eitaa logo
در محضر استاد بروجردي
2هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
161 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴(ششم ماه محرم)🏴حضرت قاسم *السّلام عليك يا مولاي يا اباعبدالله* *السّلام عليك يا مولاي يا بقية الله* 🏴🏴🏴🏴🏴 امروز هم با عنايت حضرت ولي‌عصر عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشریف پشت سر ايشان ايستاده و اجازه مي‌گيريم در زيارت نوجواني هاشمي ملازم ركاب ايشان گرديم هم او كه وقتي عطر شهادت را شنيد، از عمو سؤال كرد: آيا سعادت نصيب من هم مي‌شود؟ و عمو پرسشِ او را با پرسشي پاسخ داد: مرگ را چگونه مي‌بيني؟ و او پاسخ داد:*احلي مِنَ العسل* و عمو به او پاسخ داد: بله شهيد مي‌شوي 🏴🏴🏴🏴🏴 روز عاشورا ساعت‌ها منتظر ايستاد… شهادت يكايك اصحاب را ديد… و ديد كه عمو از همه آنان عيادت كرد و بر بالين‌شان حاضر شد و يكايك آنان را تشييع كرد و به خيمه *دارالحرب* برد او صداي عمو را شنيد آن زمان كه همه جوانان بني‌هاشم را دعوت مي‌كرد تا علي را به خيمه برسانند و نمي‌دانم قاسم در برداشتن كدام قسمت از بدن ارباً اربا سهيم بود؟ ◾بي‌قرار شده، با مشاهده شهادت علي‌اكبر شوق پروازش چند برابر شده آمد تا از عمو اذن ميدان رفتن بگيرد *خَرَجَ قاسم‌ابن‌الحسن و هو غُلامٌ صَغيرٌ لَم يبلغ الحُلُم* *فَنَظَر اليه الحِسين فَاعتنقه* دست بر گردن او انداخت… به گفته شيخ شوشتري *حتّي غُشِي عَليهما* نمي‌دانم چرا گريه؟ امام حسين با هيچ‌كس اين برخورد را نداشت *فاستأذَنَه فَلَم يأذَن له* ◾*عمو جان!* *تشنه‌ي خوناب تيغم* *مكن از باده‌ي عشقت دريغم* *عمو اينك امانت را ادا كن* *مرا در زمره‌ي خون خدا كن* *رعايت كن عمو جان نوبتم را* *سرِ نوبت بنوشان شربتم را* ◾اما اصرار او فايده‌اي نداشت شيخ شوشتري مي‌گويد: نشست گوشه خيمه يادش آمد پدرش تعويذي بر بازوي او بسته بود و به او سفارش كرده بود هر زمان كار بر او سخت شد آن را باز كند و ببيند. باز كرد و ديد نوشته است: *يا وَلَدي يا قاسِم اذا رأيت عمَّكَ الحسين….* هر قدر که او تو را منع كند، اصرار كن ◾عمو اجازه نمي‌دهد شايد مي‌خواهد آتش شوق قاسم را بيشتر كند باز هم اصرار مي‌كند *كرده غوغا در سرم مستي عشق* *نيست خواهم گشت در هستي عشق* *من يتيمم اي هوادار كريم* *گوشه چشمي برفكن بر اين يتيم* *من هم از مستان اين ميخانه‌ام* *سرخوش از اين باده و پيمانه‌ام* *زد هواي جان‌نثاري بر سرم* *پُر شدم از شوق پُر كن ساغرم* *من هم از اين باده سهمي مي‌برم* *اي فدايت جان هر هشيار و مست* *اين فدايي هم سري دارد به دست* *اي امير كاروان وا مانده‌ام* *ديگران رفتند و من جا مانده‌ام* (البته اين زبان حال همه ما در محضر حضرت ولي‌عصر عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشریف است) عمو جان تشنه خوناب تيغم مكن از باده عشقت دريغم عمو جان گر به صف اِستاده ام من چرا پس از قلم افتاده ام من رعايت كن عمو جان نوبتم را سرِ نوبت بنوشان شربتم را *شاه گفتا مزن آتش به دل غم‌زده‌ام* *بهر من بس شرر اكبر گل پيرهنم* *گفت قاسم چه خوش آن دم كه بيايي به سرم* *كه مشّبك شود از سمّ ستوران بدنم* *شاه گفتا كه قدم خم شده از مرگ علي* *بعد اكبر تويي اي غم‌زده سرو چمنم* *گفت قاسم بروم نزد پدر سوي جنان* *بكن آزاد از اين گوشه بيت الحَزَنم* ◾اباعبدالله به همه