eitaa logo
دری به سوی یاران عاشق
264 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.4هزار ویدیو
627 فایل
۱۳۹۸/۸/۲۲ 🌱همیشہ مےگفت: اگه میخوای‌ سربازامام‌زمان‌ باشے، باید توانایی‌هات‌ رو بالاببری‌ ... شیعه باید همہ‌فن‌حریف باشه، و از همه چے سر دربیاره 🍃انشاءالله صاحب زمان بیاد به ایران ️ زیرپاش بریزیم گلاب ناب کاشان دری به سوی یاران عاشق
مشاهده در ایتا
دانلود
🌦طی امروز و فردا به سبب عبور موج ضعیف بارشی از منطقه، احتمال بارش پراکنده در برخی نقاط و به ویژه در ارتفاعات وجود دارد. 🇮🇷کانال خبری محله علی ابن باقر(ع) الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🌺 اطلاعیه : 🔷 قابل توجه خواهران ساکن کاشان: ✳️ برگزاری شادیانه میلاد مولا سرورمون آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام: ✅ سخنرانی مشاورو استاد نهج‌البلاغه آقای احسان عبدی ✅ دکلمه خوانی خانم کوثر حیدری نیا ✅ مولودی‌خوانی سرکار خانم شریف ✅ پذیرایی 🕰 زمان : جمعه ۱۴۰۱/۱۱/۵ساعت ۱۵ 🏠 مکان :خیابان نطنز،روبروی مسجد باب الحوایج ،حسینیه مجتبویون 🌻منتظر حضور گرم شما عزیزان هستیم.🌻 الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
(... غدیر ؛ عاشورا ؛ ظهور...) «السلام علی المهدی و علی امه فاطمه 🎤 دعای ندبه 🍀 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ✅ 🎤ضمن تبریک حلول ماه شعبان و اعیاد شعبانیه محفل عاشقانه دعای ندبه با سخنرانی ونوای حجه الاسلام آقای حاج حسین محمودی برگزار می شود: ✅ زمان : جمعه سالروز ولادت امام حسین علیه السلام ۵ اسفندماه ۱۴۰۱ ساعت ۷صبح ✅ مکان : مسجد جامع قهرود ☑️ 🇮🇷 جهت هماهنگی و نوبت دهی جلسات دعای ندبه با شماره 09137096126 تماس حاصل نمائید، الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
| ﷽ | ••اَلْحَمدُ اللهِ الَذے خَلَقَ الحُسيـــن (ع)••♥️ 🦋♥️شادیانه میلاد سرداران کربلا♥️🦋 ✔️با حضور سرکار خانم قامتی زمان: جمعه مورخ ⁵ اسفند ماه ¹⁴⁰¹ مکان: مسجد امام حسین علیه السلام محله بالا ✨منتظر حضور گرمتان هستیم✨ 🌸 الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَج🌸 الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
قسمت_شصت_و_هشتم 🌹 -تو همه اینا رو تو اون جلسه شنیدی!؟ -خب یه چیزاییش رو اونجا شنیدم،بعد خودم رفتم دنبالش و خودم بهش فکرکردم. ببین!لذت سطحی مثل یه مسابقه ی بی پایانه. مثل اعتیاد به یه مواد که هرروز باید دوزش رو بیشتر کنی و آخر هم راضیت نمیکنه! ولی لذت عمیق،یعنی یه حس خوب همیشگی! یه حس ارزشمند که حتی حاضر میشی براش جون بدی. بنظرم همه شهدا به این لذت رسیدن که رفتن.وگرنه کی حاضره جونشو بده!؟ نگاهم رو از زهرا برداشتم و به آسمون دوختم. -خیلی دوست دارم بفهمم چه لذتیه! شاید همین کنجکاویم،شایدم اینکه این تنها امیدمه،باعث شده که بتونم از یه سری از همین لذت های به قول شما،سطحی،بگذرم! تا دم دمای عصر با زهرا بودم و با هم صحبت کردیم،تا جلوی مترو بردمش و ازش جدا شدم. درکل ازش بدم نیومده بود!دخترخوبی به نظر میرسید. قرار شد سخنرانی هر جلسه رو ضبط کنه تا اگر من نتونستم برم یا مدت کمی تونستم اونجا بمونم،برام فایلش رو بفرسته. چندساعت بی هدف تو خیابونا میگشتم و فکر میکردم.مغزم خیلی شلوغ پلوغ بود. دلم واقعا برای سجاد تنگ شده بود.هنوزم نمیدونستم چرا اینقدر ناگهانی غیب شد! خب دیگه باهام کاری نداشت.اون منو با یه دنیای جدید آشنا کرد،که حالم خوب بشه! همون کاری که وظیفش بود.