eitaa logo
در مسیر شهادت
591 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
668 ویدیو
15 فایل
❧ هشت سال دفاع مقدس ما صرفاً یک امتداد زمانی و فقط یک برهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمانی نیست؛ گنجینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عظیمی است که تا مدتهای طولانی ملت ما میتواند از آن استفاده کند. #سیدنا #راهیان_نور_مجازی ⇢سازمان بسیج دانش آموزی استان قزوین ❥
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 دیگر نمی‌خواستم دنبال سعد شوم که روی شانه سالمم تقلاّ می‌کردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم :«فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من می‌ترسم بیام بیرون!» طوری معصومانه تمنا می‌کردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند. کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدری‌اش را شکسته بود که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و نجوا کرد :«هرچی تو بخوای!» 💠 انگار می‌خواست در برابر قلب مرد غریبه‌ای که نگرانم بود، تصاحب را به رخش بکشد که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند :«هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!» می‌فهمیدم دلواپسی‌های اهل این خانه به‌خصوص مصطفی عصبی‌اش کرده و من هم می‌خواستم ثابت کنم تنها من سعد است که رو به همه از حمایت کردم :«ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد رو به من نشون بده، نمی‌دونستیم اینجا چه خبره!» 💠 صدایم از شدت گریه شکسته شنیده می‌شد، مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی می‌کنم که نگاهش را به زمین کوبید و من با همین صدای شکسته می‌خواستم جان‌مان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم :«بخدا فردا برمی‌گردیم !» اشک‌هایم جگر سعد را آتش زده و حرف‌هایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش را پاک کرد و رو به من به همه طعنه زد :«فقط بخاطر تو می‌مونم عزیزم!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @darentezareshahadat ═══✼🍃🌹🍃✼══
از زمانی که به عراق رفت و در نجف ساکن شد، نگرش خاصی به موضوع ولایت فقیه پیدا کرد. به ما که در تهران بودیم می گفت: شما مانند یک ماهی که قدر آب را نمی داند، قدر ولایت فقیه را نمی دانید. مشکل کار در اینجا نبود بحث ولایت فقیه است. لذا آمریکا بر گُرده ی این مردم سوار است و هر طور می خواهد عمل می کند. خوب یادم هست که ارادت هادی به ولی فقیه بسیار بیشتر از قبل شده بود. هر بار که می آمد، پوسترهای مقام معظم رهبری را تهیه می کرد و با خودش به نجف می برد. در اتاق شخصی او هم دو تصویر بزرگ روی دیوار بود. تصویر مقام معظم رهبری و در زیر آن پوستر شهید ابراهیم هادی. هادی در آخرین سفری که به تهران داشت ماجرای عجیبی را تعریف کرد. او به نفوذ برخی از عمامه های انگلیسی و افراد ساده لوحی که از دشمنان اسلام پول می گیرند تا تفرقه ایجاد کنند اشاره کرد و ادامه داد: مدتی قبلشخصی می آمد نجف و به جای ارشاد طلبه ها و... تنها کارش این شده بود که به مقام معظم رهبری اهانت کند! او انگار وظیفه داشت تا همه مشکلات امت اسلامی را به گردن ایشان بیاندازد. من یکی دوبار تحمل کردم و چیزی نگفتم. بعد از سر امر به معروف چند کلامی با ایشان صحبت کردم و او را توجیه کردم اما انگار این آقا نمی خواست چیزی بشنود! فقط همان جملاتی که اربابانش برای او دیکته کرده بودند را تکرار می کرد! من در مورد خیانت های آمریکا و انگلیس، به خصوص در عراق برای او سند آوردم اما او قبول نمی کرد! روز بعد و بار دیگر این آقا شروع به صحبت کرد. دوباره مشغول اهانت شد، نمی دانستم چه کنم. گفتم حالا دیگر وظیفه من این است که با این آقا برخورد کنم. چون او ذهن طلبه ها را نسبت به حضرت آقا خراب می کند. استخاره کردم با این نیت که می خواهم این آقا را خوب بزنم، آیا خوب است یا نه؟ خیلی خوب آمد. وقتی که مثل همیشه شروع کرد به حضرت آقا اهانت کند، از جا بلند شدم و ... حسابی او را زدم. طوری با او برخورد کردم که دیگر پیدایش نشد. از آنجایی که من هیچ گاه با هیچ کس بحثی نداشتم و همیشه با طلبه ها مشغول درس بودم وسرم به کار خودم بود. بعد از این اتفاق، این موضوع برای همه عجیب به نظر آمد. هرکس من را می دید می گفت: شیخ هادی، ما شما را تا به حال اینگونه ندیده بودیم. شما که اصلا اهل دعوا و درگیری نیستی؟ چه شد که این قدر عصبانی شدی؟ مگر چه اهانتی به شما کرده بود؟ من هم برای آنها از بحث تفرقه و کارهایی که برخی عالم نماها برای ضربه زدن به اسلام استفاده می کنند گفتم. برای آنها شرح دادم که چندین شبکه ماهواره ای وابسته به یک عالم در کشور انگلیس فعال است و تنها کاری که می کند ایجاد وهن نسبت به شیعه و تفرقه بین فرقه های اسلامی است. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @darentezareshahadat ═══✼🍃🌹🍃✼══