اهل حرم فرمود بياييد جمع شويد *قاسم را بدرقه كنيد* نمي دانم چگونه او را از زير قرآن رد كرد وشايد دست خود را بالاي سرش قرارداد مي گويند عمامه بر سرش گذاشت همين كه عمو اجازه داد يتيم برادر به ميدان رود، زبان حال قاسم اين مي‌شود: *مرده بُدم زنده شدم گريه بُدم خنده شدم* *دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم* هنوز لباس زرم بر تن نكرده، فقط سيزده سال دارد، اما مي‌خواهد به *شيرين‌تر از عسل* برسد و صداي *ناله زينب* پشت سرش مي‌آيد *بشكافت كوفيان را صف و زد به قلب لشگر* *چه خوش است از غزالي همه گرگ‌ها رهيدن* *چه عمو چه نوجواني! چه گلي چه باغباني!* *به حسن صبا خبر ده كه چه جاي آرميدن* ◾اما خيلي نگذشت كه عمو را صدا مي‌زند *ادركني* *چون عزيز مجتبي در خون تپيد* *جام پر شهد شهادت سر كشيد* *گرچه از بيداد جان بودش به لب* *نام آن جان جهان بودش به لب* *شد روان عشق سوي او روان* *تا بگيرد جان مگر آن نيمه جان* امام حسين در پي او گشتند اما او را پيدا نکردند *اي گل پرپر به دست كيستي* *بوي تو مي‌آيد و خود نيستي* ◾شايد شيريني عسل لب‌هاي تو را به هم چسبانده كه نمي‌تواني جوابم را بدهي حضرت او را پيدا كردند در حاليكه دشمن آماده بريدن سر قاسم بود *ديد گلچيني به بالين گلش* *در كفَش بگرفته خونين كاكلش* معلوم نيست در آن لحظه چه اتفاقي افتاد، اما تاريخ مي‌گوید ملعون‌ها وقتي نتوانستند سر قاسم را جدا كنند با اسب بر تن او تاختند خلاصه، حسين به زنده‌ي قاسم نرسيد *من كماني ليك چون تير آمدم* *عذر من بپذير اگر دير آمدم* فرمود به خدا بر من سخت است كه از من كمك خواستي و نتوانستم كمكت كنم حسين لبان خشكيده قاسم را ديد *امانتي برادر* را با بدني كه زير سم اسب قرار گرفته تحويل داد شايد بر بالين قاسم،
🏴(هفتم ماه محرم)🏴علي اصغر *السّلام عليك يا مولاي يا اباعبدالله* *السّلام عليك يا مولاي يا بقية الله* 🏴🏴🏴🏴🏴 به حضرت اباعبدالله عرض مي‌كنم: *بي سرو سامان توأم يا حسين* *دست به دامان توأم يا حسين* *جان علي سلسله بندم مكن* *گَردَم از خاك بلندم مكن* *عاقبت اين عشق هلاكم كند* *در گذر كوي تو خاكم كند* *تربت تو بوي خدا مي‌دهد* *بوي حضور شهدا مي‌دهد* 🏴🏴🏴🏴🏴 امروز مي‌خواهم *روضه تير* بخوانم نه تيري كه بر پيكر علي اكبر وارد شده و او را *ارباً اربا* نمود نه تيري كه بر پيكر اصحاب حسين هنگامي كه خود را در آخرين نماز سپر حسين كرده‌اند، وارد شد نه تيري كه در كنار علقمه چشمان حسين را دور ديد و بر چشمان عباس وارد شد نه تيري كه دستان عباس را جدا نمود نه، نه، نه، اين ها هم هر يك خود داستاني دارد اما حرف امروز من از تير ديگري است •تيري كه به تنهايي كار عزيز حسين را يك‌سره نمود •تيري كه طفل صغير حسين را خضاب كرد •تيري كه شيرخواره حسين را از شير گرفت •تيري كه قنداقه را تبديل به كفن كرد •تيري كه همه ملائك را متعجب كرد •تيري كه به نازك‌ترين گلو وارد شد •تيري كه تشنه‌اي را سيراب كرد •تيري كه آغوش پدر را قتلگاه اين پسر نمود •تيري كه در دستان حسين كار را يك‌سره كرد •تيري كه خود حسين آن را از حنجره نازك كشيد •تيري كه قربان‌گاه اين تير خورده را از بقيه متفاوت نمود •تيري كه لالايي هم بود •تيري كه تير خورده تشنه همين تير بود •تيري كه در دستان حرمله مي‌لرزد •تيري كه علي اصغر خواهش مي‌كند سريع‌تر بر او وارد شود •تيري كه وقتي وارد شد، يك طرف گلوي پاره ديده مي‌شود و يك طرف لبان خندان •تيري كه زبان بسته تير خورده را باز كرد •تيري كه با آن كودك در آغوش حسين ناز كرد •تيري كه براي هميشه دل رباب را آتش زد •تيري كه آخرين هديه حسين را به پيشگاه حق تقديم كرد •تيري كه سخت‌ترين مصيبت كربلا را رقم زد •تيري كه ناله رقيه را تا خرابه شام بلند كرد •تيري كه حسين سر و صورت خود را با خوني كه از اين تير جاري شد خضاب كرد •تيري كه موجب شد يك قطره از خون تير خورده بر زمين نريزد •تيري كه زينب نمي‌داند چگونه به مادر اين تير خورده دلداري دهد •تيري كه اشك گهواره را هم در آورد •تيري كه موجب شد تا قيامت صداي لالايي رباب از گوشه حرم شنيده شود •تيري كه دست تيرخورده را به طرف صورت پدر بلند كرد •تيري كه رباب آن را در گلوي علي اصغر نديد چون سر يك طرف و پيكر يك طرف •تيري كه اين شهيد را متفاوت از بقيه شهدا كرد چون همه شهدا بعد از شهادت سرشان جدا مي‌شد اما اين تير سر شهيد كوچك را در مقابل چشمان پدر همزمان با شهادت جدا كرد ◾*حرمله تو چه كردي؟!* اين تير سه شعبه چه بود؟! و زبان حال حسين اين است: *غنچه خاموش من يار كفن پوش من زينت آغوش من يارمن ويار عشق خيمه به كويم زدي خنده به رويم زدي مي زسبويم زدي بر سر بازار عشق تازه گل پر پر م من ز تو عاشق ترم اصغرم اي اصغرم اي گل گلزار عشق كودك من لاي لاي از غم تو واي واي گريه كند هاي هاي ديده ي خون بار عشق ◾* در اين زمان اعلام مي كند الا اهل حرم من از يم خون گوهر آوردم فروزان اختري از مهر تابان. بهتر آوردم گلو پاره بدن گلگون دهن خونين دولب خندان گل از بهر سكينه در عزاي اكبر آوردم گنه كاران عالم را خبر سازيد اي ياران كه از ميدان خون با خود شفيع محشر آوردم جوانان اكبرم را با هم آوردند در خيمه ولي من خود به تنهايي علي اصغر آوردم مبادا اصغرش خوانيد نامش اصغر است اما به خون اكبرم سوگند ذبح اكبر آوردم و امان از لحظه‌اي كه حسين گفت: *هوّن عليّ ما نزل بي بعين الله* وخود خون اصغرش را به آسمان پرتاب ميكند وامان از لحظه اي كه علي اصغر با سر جداشده در آغوش جده سادات قرار مي گيرد نمي دانم در عرش خدا چه زلزله اي بر پا مي شود........ *صلّي الله عليك يا مولاي يا اباعبدالله* 🏴🏴🏴🏴🏴
🏴(هشتم ماه محرم)🏴 حضرت علی اکبر *السّلام عليك يا مولاي يا اباعبدالله* *السّلام عليك يا مولاي يا بقية الله* 🏴🏴🏴🏴🏴 به اذن حضرت ولی‌عصر‌عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف نزد آقازاده اباعبدالله، رئيس دفتر حضرت، وجود مقدس حضرت علي‌اكبر برويم *مريد پير مغانم زمن مرنج اي شيخ* *چرا كه وعده تو كردي و او به جا آورد* 🏴🏴🏴🏴🏴 *اذان‌گوي روز عاشوراي حسين* است اجازه ميدان مي‌گيرد *بيش از اين بابا دلم را خون مكن* *زاده‌ی ليلا مرا مرا مجنون نكن* *گه دلم پيش تو گاهي پيش اوست* *رو كه در يك دل نمي‌گنجد دو دوست* ◾و آن لحظه که پدر را راضي كرد وارد معركه شود برعكس جريان حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل *فَنَظَر اِليه وَ بَكي ساعَة* نمي‌دانم این نگاه چه نگاهي بود كه حسين يك ساعت گريه كرد زن‌ها دور او را گرفتند با او وداع مي‌کردند ◾فقط زمزمه زير لب حسين اين است: *اي ساربان آهسته ران كارام جانم مي‌رود* *آن دل كه با خود داشتم با دلستانم مي‌رود* *در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن* *من