eitaa logo
در محضر استاد بروجردي
2هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
161 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۵۳ 🕊️ *چلّه‌ای مبارک* 🍃 ورود به حوزه علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام یکی از کرامات خاص حضرت به من است. خواستگاران زیادی داشتم؛ اما ازدواجم میسر نمی‌شد. هر هفته از خواستگارانی پذیرایی می‌کردم که با هم تفاهمی نداشتیم روزها بر من سخت می‌گذشت. 🍃 در همان ایام خواهرم به زیارت امام رضا علیه‌السلام مشرف شده بود و در مقابل ضریح مطهر، برای من دعا می‌کردند که خانمی دعایی را به ایشان می‌دهند و می‌گویند: «اگر خواهرت چهل روز این دعا را بخواند، حاجتش برآورده می‌شود.» وقتی خواهرم دعا را به من دادند، ابتدا سندش را بررسی کردم و چون در کتاب «مکیال المکارم» آمده بود، چله‌اش را شروع کردم؛ ولی روز چهلم، فراموش کردم آن را بخوانم. 🍃 دوباره چله گرفتم. روز چهلم مصادف شده بود با نیمه شعبان. در این چهل روز، خانواده همسرم به خواستگاری من آمده بودند و صحبت‌ها و قرارها گذاشته شد بود و تاریخ عقد را هم برای روز ولادت حضرت‌ ابا الفضل العباس علیه‌السلام تعیین کردیم. مهمان‌ها دعوت شدند و از دفتر نمایندگی مرجع تقلیدمان برای جاری کردن عقد، وقت گرفتیم؛ اما پس از چند روز تماس گرفتند و تاریخ عقد را به دلیل قمر در عقرب بودن عوض کردند. 🍃 با این تغییرات، روز عقد مصادف شد با نیمه شعبان؛ یعنی آخرین روز چله‌ای من، جالب این جاست که به لطف امام رضا علیه‌السلام من نه تنها برای تهیه جهیزیه و مقدمات مراسم عروسی در کلاس‌ها غیبت نکردم بلکه از ساعات حضور در حوزه نیز چیزی کم نشد؛ چون از استادم آموخته بودم، اگر قرار است وقتمان برکت پیدا کند، باید وظایفمان را به نحو احسن انجام دهیم، 🍃 استاد می‌فرمایند: زمان در دستان مبارک امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه است اگر به حضرت متوسل شویم زمان ما را مدیریت می‌کنند و آن را بسط می‌دهند و برکت هر ساعت آن را، معادل چندین ساعت قرار می‌دهند. به همین دلیل، کارها به شکل باور نکردنی و به سهولت و در اسرع وقت به پیش می‌رفت تا جایی که مادرم می‌فرمودند: «کارهای تو را یک نفر دیگر انجام می‌دهد.» 🍃 من همه زندگی‌ام را مرهون توجهات و عنایات خاص حضرت می‌دانم؛ به‌خصوص با شروع طلبگی، الطاف حضرت را بیش از پیش حس می‌کنم و از خداوند می‌خواهم که تا آخر عمر با عافیت بر سر خوان گسترده امام رئوف زانوی تلمذ و بندگی بزنم. 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۴ 🕊️ *ادب باعافیت* 🍃 چندین سال پیش، توفیق زیارت امام رضا علیه‌السلام هر دو هفته یک بار و یا هفته‌ای یک بار به من داده می‌شد؛ بلیط تهیه نمی‌کردم؛ به فرودگاه می‌رفتم و زمان پرواز، بلیط می‌خریدم. 🍃 در یکی از زیارات که وارد حرم شدم عرض کردم: «آقاجان! این بار بلیطم را به کسی می‌دهم که چند سال است زیارت مشرف نشده.» با این حرف گمان كردم که خیلی ایثار و از خودگذشتگی کرده‌ام. 🍃 تقریبا با این خواسته نابجا توفیق زیارت امام رضا علیه‌السلام را تا دو سال از دست دادم و حسرتِ پابوسی حضرت را داشتم؛ هر چه برنامه‌ریزی می‌کردم امکان زیارت میسر نمی‌شد. 