eitaa logo
در مسیر شهادت
589 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
668 ویدیو
15 فایل
❧ هشت سال دفاع مقدس ما صرفاً یک امتداد زمانی و فقط یک برهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمانی نیست؛ گنجینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عظیمی است که تا مدتهای طولانی ملت ما میتواند از آن استفاده کند. #سیدنا #راهیان_نور_مجازی ⇢سازمان بسیج دانش آموزی استان قزوین ❥
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 | 🔻آقا سجاد طاهرنیا میگن اهل مراقبت بود یعنی: با صدای بلند نمی خندید؛ نماز اول وقت و نافله آن را می خواند هر روز زیارت عاشورا میخواند نگاه خود را کنترل میکرد همیشه سر به زیر بود در برابر نامحرم. هر روز قرآن می خواند خمس زندگی اش را دقیق حساب می‌کرد در برابر پدر و مادر، پاهای خود را دراز نمی کرد؛ به همه محبت میکرد؛ از غیر خدا چیزی نمی خواست؛ انفاق میکرد اهل صدقه بود؛ ساده می پوشید و کم می خورد؛ به خواندن نماز شب اهتمام داشت؛ اهل دعا بود؛ برای انجام مستحبات تلاش می‌کرد. ➕ @darentezareshahadat
📝 | ای آمریکای جهانخوار! بدان که ملت مسلمان ایران از پا نمی نشینند وهمیشه با تو در جنگ و همیشه مرگ بر امریکا می گویند. ای شوروی! بدان که باریختن خون مسلمانان نمی توانی که برپا بمانی ، و بالاخره از صحنه روزگار محومی شوی. ای اسراییل! بدان که با ریختن خون مسلمانان عرب و با اشغال سرزمین آنان و با اشغال قدس عزیز نمی توانی جواب مسلمانان را بدهی و بالاخره تو هم از بین می روی. 🌷 @darentezareshahadat
🔻 | 🔅 صبح روز پنج شنبه 22 مهر 1361 ... به دهانه‌ی سنگر که رسید، خنده‌کنان صبح به خیری گفت و دولا دولا وارد سنگر شد. دستهایش را از شوق به هم می‌مالید و با خوشحالی می‌گفت: من امروز میرم تهران! گفتم: خب کی می‌خوای تشریف ببری؟ گفت: «من امروز شهید می‌شم». فکر کردم این هم از همان شوخیهای جبهه‌ای است که برای همدیگر ناز می‌کردیم و می‌گفتیم: «احساس می‌کنم می‌خوام شهید بشم!»، در حالی که سعی کردم بخندم، گفتم: «از این شوخیهای بی‌مزه نکن». ولی نه، شوخی نمی‌کرد چرا که اگر می‌خواست شوخی کند، با قهقهه و خنده‌ی همیشگی همراه بود. در چهره‌اش جدیّت عیان بود. گفت: «حمید دیگه از شوخی گذشته، می‌خوام باهات خداحافظی کنم. حالا هرچی می‌گم، خوب گوش کن. من امروز بعدازظهر شهید می‌شم، چه بخوای و چه نخوای! دست من و تو هم نیست، هر چی خدا بخواد، همونه». در کنار هم در جبهه سومار- نفر وسط مصطفی کاظم زاده 🌷 @darentezareshahadat
📝 | 🔹ِ داشتیم‌ از در پـادگـان بـیـرون میرفتیم کـه دیـدیـم حاجی هم از در ستاد آمده بیرون. دوربین دستمان بود من بودم و شهید عرب‌نژاد و شهید جواد زاد خـوش جواد رفت سمت حاج‌قاسم. حاجی مـیدانسـت که جواد شوخ اسـت. تا دید جواد دارد به‌ سمتش می‌آید، با لبخند از سر اینکه با جواد شوخی کرده باشد، گفت: «وقت ندارم با شما عکس بگیرم.» 🔅 جواد بیدرنگ گفت: «حاج‌آقا ما نمیخواستیم با شما عکس بگیریم. میخواستیم شما از ما سه نفر عکس بگیرید.» بعد بلافاصله دوربین را داد دست فرمانده لشکر. حاج‌قاسم نمیتوانست جلوی خنده‌اش را بگیرد و در همان حال از ما عکس گرفت. عکسی که هنوز به یادگار مانده و عکاسش حاج‌قاسم بود. ✍🏼 / همرزم‌شهید @darentezareshahadat