با دو چشم خويشتن ديدم كه جانم مي‌رود* *لختي علي آهسته‌تر بنماي عزم اين سفر* *كز هجر تو نور اي پسر، از ديدگانم مي‌رود* ◾*اول هاشمي است كه وارد ميدان شده* *اشبَه خَلقا و خُلقا بِرسول الله* حسين قدري گريه كرد علي اکبر قدري دور شد حسین پياده به دنبال او رفت اين آيه را تلاوت كرد *انَّ الله اصطفي آدمَ و نوحاً و آل ابراهيم* ◾همه مبهوت جمال اين جوان شده‌اند چند *جراحت* به بدن وارد شده تشنگي بر او غلبه كرده برگشت و نگاهي بر پدر افکند قوّت دوباره گرفت علي اکبر تنها كسي است كه در ميدان اعلام تشنگي كرده: *يا ابَتا قَد قَتَلني العَطش* *فَهَل لي شَربةً مِن الماء سَبيل* حضرت فرمود:*هاتَ لسانك* او را در آغوش گرفت حسين زبانش را در كام علي قرار داد ماه و خورشيد در آغوش هم *يا بُنيَّ ارجِع الي قِتال عَدوّك* ◾از چهار طرف او را محاصره كردند آخر لشگر کوفه *علي* ديده بود!! *با فرق شكافته روي اسب نشسته* *اسب راه بيرون رفتن از ميدان را نداشت* *فَجَعلوا يَضرِبونَه بِسُيوفِهم* *فَقَطَّعوه اِرباً اربا* ◾صدا آمد: *يا ابَتاه عَليك مِنّي السّلام* *هذا جدّي قَد سَقاني* صداي حسين بلند شد: *علي الدّنيا بعدك العفا* صداي زينب بلند شد: *يا حبيب قلباه* *و ثمرة فؤاداه* ◾حسين به سرعت در کنار پیکر همه شهدا حاضر می‌شد، اما آهسته به كنار بدن علي اكبر رفت گويا قوّت خود را از دست داده *حالا نوبت جوانان بني‌هاشم است* اما امان از لحظه‌اي كه مي‌خواهند بدن ارباً اربا را بلند كنند *جوانان بني‌هاشم بیایید* *علي را بر در خیمه رسانید* *خدا داند که من طاقت ندارم* *علي را بر درِ خیمه رسانم* 🏴🏴🏴🏴🏴 *السّلام علی الحسین و علی علیّ بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین علیهم السّلام* *صلي الله عليك يا اباعبدالله*
🏴(تاسوعا)🏴 *السّلام عليك يا مولاي يا اباعبدالله* *السّلام عليك يا مولاي يا بقية الله* 🏴🏴🏴🏴🏴 با كسب اجازه از محضر حضرت ولي‌عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف عازم زيارت سقّا در *علقمه* مي‌شویم. *سو گند به نام جاودان عباس* *سوگند به چشم خون فشان عباس* *هرگز نكند حسين نوميد مرا* *چون مي‌دهمش قسم به جان عباس* 🏴🏴🏴🏴🏴 ◾شهيدي كه شرح حال خود را با *دستان قلم شده‌اش* نوشت سزاوارترين فرد براي گريستن حضرت اذن میدان گرفت، *فَبَكى الحُسين علیه‌السلام بُكاءً شَديدا* اباعبدالله به شدت گریستند سپس فرمودند: *يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي * اى برادر! تو عملدار من هستي، اگر تو بروي لشكر من از هم می پاشد… *فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ* امام حسين عليه‌السلام فرمود: مقدارى آب از براى اين كودكان طلب کن *فَسَمَع الأطفال يُنادون العَطَش العَطَش* فریاد *العطش* بچه‌ها از خیمه‌ها به گوشش رسید 