همون کاری که بخاطرش اومد بیمارستان ولی مجبور شد منو فراری بده اما هنوز فکرم درگیرش بود! نه قیافش به خوشگلی سعید بود،نه هیکلش به خوبی عرشیا! نه پولدار بود و نه یکبار بهم ابراز علاقه کرده بود! ولی سر تا پاش پر از آرامش بود و این،منو بهش جذب کرده بود! اگر این حرف ها و طرز فکر تونسته بود،اون رو به آرامش برسونه،پس من رو هم میتونست! اواخر تابستون بود و کم کم داشتم آماده میشدم برای ترم جدید. برعکس تابستون های گذشته،امسال اکثرا خونه بودم و گاهی با زهرا یا مرجان بیرون میرفتم. تو این مدت دفترچه ی سجاد رو دوبار کامل خونده بودم و خیلی از جملات رو حفظ شده بودم! نکات سخنرانی های جلسه که زهرا برام میفرستاد رو هم تو دفترچم نوشته بودم. تمام سعیم رو میکردم تا برای بهتر شدن حالم،بتونم به حرفاشون عمل کنم.هرچند که گاهی خیلی سخت بود و خراب میکردم! یه بار دیگه به آدرسی که تو گوشیم بود نگاه کردم و ماشین رو نگه داشتم. پلاک 42. یه خونه ی ویلایی دو طبقه با نمای سفید و در فیروزه ای که واقعا دوست داشتنی به نظر میرسید.از شاخه هایی که بالای دیوارها دیده میشد،میشد فهمید که حیاط سرسبزی هم داره. چند لحظه به ترکیب قشنگ سفید،فیروزه ای،سبزش خیره شدم و جعبه ی گلی که تو ماشین بود رو برداشتم و به طرف خونه رفتم. زهرا با یه چادر گل ریز سفید،جلوی در به استقبالم اومد. بعد از اینکه از بغلش بیرون اومدم،نگاهم رو تو حیاط چرخوندم. -چه خونه ی خوشگلی دارید!!آدم دلش میخواد همینجا بشینه فقط نگاه کنه! -اوفففف کجاشو دیدی؟مامانم خیلی هنرمند و با سلیقست! باید بیای توی خونه رو ببینی! بااین حرف زهرا،از سنگ فرش های کرمی رنگ حیاط،گذشتیم و به داخل خونه رفتیم. واقعا راست میگفت!هرچند خونشون مثل خونه ی ما پر از عتیقه و مجسمه و تابلو و چندین دست مبل نبود،اما گلدون های رنگارنگ و درختچه های کنار دیوار،پرده های ساده و شیک و همین یه دست مبلی که خونه رو خیلی هم شلوغ نکرده بود،به همراه بوی قشنگی که تو سالن پیچیده بود،فضا رو کاملادلنشین و خواستنی کرده بود. ناخودآگاه لبخندی روی لب هام نقش بست و محو تماشای اون صحنه ی قشنگ شدم. سرم به طرف صدای گرمی که اومد،چرخید. -سلام دخترم.خوش اومدی! خانم جوون و مهربونی از آشپزخونه به طرف ما میومد. از دیدن تیپ قشنگ و موهای رنگ کرده و صورت آرایش کردش،تعجب کردم و با حرف زهرا "ترنم جان،این خانوم مامان منه." تعجبم چند برابر شد! دستش رو جلو آورد و سرش رو کمی به طرف راست مایل کرد. -خوشبختم ترنم خانوم! سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم و بهش دست بدم. -سلام.ممنونم.منم همینطور!! دستم رو فشار آرومی داد و زهرا رو نگاه کرد. -من میرم که شما راحت باشید.خودت از دوستت پذیرایی کن.ناهار هم تا یک ساعت دیگه حاضره. زهرا لبخندی زد و نیم نگاهی به من انداخت.تازه متوجه شدم که زهرا هم چادرش رو برداشته و با لباس قشنگی کنارم وایساده. -چشم.حواسم بهش هست.ما هم دو سه ساعت بیشتر خونه نیستیم.بعدش باید زود بریم. مامان زهرا،با گفتن "باشه عزیزم.بهتون خوش بگذره." لبخند دوباره ای زد و رفت. با چشم هایی که همچنان تعجب ازشون میبارید،بدرقش کردم که صدای خنده ی زهرا،رشته ی افکارم رو پاره کرد. -چرا این شکلی شدی ترنم؟ -زهرا واقعا این خانوم مامانت بود؟ -آره خب.مگه چشه؟! 📚 نویسنده : محدثه افشاری ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
