eitaa logo
در مسیر شهادت
594 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
668 ویدیو
15 فایل
❧ هشت سال دفاع مقدس ما صرفاً یک امتداد زمانی و فقط یک برهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمانی نیست؛ گنجینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عظیمی است که تا مدتهای طولانی ملت ما میتواند از آن استفاده کند. #سیدنا #راهیان_نور_مجازی ⇢سازمان بسیج دانش آموزی استان قزوین ❥
مشاهده در ایتا
دانلود
ثبت‌نام زیارت نیابتی سیدالشهدا (ع) در لیلةالرغائب 🔹با نزدیک شدن به اولین شب جمعه ماه رجب، تولیت عتبه حسینیه با توجه به بسته بودن مسیر زیارت برای زائران خارجی به دلیل شیوع کرونا، اقدام به ثبت‌نام زیارت نیابتی سیدالشهدا (ع) در لیلةالرغائب کردند. 🔹علاقه‌مندان به ثبت‌نام زیارت نیابتی می‌توانند تا فردا ساعت ۱۹:۳۰ به اینجا مراجعه کنند و نام را ثبت نمایند. 🆔 @darentezareshahadat
🔰 روایت تاریخی؛ تبریزی‌ها نگذاشتند کشتار مردم قم فراموش شود 🔻 حضور مردم در بیست‌ونهم بهمن سال ۱۳۵۶ ، شبیه کار امام سجّاد علیه‌السلام و جناب زینب کبری بود که نگذاشتند حادثه‌ی عاشورا فراموش بشود. تبریزی‌ها در بیست‌ونهم بهمن نگذاشتند این بار زمین بماند وَ الّا بنا بر این بود که کشتار قم و حضور مردم و همه‌چیز فراموش بشود امّا تبریزی‌ها نگذاشتند. من فراموش نمی‌کنم آن‌روزها خبرهایی می‌آمد که دستگاه جبّار و طاغـوت شخصیّت‌های برجسته‌ی نظامی خودش را فرستاد تبریز برای اینکه جلوی حضور مردم را بگیرند امّا مردم بیست‌ونهم بهمن را به‌وجودآوردند؛ و تا امروز این روز زنده است. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @darentezareshahadat
| 🔻"در حالی که تعداد زیادی از بچه‌های گردانش زخمی و شهید شده بودند، زیر آن آتش ایستاد و شروع به سخنرانی کرد: امشب شب عاشورا است، حفظ انقلاب و این منطقه خون می‌خواهد و اگر نتوانیم این منطقه را حفظ کنیم دشمن تا جاده اندیشمک -اهواز پیش خواهد رفت. 🔅 با این سخنان حماسی حاج حسین، موجب شد بچه‌های گردان حضرت علی اصغر(ع) هم مردانه جنگیدند. شهید اسکندرلو در حال رجزخوانی بود که گلوله‌ای گردن مبارکش را شکافت و به شهادت رسید. با رفتن حاج حسین کار گره خورد. حجم آتش و انبوه نیروهای دشمن موجب شد که از کناره‌ی جاده فکه بچه‌ها عقب رفته و از پهلو به دشمن بزنند." 📝 حاج حسین اسکندرلو ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @darentezareshahadat
1_53270000.mp3
زمان: حجم: 3.49M
🔊 | 🎙روایتگری زیبا از حجت الاسلام مهدوی ارفع از شهید ضابط ⭕️ ۲۹ بهمن ۱۳۸۲، سالروز شهادت علمدار روایتگری راهیان نور حاج عبدالله ضابط گرامی باد. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @darentezareshahadat
9.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎐 l 🎥 روایتی از آخرین دیدار شهید سلیمانی با مادرش 🆔 @darentezareshahadat
1.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | ⭕️ شهید به مثابه شیشه عطری است که... 🎙راوی: علمدار روایتگری راهیان نور حاج عبدالله ضابط ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @darentezareshahadat
اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... @darentezareshahadat
Khamenei.ir108565_173.mp3
زمان: حجم: 2.3M
🌴 دعای با نوای حاج محمود کریمی | بشنویم و زمزمه کنیم به نیت فرج، رفع ویروس منحوس و خطیر کرونا و استشفای مریضان 🌴 🆔 @darentezareshahadat
💠 دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال می‌زدم که او هم از دست چشمانم رفت. پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمی‌خواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشک‌هایم همه می‌شد و در گلو می‌ریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدن‌مان نگذشته و دامادم به رفته بود. 💠 کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی می‌کرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند. ندیده تصور می‌کردم مصطفی از ساختمان خارج شده و نمی‌دانستم چند نفر او را هدف گرفته‌اند که کاسه شکست و همه خون دلم از چشمم فواره زد. 💠 مادرش سرم را در آغوشش گرفته و حساب گلوله‌ها از دستم رفته بود که میان گریه به (علیهاالسلام) التماس می‌کردم برادر و همسرم را به من برگرداند. صدای بعضی گلوله‌ها تک تک شنیده می‌شد که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد :«ماشاءالله! کورشون کرده!» 💠 با گریه نگاهش می‌کردم بلکه خبری از مصطفی بگوید و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که به‌سرعت زیر پنجره نشست و وحشتزده زمزمه کرد :«خونه نیس، لونه زنبوره!» خط گلوله‌ها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته و حس می‌کردم کار مصطفی را ساخته‌اند که باز به جان دفتر افتاده‌اند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد. 💠 هوا گرم نبود و از گرمای جنگ، از میان مو تا روی پیشانی‌اش عرق می‌رفت، گوشه‌ای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفس‌نفس می‌زد. یک دستش آرپی‌جی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت. باورم نمی‌شد دوباره قامت بلندش را می‌بینم، اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده و او بی‌توجه به حیرت ما، با چند متر فاصله از پنجره روی زمین زانو زد. 💠 آرپی‌جی روی شانه‌اش بود، با دقت هدف‌گیری می‌کرد و فعلاً نمی‌خواست ماشه را بکشد که رو به پنجره صدا بلند کرد :«برید بیرون!»... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @darentezareshahadat ═══✼🍃🌹🍃✼══