*فَرَكَبَ فَرَسه وَ أخَذَ رَمحَه وَ القربة وَ قَصد نَحوَ الفُرات* سوار بر اسب شد، نيزه و مشك را برداشت و رو به سوي فرات نمود… *فَأَحاطَ بِه أربَعة آلاف مِمّن كانوا مُوكَلينَ بِالفُرات* چهار هزار نفر محاصره اش کردند... ◾*در كنار علقمه سروي ز پا افتاده است* *يا گلي از گلشن آل عبا افتاده است* *در فضاي رزمگاه نينوا با شور و آه* *ناله جانسوز «اَدرِك يا اخا» افتاده است* *از نواي جانگداز ساقي لب تشنگان* *لرزه بر اندام شاه نينوا افتاده است* *ناگهان از صدر زين افكند خود را بر زمين* *ديد بسم الله از قرآن جدا افتاده است* *تا كنار نهر علقمه بوي عباسش كشيد* *ديد بر خاك سيه صاحب لوا افتاده است* *دست خود را بر كمر بگرفت و آهي بر كشيد* *گفت پشت من ز هجرانت دوتا افتاده است* *خيز برپاكن لوا آبي رسان اندر حرم* *از چه رو بر خاك اين قد رسا افتاده است* *بهر آبي در حرم طفلان من در انتظار* *از عطش شوري نگر در خيمه‌ها افتاده است* *هرچه شه ناليد عباسش ز لب، لب بر نداشت* *ديد مرغ روح او سوي سما افتاده است* *گفت پس جسم برادر را برم در خيمه‌گاه* *ديد هر عضوي ز اعضايش جدا افتاده است* ◾زائر شهيدي مي‌شويم كه در اولين شوط طواف عشق *دستي* را داد و در شوط دوم *دست ديگر* و در شوط سوم تير دشمن به مشك خورد و او *اشك خون* ريخت و در شوط چهارم *چشمش* را سپر تير نمود و در شوط پنجم *عمود آهنين* بر سر مباركش فرود آمد و در شوط ششم *عضو عضو او قطعه قطعه شد* آخر پسر علي در چنگال سپاه قرار گرفته پس يك قطعه او را سالم نمي‌گذارند و در شوط هفتم در نهايت بي‌قراري خود را در *آغوش مادر* يافت و تمام وجودش چشم شد، هنگامي كه زهرا را بالاي سر خود ديد، *صداي زهرا* را مي‌شنود كه به او مي‌گويد *حج تو قبول* ◾در اين لحظه اين آقازاده مؤدب علي يك غصه دارد؛ *چرا نمي‌تواند در مقابل زهرا بايستد؟* بعد عمري مادر حسين را بالاي سر خويش ديده اما خون آن‌چنان مقابل ديدگانش را گرفته كه اجازه ديدن به او نمي‌دهد حال بايد حسين را صدا بزند نمي‌تواند خواهش كند که دستم را بگير! آخر دستي نيست! نمي‌تواند خواهش كند که مرا بلند كن چون *صارَ جِلده كَالقنفذ* از شدت تیر ها بدنش مثل خارپشت شده ◾اما مي‌تواند خواهش كنم با دستانت خون را از مقابل ديدگانم كنار بزن *مي‌خواهم صورت مادر را بيينم* مي‌خواهم زائر *صورت نيلي* شوم اصلاً بايد حسين را صدا بزند و خبر خوش را به او بدهد حال بايد در ميان آن همه دشمن صداي خود را به حسين برساند حال بايد اطلاع دهد كه فاطمه رضايت خويش را از او اعلام نمود حال بايد خبر دهد زحمات امّ‌البنين به ثمر نشست حال بايد خبر دهد جاي بوسه پدر بر دستانش خود را نشان داد حال بايد پسر علي بودنش را به همه عالم اعلام كند حال بايد به همه اهل عالم خبر دهد كه كنار علقمه *قدمگاه فاطمه* است حال بايد به حسين خبر دهد كه فاطمه‌ در كنار علقمه او را در اوج غربت در آغوش گرفته است بله بايد حسين را صدا كند ◾بايد حسين را صدا كنداما با *رگ‌هاي بريده* بايد صداي خود را در ميان صداي آن همه تير به گوش حسين برساند بايد به حسين بگويد *مادرت مرا به فرزندي پذيرفت* بايد به حسين اعلام كند هم قبول شدم و هم بالاترین رتبه نصيبم شد بايد به حسين اعلام كند تربيت مادرم امّ‌البنين ثمر داد بايد به حسين خبر دهد كنار علقمه بانويي با *قدَ خميده* و *صورت نيلي* حاضر شده بايد به حسين اطلاع دهد *قيامتي در كنار علقمه بر پا شده* بايد به حسين خبر دهد من نمي‌خواستم با ديدن جاي خالي دستانم خاطر فاطمه را آزرده كنم، اما امكان نداشت جاي خالي دستانم را پنهان كنم بايد به حسين خبر دهد مادرت وقتي مرا ديد زير لب گفت با اين فرق شكافته *چقدر شبيه علي شدي* ◾بايد به حسين خبرِ دست دادن و پا دادنِ خود را بدهد بايد خبر دهد كه اگر پا داشتم از تو نمي‌خواستم بر بالينم حاضر
