جودت اقتضا
سوگند میدهم به جگرگوشهات رضا
📝 #سیدرضا_مؤید
🚩مَرکَزِ آموزِشِ تَخَصُصیِ
مَداحیِ |داٰرْألْسَّلآم | 🎤 👇
http://eitaa.com/joinchat/1634336780Cff38e3faa0
#امام_کاظم علیهالسلام
#مثنوی
🔹حکم رهایی🔹
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
مغنّیان خوشآواز و مطربان، در آن
به گِرد مَسند او پایکوب و دستافشان...
بگفت تا که بیاید ابوالعطا به حضور
به شعر ناب فزاید بر آن نشاط و سرور
ابوالعطاء که بر شعر و شاعریش درود
ز بیوفایی دنیا زبان به نظم گشود
ز مرگ و قبر و قیامت سرود اشعاری
که اشک دیدۀ هارون ز چهره شد جاری
چنان به محفل مستان به هوشیاری خواند
که شعر او تن هارون مست را لرزاند
زبان گشود به تحسین، که ای بلندمقام!
کلام نغز تو شعر و شعور بود و پیام
خلیفه را سخنان تو داد آگاهی
ز ما بگو صلۀ شعر خود چه میخواهی
بگفت گنج و درم بر تو باد ارزانی
مرا به حبس بود یک امام زندانی
مراست یار عزیزی چهارده سال است
گهی به حبس و گهی گوشۀ سیهچال است
ضعیف گشته به زیر شکنجهها تن او
بُوَد جراحت زنجیرها به گردن او
من از تو هیچ نخواهم مقام و مکنت و زر
به غیر حکم رهایی موسی جعفر
چو یافت خواهش آن شاعر توانا را
نوشت حکم رهایی نجل زهرا را
نوشته را به همان شاعر گرامی داد
بگفت صبح، امام تو میشود آزاد
ابوالعطاء ز شادی نخفت آن شب را
گشوده بود به شکرانه تا سحر لب را
بدین امید کز او قلب فاطمه شاد است
به وقت صبح، عزیزش ز حبس آزاد است
علی الصباح روان شد به جانب زندان
لبش به خنده و چشمش ز شوق اشکافشان
اشاره کرد به سندی که طبق این فرمان
عزیز ختم رسل را رها کن از زندان
به خنده سندی شاهک جواب او را داد
که غم مدار امامت شود ز حبس آزاد
ابوالعطاء نگاهش به جانب در بود
در انتظار عزیز دل پیمبر بود
که در گشوده شد و شد برون چهار نفر
به دوششان بدنی بود روی تختۀ در
هزار جان گرامی فدای آن پیکر
که بود پیکر مجروح موسی جعفر
گشوده بود ستم پیشهای به طعنه زبان
که هست این بدن آن امام رافضیان
امام، موسی جعفر که جان فدای تنش
اگر چهار نفر شد مشیّع بدنش
مشیّعین تن پاک یوسف زهرا
شدند ده تن، هنگام ظهر عاشورا
به اسبها ز ره کینه نعل تازه زدند
چه زخمها که دوباره بر آن جنازه زدند
چنان ز کینه عدو اسب بر تن او تاخت
که در میانۀ مقتل سکینهاش نشناخت...
📝 #غلامرضا_سازگار
#امام_کاظم علیهالسلام
#قصیده_واره
🔹خورشید هفتم🔹
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
آن فیض لایزال که مشتق ز نور او
خورشید آسمان رضا، نور هشتم است
آن پرتو جمال خدایی که طور او
آیینهزار حضرت معصومه در قم است
موسای طور قرب که در پیشگاه او
صدها کلیم بی «اَرِنی» در تکلم است
بگرفت دست عیسی مریم ولای او
کز پای دارِ فتنه، به چرخ چهارم است
هر صبحدم فریضۀ حق بر امین وحی
بر حضرتش ادای سلام ٌعلیکم است
دلتنگیاش مباد که در غنچۀ لبش
لطف شکوفهباری باغ تبسم است...
نور خدا در آینۀ آفتاب تو
حیرتفزای دیدۀ افلاک و انجم است
عدل مجسمی تو و هر دادخواه را
در بارگاه لطف تو شوق تَظَلُّم است
یزدان نخواست تا غم روزی خورد کسی
با لطف تو که قاسم الارزاق مردم است
آن سر که نیست خاک درت در تنزُّل است
وان دل که نیست جای تو، جای تألُّم است
طاعات منکران تو در روز رستخیز
آتشبیار معرکه مانند هیزم است
در روز حشر جز تو شفیعی مبادمان
جایی که آب هست چه جای تیمم است؟
با نعمت ولای تو «پروانه» را چه غم
عمریست در بهشت که غرق تنعم است
📝 #محمدعلی_مجاهدی
#امام_کاظم علیهالسلام
زیر علم امام کاظم بودن
غرق کرم امام کاظم بودن
خوب است ولی عجب صفایی دارد
یک شب حرم امام کاظم بودن
#سیدمجتبی_شجاع
#امام_کاظم علیهالسلام
#قصیده_واره
🔹باب الحوائج🔹
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از «اَبوا» به روی خلق، باب دیگری...