🍃 فراق و دوری حضرت به من آموخت که در محضر سلطان، ادب را رعایت کنم و از هر گونه پیشنهاد نابجایی خودداری کنم و سر رشته کار را به دست مبارک خودشان بسپارم بايد باور كرد زیارت، عنایت است و بس. اگر به دلایلی در یک مقطع زمانی، توفیقاتی نصیب كسی می‌شود، باید شاکر آن توفیقات باشد و قدر آن نعمات را بداند و نهایت استفاده را بکند. ✨ *گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست* ✨ *بنـده شاه شماییـم و ثنـاخوان شـما* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۵ 🕊️ *زائر سه ساله* 🍃 سه سالم بود که در یکی از دفعاتی که حرم امام رضا علیه‌السلام مشرف شدیم بنده در حرم گم شدم. 🍃 مادر و خاله جانم زمان زيادی دنبال من گشته و اذیت شده بودند. به همه جا سر زده بودند و با هول و اضطراب همه صحن‌ها را گشته بودند. بالاخره به لطف امام رئوف مرا در دفتر گمشدگان پیدا کردند. 🍃 به مجرد اینکه آنها را دیدم خودم را در آغوش مادرم انداختم و نمی‌دانستم چه کار بکنم. اشک می‌ریختم و می‌لرزیدم. مادرم مرا می‌بوسید و نوازش می‌کرد اما خاله‌ام که تحملش تمام شده بود و تحت استرس زیاد قرار گرفته بود ناخودآگاه شروع کرد به دعوا کردن با من و یک پشت دستی روی دستم زد که چرا دست ما را رها کردی و رفتی. هم خودت اذیت شدی هم ما را از پا در آوردی. 🍃 با این کار ایشان من دیگر از غصه و دلشکستگی داشتم میمردم. هیج وقت آن زمان را از یاد نمی‌برم. نفسم بند آمده بود و گریه‌ام شدت گرفته بود. 🍃 آن شب خاله‌‌ام امام رضا علیه‌السلام را در خواب می‌بینند که حضرت، داخل صحن ایستاده‌اند و جواب سلام زّوارشان را می‌دهند؛ اما هنگامی که ایشان به حضرت نزدیک می‌شوند و سلام می‌کنند، حضرت، روی مبارکشان را برمی‌گردانند و می‌فرمایند: «برای چه زائرِ ما را دعوا کردید و زدید؟» 🍃 بعدها که بزرگ شدم و در جریان قرار گرفتم شرمنده رافت و مهربانی حضرت شدم که بچه سه ساله را زائر خودشان خطاب کردند و از ناراحتی او ناراحت شدند. 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
56 🕊️ *زیارتی گوارا* 🍃 به دلیل ازدحام جمعیت، عادت نداشتم به ضریح نزدیک شوم معمولا از دارالحکمه وارد رواق چند ضلعی می‌شدم و از راهرویی که ورودی آن پنجره‌هایی شبیه پنجره فولاد دارد تا نزدیک‌ترین مکانی که ضریح دیده می‌شود می‌رفتم و در گوشه‌ای می‌ایستادم و زیارت‌نامه می‌خواندم. 🍃 یک بار که حرم مشرف شدم، چنان دلتنگ بودم که سرم را به آن پنجره تکیه دادم و بوسیدم و گفتم: «آقا علی بن موسی الرضا! چون نمی‌خواهم زوار اذیت شوند و ازدحام بیشتر شود به ضریح نزدیک نمی‌شوم اما آنچنان دل تنگ شما هستم که این پنجره‌ها را به نیت ضریح می‌بوسم و حس می‌کنم در کنار ضریح ایستاده‌ام.» 🍃 پس از این گفتگو وارد رواق ضریح شدم و شروع به زیارتنامه خواندن کردم. طولی نکشید که درهای منتهی به ضریح بسته شد خدام همه را بیرون کردند و تنها من و دو نفر ديگر باقی مانديم. باورم نمی‌شد، ما بودیم و ضریح. زمان را احساس نمی‌کردم. نفهمیدم چند دقیقه، خود را به ضریح چسباندم و راز و نیاز کردم؛ در آن زمان حتی یک بار به من گفته نشد که از ضریح فاصله بگیرم. ✨ *آقای مهربانم!* 🍃 *مظهر «علیم بذات الصدور» خداوند ، حاضر نشدید که زائر شما با دلتنگی از حرم مطهرتان بیرون برود*. 