🏴(عاشورا)🏴 *السّلام عليك يا مولاي يا اباعبدالله* *السّلام عليك يا مولاي يا بقية الله* *آجرَک الله یا بقیة‌الله في مصیبة جدّک الحسین علیه‌السّلام* 🏴🏴🏴🏴🏴 دل را خاک قدم‌های صاحب‌عزاي حقیقي مجالس اباعبدالله، حضرت ولي‌عصر‌عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشریف مي‌کنیم و به اذن حضرتش همراه ایشان مي شویم: و به حضرت ابا عبدالله عرض مي‌كنيم *آن كه از عشق تو ديوانه نشد عاقل نيست* *عاقل آنست كه از عشق تو ديوانه شود* 🏴🏴🏴🏴🏴 *يابن الزّهراء!* امروز مي‌خواهم از محضر مطهر شما اجازه گرفته و شاهد *صحنه وداع* باشم همان روضه‌اي كه براي امام زمان بسيار عزيز است اطراف حسين را گرفته‌اند يك نفر مي گويد: بابا! مسلم كه شهيد شد، تو بر داغ دختر او *مرهم* گذاشتي و او را نوازش كردي، *بعد از تو* چه كسي دختر *يتيمت* را نوازش كند؟ بابا! فردا چه كسي دختران داغ ديده تو را آرام مي كند؟ يك نفر مي‌گويد: بابا! قدری بشين، اصلاً مي‌خواهم سرم را روی پایت بگذارم و *جان بدهم* دیگری مي‌گوید: بابا! *آهسته برو* صورتت را از ما بر نگردان، بگذار تا آخرين لحظه ببينيمت ◾و يك نفر مي‌گوید: بابا! *غم دوري‌ات* خيلي سنگين است دیگري مي‌گوید: بابا! ما را به مدينه بازگردان دیگري مي‌گوید: بابا! پس علي اصغر كجاست؟ و يك نفر مي‌گوید: بابا! خودت براي صبر ما دعا كن يك نفر مي‌خواهد پشت سر مسافر آب بريزد و دیگري دوست دارد قرآن بالاي سر اين قرآن ناطق بگيرد یک نفر سؤال مي‌كند: *بابا! كجا ببينمت؟* و يك نفر می‌پرسد: *بابا! عمو كجاست؟* ◾اما *میان همه دل‌ها* *امان از دل زينب* *حسينم!* ديشب خودت مرا آرام كردي *حسينم!* ديشب خودت برام روضه خواندي *حسينم!* ديشب خودت برایم حرف آخر را زدي *حسينم!* برو! برو! اما اجازه بده سفارش مادر را عملي كنم اجازه بده *لباس كهنه* برایت بياورم اجازه بده *زير گلویت را ببوسم* برو، من از ديشب با نگاه‌هاي تو آماده اسارت شدم برو، قول مي‌دهم امانت‌دار خوبي باشم برو، نگران رقيّه و رباب نباش برو، من از ديشب با نگاه‌هاي تو تنم را آماده كردم تا سپر بلاي دخترها وقت تازيانه خوردن بشود برو، *من دختر علي هستم* نگران من نباش كم نمي آورم ◾برو، اما به ما *سر بزن، سربزن، سر بزن* برو، اما ما را زير سايه‌ات قرار بده برو، اما در تنور خولي سلام مرا به مادرم برسان برو، من يقين دارم امشب بابا ما را بين لشگر اعداء تنها نمي‌گذارد غيرت الله اجازه نمي‌دهد حرامي‌ها متعرض دخترات شوند برو حسينم، برو سلام مرا به جدّم برسان و بگو در بازگشت مدينه سوغات‌هاي خاصي برایش مي‌آورم برو، من سلام تو را به ليلا، مادر علي اکبر مي‌رسانم برو، برو، كه *همه چشم انتظارت هستند* برو، اما از من نخواه كه نگاهم را از تو بردارم برو، اما از من نخواه كه در خيمه بمانم برو، اما از من نخواه در گودال قتلگاه حاضر نشوم برو، اما از من نخواه كه نماز شب امشب را ايستاده بعوانم برو حسينم، از من خواستي در نماز شبم دعایت كنم، ◾حسينم برو، اما تو زينبت را دعا كن دعا كن خوب امانت‌داري كند برو، نگران تازيانه‌هايي كه بر ما وارد مي‌شود، نباش برو من قول مي‌دهم به وصيت تو عمل كنم و صورت را نخراشم، جامه پاره نكنم *من زينبم؛ دختر علي* برو، *تسليماً لامرك* من از دخترانت مي‌خواهم از سر راهت كنار روند ◾حسین جان! *برو علي اکبر منتظر توست* *برو، علي اصغر چشم‌به‌راه