قسمت_شصت_و_نهم 🌹 -آره خب.مگه چشه؟! سرم رو خاروندم و تازه یادم افتاد که هنوز باکس گل رو به زهرا ندادم! -عه راستی!اینقدر حواسم پرت شد که یادم رفت اینو بهت بدم.بفرما عزیزم.تقدیم به دوست جدید و بامعرفتم. -وای ممنونم ترنم.چرا زحمت کشیدی؟ جعبه رو از دستم گرفت و با ذوق نگاهش کرد و با بوس محکمی دوباره ازم تشکر کرد. -راستی نگفتی چرا اینقدر تعجب کردی؟! -زهرا!میگم...مامانت چادری نیست.نه؟ -وا!!چرا این سوالو میپرسی؟ -آخه بهش نمیومد! شروع کرد به خندیدن و دستم رو کشید و بردم سمت مبل ها -ترنم ازدست تو!!مگه قراره تو خونه هم با چادر بگردیم ما؟؟ مثل خنگ ها نگاهش کردم. -خب نمیدونم.من تا حالا خونه ی کسی که چادریه نرفتم!در کل فکر نمیکردم اینجوری باشه! -اتفاقا خدا خیلی خیلی خوشش میاد زن تو خونه خصوصا واسه همسرش مرتب و خوشتیپ باشه.وگرنه مامان من بیرون از خونه،از منم باحجاب تره! -چه جالب! ولی تو خونه هم از تو خوشتیپ تره ها زهرا ویشگون کوچیکی از دستم گرفت و با خنده بلند شد.چادرش رو گذاشت رو مبل و رفت آشپزخونه و با سینی شربت برگشت. -دستت درد نکنه.راستی نگفتی امروز قراره کجا بریما! -امروز با دوستام یه جلسه داریم.یه دورهمی که دوست داشتم توهم باشی. -میدونی راستش من قبل از تو اصلا خاطرات خوبی از چادری ها نداشتم. و همینطور قبل از یه اتفاق ،دید خوبی نسبت به آخوندها و ریشوها آخه خیلیاشون جوری رفتار میکنن انگار دارن دشمنشون رو میبینن.ولی تو دومین نفری هستی که اینطور،رفتار نمیکنی! -میدونم چی میگی ترنم. به دل نگیر.اونا خودشونم درست دین رو نشناختن! -یعنی چی؟ -خب تشخیص خوبی و بدی یک انسان،به این راحتیا نیست. از کجا معلوم ...ممکنه همین الآن،خود تو،خیلی بهتر از من باشی! به قول حاج آقا،میزان خوبی و بدی هر شخص،به مقدار مبارزه با نفسیه که انجام میده. حالا یه نفر نفسش تو بدحجابی قلقلکش میده.یه نفرم هست با حجابه و نفسش تو دروغ و غیبت و اینجور چیزا قلقلکش میده و خیلی به حجابش کار نداره.پس نمیشه از روی ظاهر قضاوت کرد که کی خوبه و کی بده. بلکه مهم اینه که طرف چقدر جلوی نفسش می ایسته. -چقدر این حاج آقاهه باحاله زهرا!دلم میخواد بگیرم بیلبوردش کنم بزنمش به در و دیوار شهر،همه مردم حرفاش رو بشنون!😢 زهرا با تعجب نگاهم کرد و خندید -دیوونه!حالا چرا اینجوری؟ خودمم خندم گرفت! -نمیدونم.یهو به ذهنم رسید! بعد از خوردن میوه و شربت،به اتاق زهرا رفتیم. دیوارهای صورتی اتاقش،به همراه پرده ی سفید ویاسی و سرویس خواب سفیدش حسابی من رو به وجد آورد. با ذوق دور اتاقش چرخی زدم و خوش سلیقگیش رو تحسین کردم. بعد انگار که چیزی یادم افتاده باشه به زهرا نگاه کردم. -راستی!!تو چرا اینقدر سن مامانت کمه؟خیلی جوون به نظر میرسید! -آره سنش کمه.زود ازدواج کرده. -عه!چرا؟ -خب از نظر مامان من،ازدواج یک وظیفست که بهتره هرچه سریعتر انجام بشه. -وا!چه وظیفه ای؟ -وظیفه ای برای انجام بندگی و رشد.میگه این یکی از دستورات خداست و آدم باید سر وقتش وظیفش رو انجام بده! -اونوقت چرا تو رو هنوز شوهر نداده؟ -خیلی تلاش کرده!فعلا نتونسته راضیم کنه.یکم زیادی سختگیرم من! -عقاید مامانت خیلی جالبه! برعکس خانواده ی من که ازدواج رو یک اشتباه بزرگ میدونن! -عه!چرا؟ -میگن فقط دردسره. یه سرعتگیر بزرگ برای پیشرفت انسانه. و آدم نباید خودش رو گرفتار این مسائل دست و پاگیر بکنه! بعدم درکل ازدواج سخته .محدودت میکنه .دو تا آدم با دو عالم جدا، مجبورن همدیگه رو با همه ی اختلافات تحمل کنن .در حالیکه همینا اگر با هم دوست باشن، هم اختلافاتشون کمتره و هم موقع جدایی هیچ قانونی دست و پاشون رو نمیبنده! زهرا که تا الان به دیوار تکیه داده بود،نشست رو صندلی و جدی تر نگاهم کرد -اولا تا رشد و پیشرفت رو تو چی ببینی! اگر قراره بیراهه بری و به قول حاج آقا بزنی جاده خاکی،حرف مامان و بابات درسته .