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۷ 🕊️ *همنام حضرت* 🍃 هر خواستگاری به منزل ما می‌آمد، به دلایلی به نتیجه مثبت نمی‌رسید . خیلی نگران بودم؛ چون علاوه بر اینکه زمان ازدواجم دیر شده بود و ترجیح می‌دادم زودتر زندگی مستقل تشکیل بدهم، نسبت به خواستگارانی هم که تقریبا به نتیجه می‌رسیدم به دلیل عدم شناخت کافی، اقدامی نمی‌کردم. 🍃 *به همین دلیل از امام رضا علیه‌السلام خواستم فردی را که خود می‌پسندند با مشخصه واضح و روشنی برای من معلوم کنند، مثلا همنام خودشان باشد. دو ماه قبل از اینکه همسرم به خواستگاری من بیایند، از طریقی برای بنده مشخص شد که چشمی درشت از میان گنبد و مناره‌های حرم به من خیره شده است و تعبیر کردند که حضرت به شما نظر خاص دارد.* 🍃 روزی که همسرم جهت آشنایی ابتدایی به منزل ما آمدند و به صحبت نشستیم، از من پرسیدند : «شما تا چه اندازه از من شناخت دارید؟» عرض کردم: «شناختی بسیار ناچیز در حد سن و رشته تحصیلی .» 🍃 ایشان هم خیلی رسمی گفتند: «بسم الله الرحمن الرحیم. بنده سید علیرضا... فرزند موسی هستم.» بعد از این جمله، دیگر نفهمیدم چه می‌گویند. بهت‌زده نگاه می‌کردم؛ چون حضرت، دقیقا همنام خودشان را فرستاده بودند: علی بن موسی الرضا! 🍃 در همان جلسه اول وقتی با نقطه نظراتشان آشنا شدم و برای من معلوم شد که با معیارهایی که در نظر دارم منطبق هستند جهت تحقیق هیچ اقدامی از جانب خانواده ما برای شناخت بیشتر صورت نگرفت تا جایی که موجب تعجب ایشان و خانواده‌شان شده بود. اما چون من یقین داشتم ثامن الحجج واسطه این آشنایی و در نهایت وصلت هستند بطور مختصر و سربسته عرض کردم: «شما فرستاده امام رضا هستید و جایی برای تحقیق باقی نمی‌ماند.» 🍃 امروز پس از گذشت بیست و دو سال، خداوند را سپاسگزارم که بهترین گزینه‌ای را که امکان رشد هر دو نفر ما در آن بود برای ما مقدر فرمود و رنگ و بوی زندگی مشترکمان را همچنان رضوی نگاه داشته است. ✨ *امیدوارم محبت و معیت با اهل بیت علیهم‌السلام در دنیا و شفاعتشان در آخرت، نصیب دوستداران حضرات معصومین علیهم‌السلام گردد.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۸ 🕊️ *عنایت* 🍃 قبل از میلاد امام رضا علیه‌السلام از طرف خانواده، پیشنهاد سفر به مشهد مقدس داده شد؛ اما چون حوصله سفر نداشتم، قبول نکردم. مخالفت‌های من کارساز نبود و خدا را هزاران مرتبه شکر، امام رضا علیه‌السلام ما را طلبیده بود. 🍃 پنج روز در سفره‌خانه حضرتی از ما پذیرایی کامل به عمل آمد و شب میلاد در صحن انقلاب روبه‌روی گنبد طلا و پنجره فولاد در حالی که باران لطف و رحمت الهی می‌بارید، در گوشه‌ای از صحن نشسته بودم و به آن منظره ملکوتی نگاه می‌کردم و خود را مثل همیشه شرمنده الطاف کریمانه حضرت می‌دیدم که این بار نیز مانند زیارت‌های قبل مرا به صحن و سرای خویش پذیرفتند، در همین حالی که در دل با حضرت سخن می‌گفتم و تشکر می‌کردم احساس ضعف جسمانی شدیدی کردم و گرسنگی به شدت بر من فشار آورد و سرم گیج می‌رفت و فشارم افتاده بود. 🍃 اما هیچ یک از این احوالات جسمی باعث نشد آن لحظات خاص و آن دعوت را رها کنم و از صحن بروم. 