توست* *برو، دستان جداشده اباالفضل منتظر است تا تو را در آغوش بگيرد* *برو، بابایم با فرق شكافته آمده استقبال* *برو، مادرم با قد خميده آغوشش را باز كرده* *برو برادرم حسن با بدني تير باران شده منتظر است* ◾مي‌دانم دست‌هاي اين دختر كوچک كه دور پاي اسبت بسته شده نمي‌گذارد بروي، او را به كنار گهواره علي اصغر می‌برم، برو، برو، به لب تشنه بچه‌ها نگاه نكن، برو، *من مي‌روم بالاي تل از دور نگاهت مي‌كنم* برو، برو برو، وقت هلهله كشيدن خودم را مي‌رسانم آنقدر بلند ناله مي‌كنم كه صداي هلهله‌ها گم بشود برو، اما بگذار زير گلویت را ببوسم اين سر راهي زينب است به تو برو، تنها برو، درست است که پشت سر مسافر نبايد گريه كرد *اما بايد كه آب ريخت* خودت مي‌داني كه اينجا آب نيست پس اجازه گريه را بده ◾برو، مي‌دانم ديگر هر وقت بخواهم نگاهت كنم، بايد سرم را بالا بگيرم چون *سرت روي نيزه است* برو، اما خواهش مي‌كنم براي زينب قرآن بخوان برو، اما خواهش مي‌كنم با ما همسفر باش برو، خودت خوب مي‌داني زينب طاقت دوري‌ات را ندارد *برو عزيز دل مادر* برو، اما به ذوالجناح بگو سريع خبرت را به زينب بدهد *برو عزيز دل مادر* برو، كه نگاهت دل زينب را داره آتش مي‌زند برو، بيش از اين سفارش بچه‌ها را نكن برو، برو، اما اي كاش مي‌شد انگشترت را نمي‌بردي برو، برو، *وعده من و تو، در قتلگاه* ◾*زينت دوش نبي روي زمین جای تو نیست* *خار و خاشاک زمین منزل و مأوي تو نیست* *السّلامُ عَلَي الشَيب الخَضيب* *السّلامُ عَلَي ا
🏴(صبح یازدهم)🏴 ذوالجناح *السّلام عليك يا مولاي يا اباعبدالله* *السّلام عليك يا مولاي يا بقية الله* *آجرَک الله یا بقیة‌الله في مصیبة جدّک الحسین علیه‌السّلام* 🏴🏴🏴🏴🏴 *اي صبا نكهتي از كوي فلاني به من آر* *زار و بيمار غمم راحت ِجاني به من آر* *قلبِ بي حاصل ما را بزن اكسير مراد* *يعني از خاك ِدرِ دوست نشاني به من آر*
🏴🏴🏴🏴🏴 ◾امروز مي خواهم سراغ اسب حسين بروم امروز مي خواهم روضه آن اسبي را بخوانم كه تا آخرين لحظه در كنار مولايش بود و سخت‌ترين صحنه‌ها را ديد مي‌خواهم از لحظه‌اي بگويم كه سوار اين اسب به او فرمود: مرخص هستي مي‌خواهم از *لحظه وداع* اين اسب بگويم مي‌خواهم از لحظه‌اي بگويم كه اسب بايد صاحبش را رها كند و با *زين برگشته* به خيمه‌گاه برگردد مي‌خواهم از لحظه‌اي بگويم كه اين اسب با *چشماني اشك‌آلود* صاحبش را بدرقه مي نمايد ◾مي‌خواهم از *اسب بي صاحب* بگويم مي‌خواهم از شيهه اين اسب *هنگام رسيدن به خيمه‌گاه* بگويم مي‌خواهم از *سر به زير* بودنِ اسب بي صاحب بگويم مي‌خواهم از *پيام‌رساني آن اسب به زينب* بگويم مي‌خواهم از لحظه‌اي بگويم كه دختران اطراف اين اسب حلقه زدند و سراغ پدر را از او گرفتند مي‌خواهم از گريه اين اسب بگويم كه هر روز حكايت اين گريه بر لسان امام زمان ذكر مي‌شود مي‌خواهم از لحظه‌اي بگویم که *«نَكسوك عَن جوادك»* از اسب بر زمین افتادی از لحظه‌اي كه *«أسرَعَ فَرَسُكَ شارِداً الي خيامِك»* اسب تو شتابان در حالیکه نالان بود به سوی خیمه‌هايت رفت *«قاصداً مُحَمْحِماً باكياً»* شیـهه‌کشان و گریـان خبر به خیمه رساند ◾مي خواهم از لحظه‌اي بگويم كه زينب از خيمه‌گاه بيرون آمد و از اين اسب سراغ سوارش را گرفت مي‌خواهم از اشك‌هاي پنهاني ذوالجناح بگويم مي‌خواهم از يال خونين اين اسب بگويم مي‌خواهم از لحظه‌ا‌ي بگويم كه اين اسب هم لب تشنه خود را نشان مي‌دهد اعلام مي‌كند: من با سوارم همراهي كردم مي خواهم از اسبي بگويم كه بعد از حسين آن قدر سر را بر سنگ كوبيد كه سه روز بيشتر زندگي نكرد اسبي كه گاه اهل حرم سراغ قاسم را از او مي گيرند و گاه سراغ اباالفضل العباس را گاه از او خبر علي‌اكبر را مي گيرند و گاه خبر علي‌اصغر را گاه از او يك سؤال مي كنند كه بيشتر از هميشه آتش مي گيرد: *آيا رسيد بر لب او آب و كشته شد؟