eitaa logo
در محضر علما
871 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
15 فایل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ادمینmiead313@ کانال در محضر علما وابسته به مرکز فرهنگی مسجدالنبی(ص) می‌باشد .
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاهم ... خیره بر شالِ سیاهت فدای ... اشکِ جاری از نگاهت نشستی ... روضهٔ مـ❤️ـادر گرفتی تک و تنها ... میانِ خیمه گاهت سلام صاحبـ💔ـ عزا ؛ آجرك الله يابن الزهرا ..... 🏴امـام زمانےامــ³¹³ http://eitaa.com/joinchat/2664169472C4f3a257aa7
هدایت شده از سخنرانی های عالی
❣ 🌼🍃 اذاتنفس ای نور سلام 🌼🍃معنای قشنگ وتر مَوتور👌 سلام 🌼🍃ای آیه‌ی تطهیر دلمـ♥️ 🌼🍃تقدیم نگاه پاکت😍ازدور 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃
🌸 دلم هوایےِ ڪرب وبلاسٺـــــ ازجانب قلب من بر آن خاڪ ❤️ ┈┉┅━❀✨❀━┅┉┈ ⇝@faghatkhoda1397 @faghatkhoda1397 ┈┉┅━❀✨❀━┅┉┈
پیـراهن رسول خدا صـل الله علیه و آلـه کـهنه شـده بـود. شخصی دوازده درهم به ایشان هدیه داد، پیامبر پول را به علی علیه السلام داد ، تا از بازار پیـراهنی برایشان بخـرد. امیرمؤمنان علی علیه السـلام جامه‌ای بهمان مبلغ خـرید وقتی کـه خدمت پیغمبر آورد، فرمود: این جامه پربهاست پست‌ تر از ایـن برایـم بهتر است ، آیا گمان داری صاحب جامـه پس بگیرد؟ امیرالمومنین عرض کردند: نمی دانم. پیامبر فرمـود: به او رجوع کـن شاید راضی شود. علی علیه السلام پیش آن مرد رفت‌و فرمود پیغمبر می‌فرماید این پیراهن برای من پربها است و جامه ای ارزان تر از ایـن می خواهم ، صاحب جامه راضی شد و دوازده درهم را پس داد مولا فرمـود وقتی پول را پس آوردم حضرت بامن به بازار آمـد تا پیراهنی بگیـرد. در بیـن راه به کنیزی برخـورد که در گوشه‌ای نشسته و گریه میکرد جلو رفته و سبب گریه اش را پرسید گفت یا رسول الله مرا برای خریداری به بازار فرستادند وچهار درهم همراه داشتـم ، آن پول را گـم کـردم. پیغمبر چهار درهم از پـول جامه را به او داد و پیراهنی بـه چهار خریداری کرد. در راه بازگشت مرد مستمندی از ایشان تقاضای لباس کرد پیامبرهمان پیراهن را به او دادند باز بـه بازار برگشتند و با چهار درهم مانـده پیراهنی دیگـر خریدند. در راه به همـان کنیز رسید او را هنوز گریان مشاهده کرد، پیش رفته فرمود دیگر برای چه گریه میکنی؟ گفت دیر شده می‌ترسم مرا بیازارند ، فرمود تو جلو برو ما را بخانه راهنمائی کن همین‌که بـه در خانه رسیـدند. به‌ صاحب خانه سلام کـردند ، ولی آنها تا مرتبه سـوم جواب ندادند رسول خدا از جواب ندادن آنها سؤال نمـود. صاحب خانـه گفت: خـواستیم شـما بر ما زیاد شـود تا باعث زیادی نعمت وسلامتی گردد، حضرت داستـان کنیز را شـرح داده و تقاضای بخشش برای او کـردند. صـاحب کنیز گفت چـون شما تشریف آوردید او را آزاد کردم آنگاه پیغمبر فرمود دوازده درهمی ندیدم که اینقدر خیر و برکت داشته باشد دو نفر برهنه را پوشانید و کنیزی را آزاد کرد. منبع: بحار، ج۱۶، صفحه ۲۱۴