🍃 مجددا رو به گنبد کردم و از امام رضا علیه‌السلام به جهت وضعیت جسمی‌ام معذرت خواهی کردم. همان موقع خدام با بسته‌های نبات آستان قدس از همه زوار پذیرایی کردند و من با دیدگانی مرطوب زیر لب زمزمه کردم ✨ نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس ✨ که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۹ 🕊️ *خرید منزل* 🍃 سال‌ها پیش زمانی که من کودک خردسالی بودم منزلمان در محله‌ای دور از حوزه قرار داشت پدرم تصمیم به تعویض منزل گرفتند اما پولشان کافی نبود؛ به امام رضا علیه‌السلام توسل پیدا کردند و در سفری یک روزه جهت عرض حاجت مشهد مقدس مشرف شدند و از حضرت خواستند منزلی خریداری کنند که هم آسایش و رفاه خانواده را تأمین کند و هم امکان رشد و تعالی فرزندانشان در آن منزل فراهم شود. 🍃 طولی نکشید منزل ما فروش رفت و آپارتمان فعلی نزدیک حوزه خریداری شد. 🍃 آن روزها به جهت کم سن و سالی متوجه داستان نبودم که با این نقل مکان، شرایط برای طلبه شدن من نیز مهیا شده است. اما پس از آشنایی با حوزه همزمان با ورود به دانشگاه، تصمیم گرفتم طلبه شوم ، و الحمدلله این‌چنین شد. 🍃 *امام رئوفم نه تنها واسطه فیض خانه‌ای مناسب شدند؛ بلکه با رأفتشان شرایط را برای کسب علم نافع و عمل صالح فراهم نمودند*. در حال حاضر هم طلبه حوزه هستم و هم دانشجو. هر ترم از حضرت می‌خواهم که خودشان برنامه حوزه و دانشگاهم را به گونه‌ای تنظیم کنند که تداخلی پیش نیاید و با لطف و رأفت ثامن الحجج علیه‌السلام تا امروز، هیچ مشکلی به جهت طلبه و دانشجو بودن پیش نیامده و همه امور فراتر از تصور به بهترین شکل ممکن سپری شده است‌. 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۶۰ 🕊️ *اجابت مادر* 🍃 زمانی که برای کنکور درس می‌خواندم، تمام همّ و غمم این بود که در رشته‌ای خوب و دانشگاهی مناسب پذیرفته شوم. 🍃 پدر و مادرم قبل از کنکور به مشهد مشرف شدند و از حضرت خواستند تا مرا در حریم قدسی خودشان جای بدهند. پس از اعلام نتایج، همراه مادرم به دانشگاهی رفتیم که پذیرفته شده بودم؛ اما اوضاع و احوال آن دانشگاه را موافق اعتقادات و روحیات خود ندیدم، از تحصیل در آن دانشگاه منصرف شدم و ثبت نام نکردم مادرم در ابتدای امر ناراحت شدند نه به جهت اینکه من در آن دانشگاه ثبت نام نکردم بلکه گمان می‌کردند حضرت درخواست ایشان را اجابت نکرده. 🍃 بعد از چند روز، یکی از دوستانم تماس گرفتند و گفتند: «از مدیريت حوزه علی بن موسی الرضا علیه‌السلام برای من، وقت مصاحبه گرفته است.» 🍃 آن زمان اصلا نام حوزه را نشنیده بودم و هیچ شناختی نسبت به این فضای آموزشی نداشتم. روز مصاحبه فرا رسید و من به شکر خدا سربلند از مصاحبه بیرون آمدم و پذیرفته شدم و دروس طلبگی را آغاز کردم. 🍃 زمانی که برای ثبت نام حوزه امام رضا علیه‌السلام می‌رفتم صدای مادرم را شنیدم که می‌گفتند: 🍃 *الحمدلله زیر سایه امام رضا علیه‌السلام جای گرفتی و خوشحال از اجابت دعای خویش بود. انشاءالله تا آخر عمر با عافیت در حریم امن رضوی بمانم و در مسیر بندگی، خالصانه و با معرفت حرکت نمایم.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۹۶ 💠 «آپارتمانی برای زوّار» ✍🏼 دیروقت از حرم برگشتیم می‌ترسیدم نماز صبح خواب بمانم با وجود اینکه ساعت گذاشته بودم؛ اما هر نیم ساعت یکبار از خواب می‌پریدم. نماز شب و دعاها و قرآن‌های روزانه‌ام را در حرم خوانده بودم می‌خواستم سر اذان صبح بیدار شوم. ◽️هنوز یک ربع به اذان مانده بود که باصدای مبهمی از خواب پریدم .