بال وا كن لحظهای در زیر باران شهود
از فراز عرش میبارد سحاب دیگری
بوی پیراهن شنیدم، دیده بستم تا مگر
یوسف شعرم ببیند باز خواب دیگری
ای غزل! امشب به دریای مدیحش دل بزن
دارد این امواج، گوهرهای ناب دیگری
ما خدا را در جمال چارده تن دیدهایم
خواندهام این حرفها را در كتاب دیگری
جمله از شهر و دیار و آب و خاكی دیگرند
این یكی هم میرسد از خاك و آب دیگری
بوی احمد، بوی زهرا، بوی حیدر، بوی عشق
بشنوید از این چمن، عطر گلاب دیگری
حضرت خورشید هفتم، آن كه چشم روزگار
با وجود او ندارد انتخاب دیگری
شك ندارم جبرئیل امشب برای عرشیان
وصف او را میكند با آب و تاب دیگری
ماه كی بعد از نگاهش آفتابی میشود؟
میرود از شرم، شبها در حجاب دیگری
شش كتابش را خدا آورد و امشب هم گشود
از كتاب معرفت، فصلالخطاب دیگری
یا نمیداند بلندای مقامش تا كجاست
یا ندارد منكرش حرف حساب دیگری...
یا بگو باب الحوائج یا بگو باب المراد
نام او حیف است بردن با خطاب دیگری
📝 #عباس_شاهزیدی
🥺 هَذَا إِمَامُ الرَّافِضَةِ🔻
🔻 حسن بن عبدالله صیرفی از پدرش نقل کرده، موسی بن جعفر علیه السّلام در زندان سندی بن شاهک درگذشتند، ایشان را روی تختی گذاشته و میبردند و میگفتند: این امام رافضی هاست؛ بیایید او را ببینید. وقتی بدن ایشان را به مجلس شرطهها آوردند، سندی چهار نفر را گماشت تا فریاد بزنند که آگاه باشید که هر که میخواهد آن ..... بن ...... یعنی موسی بن جعفر را ببیند، از خانه اش بیرون بیاید. سلیمان بن أبی جعفر از قصر خود که در حاشیه شط بود، بیرون آمد و صدای فریاد و همهمه شنید؛ به فرزندان و غلامان خود گفت: چه خبر است؟ گفتند: سندی بن شاهک است که بدن موسی بن جعفر را بر تختی گذاشته و ندا میدهد. به فرزندان و غلامانش گفت: به احتمال زیاد ایشان را از طرف غرب بیاورند، وقتی داشتند از آن جا عبور میکردند، پایین بروید و با کمک غلامان خود بدن ایشان را از دست آنها بیرون بیاورید.
🔻 اگر مانع شما شدند، آنها را کتک بزنید و پرچمهای سیاه آنها را پاره کنید.
وقتی از آن جا عبور کردند، پایین آمدند و بدن ایشان را گرفتند و آنها را کتک زدند و پرچمهای سیاهشان را پاره کردند و ایشان را بر سر چهار راهی گذاشتند و چند نفر را گماشتند که فریاد بزنند که آگاه باشید که هر که میخواهد آن پاک نهاد پاک نهادزاده، یعنی موسی بن جعفر را ببیند، از خانه اش بیرون بیاید. مردم آمدند و ایشان را غسل دادند و با سدر و کافوری فاخر حنوط کردند و خود سلیمان بن أبی جعفر ایشان در پارچه ای که در آن برد یمانی به کار رفته بود و به قیمت دو هزار و پانصد دینار برای خودش بافته بودند و تمام قرآن بر آن نوشته شده بود، کفن کرد و با پای پیاده و برهنه، و لباس عزا به تن و با گریبان چاک جنازه ایشان را تا قبرستان قریش تشییع کرد و امام علیه السلام را در آن جا دفن کرد و جریان را برای رشید نوشت.
❗️او نیز در نامه ای به سلیمان بن أبی جعفر نوشت: ای عمو! خویشاوندانتان به شما خوبی کنند و خدا جزای شما را نیکو گرداند! به خدا قسم کاری که سندی بن شاهک کرده به دستور ما نبوده است.
📚بحارالانوار - جلد ۴۸، صفحه ۲۲۷
#امام_کاظم
꧁ღ╭⊱ꕥ🕯ꕥ⊱╮ღ꧂
#امام_کاظم علیه السلام
#غزل
وقت اعجاز شد و عشق تو را رو می کرد
از بهشت آمدی و عشق تو را بو می کرد
بسکه جنس تو لطیف است ملک با شه پر
زیر پاهای تو را یکسره جارو می کرد
پر قنداقه ی تو حاجت ما را بس بود
کار دستان تو را یک خم ابرو می کرد
آستان بوس حرم بودم دیدم آن روز
کار خدام تو را ضامن آهو می کرد
کاظمین مقصد پرواز شب چلچله هاست
کار شب های حرم را شب گیسو می کرد
#علی_الواریان
@kaghazebikhat