eitaa logo
دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام
1.6هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
8.5هزار ویدیو
196 فایل
من کیم از خیل غلامان او دست طلب سوده به دامان او شاه خراسان را دربان منم خاک در شاه خراسان منم ارتباط با روضه منوره رضوی 05148888 ارتباط با دربان حرم آقا و ارسال مطالب @darbanagha1
مشاهده در ایتا
دانلود
آهم کبوتر می‌شود تا گنبد تو می‌آورد فريادهای يا رضا‌علیه‌السلام را اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى ✋🏻 🖤 ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ☑️ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈
📖 به نیابت از علیه السلام جهت سلامتی و تعجیل در فرج عجل الله تعالی فرجه الشریف 📝 صفحه 465 ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈
📖 به نیابت از علیه السلام جهت سلامتی و تعجیل در فرج عجل الله تعالی فرجه الشریف 📝 ترجمه صفحه 465 ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈
4_5951747795105875778.mp3
390.6K
📖 به نیابت از علیه السلام جهت سلامتی و تعجیل در فرج عجل الله تعالی فرجه الشریف 📢 عامرالکاظمی 📝 صفحه 465 ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈
4_5951747795105875779.mp3
905.7K
📖 به نیابت از علیه السلام جهت سلامتی و تعجیل در فرج عجل الله تعالی فرجه الشریف 📝 ترجمه صفحه 465 ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈‌
عطر ناب چاي حضرت☕️ آيه آيه همه جا عطرِ جنان مي آيد وقتي از حُسنِ تو صحبت به ميان مي آيد اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى ✋🏻 ♥️ ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈
8.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 🔹موضوع:درباره خواندن سوره در نماز 🔰پاسخ را در ویدیو ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈
🌾🌾 🌺گل شفا نام شفا یافته : صدیقه فتحی ساکن : تهران نوع بیماری : اسکلووزن ( M.S ) مدت بیماری : 12 سال تاریخ شفا : 1376/7/20 -------- غم غربت بدجوری رنجم می داد . درد بیماری مثل خوره به جانم افتاده بود و مرا از درون می کاست. هوای شهر( بادن ) گرفته و دلگیربود . نمی دانم , شاید من چنین تصوری داشتم و یا غریبی و تنهایی چنین باور غمگینی را به دلم انداخته بود . اما هر چه بود دلم سخت گرفته بود و احساس می کردم ابری سیاه آسمان آبی را پوشانده و بارانی شدید در حال باریدن است . بارش باران را از صدای انگشتان بلندش که بر شیشه پنجره می کوفت و بر گونه زرد برگهای خشکیده درخت جلوی پنجره اتاقم سیلی می نواخت , می توانستم تشخیص بدهم , اما حس گرفتگی هوا , بی شک از رنج غربتی بود که قدرت تحملش را نداشتم و چنین اندیشه پریشانی را در ذهنم بوجود آورده بود . برای همه چیز دلتنگ شده بودم . برای کوچه های پر جوش و خروش و خیابانهای شلوغ و پر سر و صدای تهران . برای قدم زدن در پیاده روی بزرگ خیابان ولیعصر و گوش سپردن به صدای خرد شدن برگهای زرد در زیر قدمهایم . برای گریه های پنهانی مادر و هراس پر تردید پدر . برای صدای اذان مسجد محله و نماز خواندن در آن فضای صمیمی و پر صفا . برای صدای حزین و لرزان مادر بزرگ , وقتی که قرآن می خواند و اشک می ریخت و اشک های بلورینش از پشت عینک بزرگ ته استکانی خیز بر می داشت و بر چین و چروک صورتش قل می خورد و بر صفحه ی قرآن فرو می چکید . خدایا می شود بار دیگر این خیال ها و خاطرات شیرین را مرور کنم و در هوای ابری و نم نم باران پاییزی خیابانهای تهران قدم بزنم ؟ ماه هاست که چشمانم کم سو شده اند و نمی توانم بخوبی اطرافم را ببینم . از دوازده سال پیش که درد , جبهه ای رودر رو با من ساخت و جنگ علنی را با من آغاز کرد , تا به امروز که شکست خورده هر تک و پاتک او شده ام . جزغصه هم نشینی نداشته ام و هر روز دلشکسته تر و پژمرده تر از پیش شده ام. در ایران دکترها از هیچ کوششی برای معالجه ام دریغ نکردند . اما افاقه نکرد و حالم روز به روز وخیم تر شد . بیماری مهلکی که مثل بختک بر روی سرم فرو افتاده بود , ابتدا قدرت را از پاهایم گرفت و مرا زمینگیر و ناتوان ساخت و سپس دید نگاهم را کم کرد .. مرگ را در چند قدمی خود می دیدم و صدای نفسهای دهشتناکش را کنارگوشهایم حس می کردم . خانواده ام که از رنجوری من ملول و غمگین بودند , دست به هر کاری زدند تا شاید مفری از امید به رویم گشوده شود و کمی بهبودی حاصل شود . اما درد , گویی تصمیم خودش را گرفته بود که تا مرا از پای نیندازد , دست از سرم بر ندارد . وقتی دکترهای ایران از معالجه ام کاملا ناامید شدند , مادرم تصمیم گرفت مرا به خارج از کشور اعزام کند . تا شاید امیدی از بهبود فراهم آید و رنج مدام و درد بی امان , از تن رنجور و بیمارم رخت بر بندد . ابتدا در بیمارستانی در شهر( هایدلبرگ ) بستری شدم و سپس با وخیم تر شدن حالم , به شهر(بادن ) منتقل گردیدم . الآن سه هفته است که در این شهر غریب , تنها و دلشکسته و غمگین , در انتظار نظریه پزشکان هستم . آنها همه آزمایشها را ازمن گرفته اند و قرار شده است که به زودی اعلام نظر کنند . *** نظریه پزشکان آلمانی اعلام شد . آنها متفق النظر , همان تشخیص اولیه پزشکان ایرانی را تایید کردند و رای بر لاعلاجی بیماری من دادند . دیگر در آن شهر گرفته و غریب کاری ندارم . با تنی خسته و مفلوج و ذهنی ناامید و مایوس , به ایران برگشتم تا به انتظار مرگ بنشینم و با آمدنش , او را چونان مرهمی شفا بخش در آغوش بگیرم . پاییز بود . همیشه پاییز را دوست داشتم . قدم زدن در هوای دلپذیر پاییزی به من انرژی می داد . دلم هوای قدم زدن در زیر باران پاییزی را داشت . دلم می خواست یکبار دیگر صدای خرد شدن برگهای زرد و قهوه ای درختان را که تمام طول پیاده روی خیابان را پوشانده بود, در زیر قدمهایم بشنوم . اما دریغ .... دوازده سال است که این آرزو بر دلم مانده و این عشق در سینه ام سوخته است. خدایا , ما چقدر ثروتمند بوده ایم و خود نمی دانستیم . خداوند چه دارایی هایی به ما داده است و ما قدرش را نمی دانستیم . چشم هایی که با آن زیبایی ها را می بینیم . پاهایی که با آن راه می رویم . دستهایی که با آن کار می کنیم . زبانی که با آن می گوییم و گوشی که با آن می شنویم . بهار را که با سبزی اش به ما را نشاط می بخشد . تابستان که با میوه های شیرین و آبدارش ما را به وجد می آورد. پاییز که با تصاویر نقاشی شده منظره های دلفریبش خاطره انگیز است , و زمستان که با برف و سرمایش دوست داشتنی است . چه سالهایی که همه این زیبایی ها را می دیدم و از کنارش بی تفاوت می گذشتم . ادامه 👇👇👇 🆔 @darbanagha
اما حالا می فهمم که خدا چقدر مرا دوست داشته و چه نعمتهای فراوانی را به من داده است . خدایا نمی دانم درد هم نعمت است یا نقمت ؟ بیماری رحمت است یا زحمت ؟ اما خوب می دانم که اگر غم نباشد , شادی معنا نمی یابد . درد نباشد , سلامتی لذتی ندارد . به روز مصیبت است که آدمی قدر آرامش را می داند . پس من چه می توانم بگویم ؟ جز شکر . خدایا غمت را شکر . دردت را شکر . محبتت را هم شکر . خداوندا , قطره ای از دریای رحمتت را خواهانم , دریغم مدار . شفایت را نصیب این تن مصیبت زده کن . گریستم . اشک ریختم و با خدایم درددل کردم . چشمانم می سوخت . مثل آنکه سیخ داغی توی آن فرو کرده باشند . صدای مادر توی هوا موج خورد و بر پره های گوشم نشست : - چیه صدیقه ؟ چرا گریه می کنی؟ این را پرسید و آمد کنار من نشست . خودم را در آغوشش انداختم و هر دو با هم گریستیم . از اعماق غم انگیز روحم گریستم . - مادر , دلم گرفته است . می خواهم بروم مشهد . مادر موهایم را نوازش کرد و گفت : - می برمت مادر . به هر کجا که بخواهی می برمت . *** هوا خشک و خسته بود . سکوتی گس فضای کوچک کوپه قطار را پرکرده بود . هیچکس حرفی نمی زد . همه در سکوت بودند , اما در درون همه دنیایی از حرف بود . من نیز مالامال از گفتن بودم . دلم می خواست هر چه زودتر به مشهد برسم و در کنار حرم آقا , سفره دلم را باز کنم و سکوت چندین ساله ام را تبدیل به فریاد نمایم . سکوت آزار دهنده ای را که در میان کوپه افتاده بود و مرا رنج می داد , شکستم و از مادر پرسیدم : - کجا هستیم مادر ؟ و این بهانه ای بود برای گشودن در سخن . مادر خلاصه و قاطع گفت : - نزدیکیهای شاهرود . و باز سکوت میاندار ما شد . این سوال را هر چند ساعت یکبار و هر زمان که صدای همهمه شهری را می شنیدم و یا قطار در ایستگاهی نگه می داشت , از مادر می پرسیدم . - کجا هستیم مادر ؟ - سبزوار . - نیشابور. - داریم به مشهد می رسیم مادر . شادی زیر پوستم دوید . نگاه تاریکم را به اطراف چرخاندم . به دنبال روزنه ای از نور بودم تا بر دلم بتابد و من حرم امام (ع)را حس کنم .احساس آرامشی بر دلم نشست . - سلام کن به آقا . الان روبروی حرمشان هستیم . صدای مادر انبساط فرحناکی در درونم به وجود آورد .با همه وجود به آقا سلام گفتم : - السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع) . پرده اشکی به چشمهایم آمد . باد پاییزی در لختی شاخه های درختان می چرخید و صدا می داد و همهمه عاشقانه ای را به همراه می آورد . زمزمه ملتجیان حاجتمندی که به راز و نیاز , حلقه بر در کومه ی عنایت می کوفتند . مثل پرستوی آشفته ای که روحش عطش پرواز و آواز دارد , دریای پر تلاطمی از حرف در درونم موج می زد . - خدایا , دنیایی از رنج و عذابم . دیگر بس است . امتحان کافی است . من جوانم , آرزو دارم . تحملم کم است . طاقت ندارم . می ترسم شکر هماره ام به درگاهت , تبدیل به کفر شود . نه خدای من . تورا دوست دارم . با همه دردهایم تورا دوست دارم . پس این عشق ازلی و ابدی را از دلم نگیر . کمکم کن و مرا از یاد مبر . نمی خواهم تورا از دست بدهم . تو همیشه همراه و مونس و پشتیبان من بوده ای . یاری ام کن تا با دست پر از حرم مولایم خارج شوم . نسیمی ملایم , شلاق محبتش را بر گونه ام نواخت . بویی از عنبر و عود و گلاب در شامه ام پیچید . از ماشین پیاده شدیم و مادر کمکم کرد تا به حرم بروم و در پشت پنجره فولاد , جایی برای نشستن پیدا کنم . تنم تب دار بود . خودم را در چادر پوشاندم تا از هوای سرد پاییزی در امان باشم . نوای حزن انگیزی به گوشم رسید . کسی دعا می خواند . گوش دادم . توسل می خواند . صدایش حریر بود . لطافت داشت و مرا با خود تا دنیای پر از راز و رمز خلسه و خواب همراهی کرد . نفهمیدم چه شد و بر من چه آمد ؟ وقتی که به هوش آمدم و از آن دنیای مملو از اسرار خارج شدم , خودم را بر تختی , در مسافرخانه یافتم . صدای مادرم که بر بالینم نشسته بود و می گریست را شنیدم . - چی شده مادر ؟ چرا گریه می کنی ؟ - تو از حال رفتی مادر . تورا برای استراحت به اینجا آوردم . - مرا به حرم برگردان مادر. - چرا ؟ برای چه ؟ - همینکه گفتم . مرا به حرم ببر . من با خدا و امام(ع) عهدی دارم . کاش مرا به حال خود رها کرده بودی - حالا استراحت کن . فردا دوباره به زیارت می رویم . صبح روز بعد , دوباره به حرم رفتیم . همینکه در پشت پنجره فولاد جا گرفتم , دوباره همان حالت دیروز در من بوجود آمد و این بار در عالم رویا , ندایی به من نهیب زد : - برخیز صدیقه . بی مهابا از جا برخاستم و به سمت سقاخانه دویدم . صدای فریاد و شیون و گریه مرا همراهی می کرد . به خود آمدم و چشم باز کردم . ادامه👇👇👇 🆔 @darbanagha
همه جا نور بود . مادر از میان نورها به سویم دوید و مرا به آغوش کشید . بوی گل محمدی همه فضا را پر کرده بود و عطر صلوات در فضای صحن پیچیده بود. اشک , زلال رودی بود که از چشمه نگاهم می جوشید و هر آنچه درد در وجودم بود , با خود بیرون می ریخت . گل امیدی در باغچه دلم رویید . گلی که نامش شفا بود ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈
11.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥‏| شب یلدا در فراق حضرت مهدی عجل الله تعالی کلیپ‌ فوق العاده زیبا شب یلدا 🤲🏻 ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈
🍁یک پاییز دیگه هم اومد و رفت🍂 🌍جهان عوض نشد اما امام مهربانم دوست داشتنت کهنه تر و شیرین تر شد...💚 🔆 امشب هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) را: 「 🌙قـرارِ هر شب چهارشنبه های ما با ضامن آهو🌟」 اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲🏻 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🙏🏻 التماس دعا🙏🏻 ✋🏻 ♥️ 🌌شب چـهارشـنـبـه هوایــت نـڪنـم می مـیـرم ═✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧═ ✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام 🆔 @darbanagha👈👈