همسرم در اطاق نبود. سرفه‌های خشک و منقطع‌اش که به گوشم خورد از جا برخاستم و دیدم بیرون اطاق از درد به خود می‌پیچد. رنگش پریده و عرق روی پیشانی‌اش نشسته بود. با وحشت پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ ✍🏼 گفت: «خواب بودم. با درد شدید دستم از خواب پریدم. درد آنقدر زیاد بود که نمی‌توانستم نفس بکشم. توده‌ای بزرگ و دردناک را زیر بغلم حس کردم که تا قبل از این وجود نداشت، آنقدر همه چیز به سرعت پیش رفت که فرصت نکردم بیدارت کنم.» 💢 چند ماه پیش یکی از اقوام همسرم با بیماری مشابه در سن بیست سالگی از دنیا رفته بود. هر دو وحشت کرده بودیم. به سختی نمازش را خواند و بعداً به من گفت: *« بعد از نمازصبح نذر کردم اگر تا اذان مغرب بهبودی کامل پیدا کنم، یک آپارتمان در مشهد بخرم و در اختیار زوّار علی‌بن‌موسی‌الرضا بگذارم.»* 🍃 مطمئن بودم با تکیه و اعتماد به امام رضا چنین نذری کرده است. چون سرمایه‌ای برای این کار نداشت. آن روز بیشتر وقت‌مان را در حرم گذراندیم، هنگام اذان مغرب که صحن انقلاب مملو از جمعیت بود و نوای ملکوتی اذان همه جا را فرا گرفته بود هر دو مبهوت بودیم و باورمان نمی‌شد که هیچ اثری از غده بزرگی که صبح باعث درد و بی‌تابی ایشان شده بود، نباشد. نمی‌دانستیم با چه زبان از حضرت تشکر کنیم. *معجزه را با تمام وجود حس می‌کردیم.* فردا صبح همسرم آپارتمان مناسبی را پیدا کردند که فروشنده پذیرفته بود طی چند فقره چک آنرا بفروشد. به لطف خدا و عنایت خاص حضرت تمام چک‌ها به موقع پرداخت و در حال حاضر این آپارتمان در خدمت زائرین محترم امام‌رضا قرار گرفته است. ✨ *کلید گنج سعادت قبول اهل دل است* *مباد آن که در این نکته شک و ریب* کند ✨ *شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد* * که چند سال به جان خدمت شعیب* کند 📚 برگرفته از کتاب جرعه نوشان، ج۲ ‏ 🌐 emamraoof.com
۹۷ 💠 *توسل به حضرت* ◽️ برای خرید آپارتمان یکی دو سال وقت صرف کرده بودیم؛ اما سخت‌تر از آن بود که فکرش را می‌کردیم، به خصوص که با مادر همسرم در یک ساختمان زندگی می‌کردیم و حتماً می‌بایست دو واحد که هم قیمتش و هم متراژش مناسب بود می‌خریدیم و همین امر انتخاب را برای ما سخت‌تر کرده بود. در میان آپارتمان‌های زیادی که دیده بودیم یکی از آنها تمام شرائطی که ما در نظر داشتیم، دارا بود؛ اما فروشنده هر روز به یک بهانه ما را معطل می‌کرد و جواب قطعی برای فروش نمی‌داد. ◽️ بعدها متوجه شدیم مالک آن آپارتمانها شریکشان بوده که با یکدیگر اختلاف داشتند از این رو نه شماره شریکش را به ما می‌داد که با ایشان تماس بگیریم و نه ما را در جریان قرار می‌داد که دنبال آپارتمان دیگری باشیم. 🔹 از طرفی قبل از اقدام به خرید منزل قصد عمل جراحی داشتم، زمانیکه تلاش برای خرید آپارتمان بی‌نتیجه ماند به پزشک معالجم مراجعه کردم نوبت عمل گرفتم و پس از عمل چند روز در بیمارستان بستری شدم. از آن جایی که منزل ما طبقه چهارم بود و آسانسور هم نداشتیم رفت و آمد برایم بسیار دشوار و توانفرسا شده و بدلیل نقاهت پس از بیماری تحت فشار روحی شدیدی قرار گرفته بودم و حال مساعدی نداشتم. 