اما اگر میخوای به همون هدف اصلیت برسی، رشد و پیشرفت تو راهیه که خالقت برات تعیین کرده! بعدشم تو که خودت مسائل مربوط به رنج رو حفظی دختر !ما نیومدیم اینجا فقط خوش بگذرونیم .ما اومدیم تا امتحان پس بدیم و رشد کنیم. هیچکس هم نمیتونه از این رنج ها در بره! اگر با اختیار خودت رفتی سراغ رنج که رشد کنی، خب خوبه .اما اگر نری دنیا زورکی چنان رنجی بهت میده که نه تنها رشد نمیکنی، بلکه پدرت هم درمیاد! مثلا مامان من این رنج رو قبول کرده،ازش استقبال کرده،الانم داره نتیجش رو میبینه و کمِ کمش یه خانواده داره. ولی کسی همسن مامان من که این رنج رو قبول نکرده،الان تنهاست و هیچ ثمره ای از زندگیش نداره! 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 📚 نویسنده : محدثه افشاری ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
🌸 🌸 🌸 کم کم ماه قشنگ رجب از راه می‌رسه. بهتره با آمادگی کامل وارد این ماه بشیم تا بتونیم بهترین و بیشترین بهره رو ببریم. ✨ 💫 به ذکر، دعا و توسل اهمیت بدیم. 💫 از دعاهای ماه رجب معارف الهی رو یاد بگیریم. 💫 از هر ساعت ماه رجب برای جلب توجه خدا استفاده کنیم. 💫 توسلات خودمون رو هر چه میتونیم بیشتر کنیم. 💫 در ماه رجب دائم استغفار کنیم. 💫 اگه شرایطشو داریم تو اعتکاف شرکت کنیم. 💫 از ماه رجب برای گرایشات معنوی‌مون استفاده کنیم و حواسمون باشه این فرصت فقط سالی یک بار فراهم میشه. الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 ثواب عجیب روزه و صدقه در ماه رجب الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
باسلام و درود ضمن عرض تبریک موالید سراسر سعادت المرجب که همگی عید هستند یک مجموعه هدیه های خاص براتون داریم ابتدا نیت کنید و از بین اعداد (۱ تا ۹ ) یک شماره انتخاب کنید و روی پاکت اون شماره بزنید وهدیه تون رو دریافت کنید🌹 پاکت 1️⃣ پاکت 2⃣ پاکت 3⃣ پاکت 4⃣ پاکت 5⃣ پاکت 6⃣ پاکت 7⃣ پاکت 8⃣ پاکت 9⃣ عزیزان گرانقدر این نامه‌ها برگرفته از توقیعات (عج) برای شیعیانشون هست. این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید و این هدیه ی زیبا رو بهشون عیدی بدهید. اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
🌙 گذشت... ماه رسید، ماه رحمت خداوندگار بر بندگانش. ماهی که به برکت اعیاد مبارکش، امید داریم همچون بارانی، تیرگی گناه را از قلب و روح‌مان بشوید. ماهی که ماه ✨رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله ✨نام دارد. ماهی که فرشتگان از چهار گوشه‌ی جهان به مؤمنان مژده‌ی آمدنش را می‌دهند. ماه شعبان، نوید برپایی میهمانی بزرگ خداوند را می‌دهد و ماهی است برای آمادگی مناجات و راز و نیاز. خداوندا! چگونه سپاسگزارت باشم، سپاسگزار بزرگی که هر بار دری را برای بخشش بندگان گناهکارت قرار می‌دهی تا به سویت باز گردند. چگونه است که ما همچنان از کنار این درهای باز عبور می‌کنیم، بی آن که واردش شویم و تو بخشاینده تر از هر بخشاینده‌ای، دری دیگر به روی‌مان می‌گشایی... الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺
8.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ‏شب چه شبی است؟! ♻️ حتما ببینید و به دوستان ارسال کنید الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺ 🌙
❄️هواشناسی اسلام اعلام کرد! 🌨ابرهای رحمت خدا در 24 ساعته ثانیه به ثانیه درحال بارشند! لطفا هرگونه "چترگناه" را از روی سرخود بردارید، تا دل وجانتان خیس باران لطف و رحمت الهی شود. حلول 🌙🌺 (ع) 🎉 💫🌺 الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَجْ .•°°•.💬.•°°•. ⊱ @daribesoyeyaranashegh `•. ༄༅ ♥️ °•¸.•°࿐ ➺