ایمان داره و من تو مرتبه ی گیر کرده بودم😔 و این از هر چیزی برام بود.😢 فرداش با حانیه تماس گرفتم و قرار گذاشتم... وقتی دیدمش تازه منظور امین رو از بی قراری فهمیدم. حانیه بیشتر شبیه کسانی بود که داغ عزیز دیدن.😕😒وقتی منو دید اومد بغلم و یه دل سیر گریه کرد.😫😭منم گذاشتم حسابی گریه کنه تا آروم بشه. گریه هاش تموم شدنی نبود،حانیه آروم شدنی نبود.بهش گفتم: _حانیه!! چی شده؟!! باتعجب نگاهم کرد و گفت: _مگه نمیدونی؟! امین داره میره.🙄😢 -کجا؟😊 -سوریه😐 -برای چی؟😊 تعجبش بیشتر شد.گفت: _جنگه،جنگ..میفهمی؟داره میره بجنگه😕 -برای چی بجنگه؟😊 با اخم نگاهم کرد.😠گفتم: _مگه ارث باباشو خوردن؟ حانیه که تازه متوجه منظورم شده بود، هیچی نگفت و سرشو انداخت پایین. سریع تو گوشیم 😈داعش😈 رو سرچ کردم و بهش گفتم: _میدونی دعوا سر چیه؟..جنگ سر چیه؟😐 عکس های گوشیمو بهش نشون دادم و گفتم: _ببین.👈📱 سرشو آورد بالا و به گوشیم نگاه کرد.یه مرد وحشی😈 با ریش و سربند ✨لااله الا الله✨ میخواست چند تا آدم دیگه رو بکشه. حانیه سرشو برگردوند.بهش گفتم: _ببین.خوب دقت کن..یه مرد با ریش، وقتی داره اولین چیزی که به ذهن خیلی ها میاد اینه که مسلمانه.👉سربند داره یعنی مسلمانه.👉 میخواد آدم بکشه.آدم ها رو ببین.قشنگ معلومه ترسیدن.قشنگ معلومه اگه گناهکار هم باشن، پشیمونن. اما میخواد اونا رو بکشه.نه کشتن عادی،نه..👈کشتن وحشیانه. این عکس رو تو آمریکا،اروپا،چین،ژاپن و همه ی کشورها پخش میکنن. 👈من و تو مسلمانیم و میدونیم اسلام این نیست.اما اون آمریکایی، اروپایی، چینی وژاپنی از اسلام چی میدونه؟😐😑 این عکس رو ببینن چی میگن؟ میگن اسلام اینه..🙄 👈دعوا سر ارث بابامون نیست. جنگ سر .. بقیع یه زمانی گنبد و بارگاه داشت اما نامرد خرابش کردن.یه بقیع مظلوم برای تمام نسل بچه شیعه ها بسه.نمیذاریم حرم خانوم زینب (س) و حرم نازدانه امام حسینمون(ع)رو هم خراب کنن... 👈ما جون مون رو میدیم که اسلام حفظ بشه،👈جون مون رو میدیم تا ذره ای گرد به حرم اهل بیت(ع) نشینه. 👈اصلا جون ما و عزیزامون وقتی فدای اسلام بشه،با ارزش میشه. یه عکس دیگه بهش نشون دادم. عکس یه بچه کوچیک که گیر یکی از اون وحشی ها افتاده بود و گریه میکرد.بهش نشون دادم و گفتم: _ببین.👈📱 نگاه کرد ولی سریع روشو برگردوند. گفتم: _ببین،خوب ببین.جنگ سر ..اگه جوانهای ما نرن و این وحشی ها نابود نشن چی به سر دنیا میاد؟ اگه این وحشی ها نابود نشن مثل غده ی سرطانی رشد میکنن،دیگه اونوقت هیچ جای دنیا جای زندگی نیست.👌👈درواقع جوانهای ما دارن به همه ی لطف میکنن. دیگه چیزی نگفتم... همه ی اینا جواب سؤالای خودم هم بود. حانیه ساکت بود ولی آروم گریه میکرد. میدونستم تو دلش چه خبره. تو دلش میگفت خدایا همه ی اینا قبول،درست.😞 ولی اگه داداشم نباشه،اگه شهید بشه،من میمیرم.😣😢حتی فکرشم نمیتونم بکنم،زندگی بدون داداشم؟نه.فکرشم نمیتونم بکنم. سرمو بردم نزدیک گوشش و آروم بهش گفتم: _تو مطمئن نیستی داداشت بره شهید میشه.امید داری برگرده.😒ولی حضرت زینب(س)عصر عاشورا یقین داشت امام حسین(ع) بره،دیگه برنمیگرده.😒امیدی به برگشتن برادرش نداشت وقتی گردنشو میبوسید. چند ثانیه سکوت کردم.بعد گفتم: _اگه اونقدر هستی که حاضری برادرت فقط بخاطر تو سعادت شهادت نصیبش نشه،امام حسین(ع)رو قسم بده، داداشت برمیگرده.😒😢 دیگه حرفی برای گفتن نداشتم... یه ساعتی همونجا موندیم.حانیه که حسابی گریه کرده بود به من گفت: _دیگه بریم. حالش خیلی بد بود.دربست گرفتم.🚕 اول حانیه رو رسوندم خونه شون. زنگ آیفون رو زدم در باز شد. امین توی حیاط بود.تا چشمش به حانیه، که من زیر بغلشو گرفته بودم،افتاد از جاش پرید و اومد سمت ما.بانگرانی پرسید: _چی شده؟😨 گفتم:... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @darentezareshahadat ═══✼🍃🌹🍃✼══