🍃 یک هفته بیشتر به تولد امام‌رضا باقی نمانده بود، از طریق پخش مستقیم تلویزیون برنامه‌های حرم را پیگیری می‌کردم هر بار که صحن و سرای حضرت را می دیدم حالم منقلب و اشکم سرازیر می شد. *به تنها ملجأ و پناهم، امام رئوف متوسل شدم* تا به سهولت و عاقبت بخیری بهترین موردی که خودشان می‌پسندند را برای ما خریداری کنند. 🍃 آن شب گرچه با پای دل زائرامام رضا شدم؛ اما عطر حرم رضوی همه وجودم را فراگرفته و روح و جانم را صفایی غیر قابل وصف بخشید. روز بعد از املاک تماس گرفتند و گفتند به طور معجزه‌آسا شریک مالک ساختمانِ مورد نظر را پیدا کرده و با او قرار گذاشته‌اند. ایشان از سادات شهر مقدس مشهد و مجاورین حضرت و انسان بسیار شریفی بودند. ◽️ پس از آن که از شرایط ما مطلع شدند خیلی خوششان آمد چون خودشان نیز مانند ما با مادرشان زندگی می‌کردند. از این رو راضی شدند دوتا از آپارتمان‌های ساختمان را با قیمتی بسیار مناسب به ما بفروشند. به لطف الهی روز تولد امام رضا قولنامه نوشته و تمام کارهای قبل از محضر انجام گرفت. 🌿 *باورم نمی‌شد، معضلی که یکی دو سال همه ما را مستأصل کرده بود با توسل به حضرت این‌چنین به سرعت و سهولت ختم به خیر و در مدتی کوتاه با نقل مکان به آپارتمان فعلی‌مان به خاطره‌ای شیرین تبدیل گردد.* ✨ رواق منظر چشم من آشیانه توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست ✨ دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست ✨ به تن مقصرم از دولت ملازمتت ولی خلاصه جان خاک آستانه توست 📚 کتاب جرعه‌نوشان، ج۲ ‏ 🌐 emamraoof.com
۱_۹۹ 💠 *تحت تکفل حضرت* ⏹️ پس از فوت پدرم با برادر و مادرم زندگی می‌کردم. پدرم ملّاک و بسیار متمول بود و چون تعداد بچه‌ها زیاد بود بین ورّاث یکپارچگی وجود نداشت. با وجود اینکه سرمایۀ زیادی داشتیم؛ اما نمی‌توانستیم از آنها استفاده کنیم. خرج خانه را برادرم تامین می‌کرد و به لطف خدا به عزت، روزگار می‌گذراندیم. ◽️ حدود بیست سال قبل، مادرم به رحمت خدا رفتند و من ماندم با برادری که در شُرف ازدواج بود. می‌دانستم بعد از تشکیل زندگی مشترک مجبور می‌شود نان‌آور من هم باشد؛ اما طبعم قبول نمی‌کرد نان‌خور زوج جوانی بشوم که از خودم هم کوچکترند. ❇️*همیشه ندایی در درونم می گفت: اگر زندگی سلطانی می‌خواهی به ثامن الحجج متوسل شو. از این رو یک روز بدون اینکه از قبل برنامه‌ریزی کرده باشم همچون بُراده‌ای آهن، جذب آهن ربا شدم و به پابوس امام‌رضا مشرف شدم.* ◽️ هرگز تنها سفر نکرده بودم، احساس غربت می‌کردم؛ اما در حرم غریب خراسان خود را بی پناه نمی‌دیدم و احساس یتیمی و بی‌کسی نداشتم. *رأفت حضرت بی‌نیازم کرده بود.* پیش از آن زیارت با تصور اینکه پس از ازدواج برادرم، تنها می‌شوم، مرا آزار می‌داد؛ اما *در کنار حضرت همۀ دلواپسی‌ها و نگرانی‌هایم از بین رفته بود.* 🔹 قبل از اینکه وارد رواق‌های حرم شوم طوافی دور صحن‌ها کردم. همه جا برایم آشنا و مأنوس بود. زیارت‌های مکرر و بازی‌های کودکانه در صحن‌ها و رواق‌های بزرگ با سقف‌های بلند و آیینه‌کاری شده همه خاطراتی زیبا از ایام کودکی تا به امروز بود که تا پایان عمر از خاطرم محو نمی‌شود. صحن انقلاب یا سقاخانه اسماعیل طلا را بیش از جاهای دیگر دوست داشتم. 🔸*بهشتی مجسم با دورنمایی وصف ناشدنی.* از هر دری که وارد می‌شویم گنبد و مناره‌ها با ایوان طلا و پنجره فولاد چشم‌اندازی است به فراسوی عالم ماده که زائر را به خود فرامی‌خواند. 🔹و سقاخانه‌ای در میانۀ صحن که تشنگی زوار از راه رسیده را فرو می‌نشاند و همچون چشمۀ زمزم روح و جان را صفا می‌بخشد و صیقلی می‌کند. 🔸 بر سر مزار مرحوم نخودکی مانند همیشه فاتحه و تبارک و یس خواندم و از درب ورودی ایوان طلا وارد حرم شدم. روحیه‌ام خوب بود؛ اما جسمم تعریفی نداشت. صدای گام‌های بی‌رمقم دلم را به درد می‌آورد. 🔹*خود را به ضریح رساندم چقدر احساس نیاز و فقر می کردم.* حالم دگرگون بود و اشکهایم جاری. کیلومترها راه آمده بودم تا حرف بزنم؛ اما هیچ کلمه و کلامی را پیدا نمی‌کردم تا گویای حالم باشد. ✨ *گفته بودم چو بیایم غم دل با تو بگویم* *چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی* 📚 «برگرفته از بیانات استاد زهره بروجردی» ‏🌐 emamraoof.com
۲_۹۹ 💠 *تحت تکفل حضرت* 🔷 یک لحظه حس ‌کردم حضرت از ضریح مطهر قدم بیرون نهادند، گامی به سویم برداشتند، همچون پدری مهربان که به انتظار فرزندشان بوده‌اند و اکنون او از راه رسیده تا همه ناملایماتش را بگوید، مرا به خود می‌خوانند. ◽️ به یکباره قفل زبانم گشوده شد. گفتم و گریستم و ملتمسانه درخواست کردم تا هرگز محتاج غیر نبوده دستم را به سوی احدی دراز نکنم و تا پایان عمر جیره‌خوار مادی و معنوی حضرتش باشم و بس. نمی‌دانم چند ساعت و چگونه گذشت؛ اما زمانی که به خود آمدم *آرامشی بر وجودم مستولی شده بود، آرامشی نه از جنس خاک که افلاکی و از جنس نوربود و وجودم را از سردی و رخوت به گرما و حرکت درآورده، مشتعل از عشق و امید کرده بود.* ◽️ شاید سالها این چنین زیارتی را تجربه نکرده بودم. همه لحظاتش حضور بود و حضور، *زیارت خود امام نه حرم و رواق و ضریح.* سلامی در اوج عجز و نیاز و وداعی با سوز فراق، مرا راهی دیاری کرد که به آن تعلق داشتم. ◽️ دو روز بعد از بازگشتم یکی از املاک پدرم که حدود سی‌ و پنج سال فروش نرفته بود به طور معجزه‌آسایی فروخته و سهم چند نفر از ورّاث که یکی از آنها من بودم، داده شد. گرچه مبلغ خیلی زیادی نبود؛ اما کفاف زندگی مرا می‌داد و فراتر از آنچه تصور می‌کردم رفاهیاتم را فراهم می‌کرد. *یقین داشتم این آسایش فقط و فقط به برکت ولی نعمتم امام‌ رئوف است.* ◽️طی چند سال املاک مختلف فروخته و سهم من نیز پرداخت شد؛ اما هیچکدام برکت آن سهم اولی را نداشت. از این رو پولی که نظرکردۀ حضرت بود را نگاه داشتم، فقط به میزان برکت مالم خرج می‌کردم و هنوز آن پول موجود است و از آن استفاده می‌کنم و تا به امروز نه تنها محتاج احدی از اطرافیانم نشدم که مشکلات مادی دیگران را نیز در حد توانم برطرف کردم و بدون انتظار باز پرداخت آن، هزینه می‌کنم. 🍃 خداوند را شاکرم که بر سر خوان بیکران ثامن‌الحجج قرار گرفته‌ام از طعام معرفتی بی‌کرانش بهره‌مندم. ✨ *نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد* *عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد* ✨ *ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد* *چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد* ✨ *این تطاول که کشید از غم هجران بلبل* *تا سراپردۀ گل نعره‌زنان خواهد شد* 📚 «برگرفته از کتاب جرعه‌نوشان، ج ۲» ‏🌐 emamraoof.com