* *يا تشنه لب فشاند به كونين آستين؟* ◾دختران حسين از اسب سؤال مي كنند: *اي فرس قافله سالار تو كشتند مگر؟* *كه تو با قافله‌ي آتش و آه آمده‌اي* *با رخ سرخ برفتي ز برِ ما تو كنون* *چه خطا رفته كه با روي سياه آمده‌اي* *يا همان شاه كه بردي تو به ميدان بلا* *بي‌گنه كشته عدو و تو گواه آمده‌اي* *شه ما را مگر افكنده‌اي اي اسب به خاك* *عذر جويان ز پي عفو گناه آمده‌اي* ◾اسب! برگرد نكند اسباني چشم تو را دور ببينند و بر پيكر حسين بتازند اسب! برگرد فقط قتلگاه را به ما نشان بده اسب! نگو چه ديدي اسبِ بي‌سوار كه جاي خالي صاحبت خود ذكر مصيبتي است *اسبِ زين برگشته* *اسبِ خونين يال* *اسبِ خوشبخت* *اسبِ عزادار* ◾اسبي كه چشمانش همه لحظات خاص را رصد كرد اسبي كه چشمانش بر روي بعضي از صحنه‌ها بسته شد يعني طاقت ديدن نداشت اسبي كه ديد صاحبش از او پياده شد و صورت بر صورت علي اكبر گذاشت اسبي كه با صاحبش كنار علقمه رفت و دو دست جدا شده را زيارت كرد اسبي كه با صاحبش با شتاب از علقمه به خيمه‌گاه برگشت و مي‌ديد كه صاحبش نگران حمله دشمن به خيمه‌گاه است اسبي كه با صاحبش در هنگام وداع حاضر بود و طواف دختران را گرد حسين مي‌ديد اسبي كه لحظه‌اي كه صاحبش با پيكر تير باران شده از او افتاد، گمان كرد *عرش خدا بر زمين افتاد* اسبي كه وقتي بدون صاحب، خود را به خيمه‌گاه رساند، هزاران مرتبه آرزوي مرگ كرد اسبي كه هيچ جوابي براي بچه‌هاي حسين ندارد ◾اما مي‌خواهم از اسب سؤال كنم در چه لحظه‌اي رسيدي؟ از *سينه حسين* برايم نگو از *صداي هلهله* برايم نگو از *صداي تكبير* برايم نگو از *تاخت‌وتاز ديگر اسبان با نعل تازه* برايم نگو ◾اما از *دل زينب* بگو از *ناله دختران* بگو از صداي *«وامحمداه»* بگو از *صيد دست‌وپا زده در خون* بگو از *آخرين نگاه اين خواهر و برادر* بگو ◾اسب! از *حمله به خيمه‌گاه* نگو از *گوشواره كشيدن* نگو از *غارت خيمه* نگو از *ناله زينب* نگو از *سري كه در مقابل زينب بلند است* نگو از *روز يازدهم و ورود آل‌الله به قتلگاه* نگو ◾اما ذوالجناح! خدرا شكر مي كنم كه با زينب همسفر نشدي *تازيانه* خوردن او را نديدي *دستان بسته امام سجاد* را نديدي *كاروان اسرا* را نديدي خدا را شكر بعد از حسين سه روز بيشتر طاقت نياوردي ◾ذوالجناح! سلام اين جمع را به صاحبت برسان از صاحب خود از طرف اين جمع تشكر كن و خواهش كن در دنيا و آخرت ما را از خودشان جدا نكنند
🏴🏴🏴🏴🏴 *صلي الله عليك يا مولاي يا اباعبدالله*
🏴(صبح دوازدهم)🏴 حضرت زينب *السّلام عليك يا مولاي يا اباعبدالله* *السّلام عليك يا مولاي يا بقية الله* *آجرَک الله یا بقیة‌الله في مصیبة جدّک الحسین علیه‌السّلام* 🏴🏴🏴🏴🏴 با كسب اجازه از محضر حضرت ولي‌عصر عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشریف عازم كربلا مي‌گرديم اجازه مي‌گيريم با دختر علي زائر *مصحف پاره پاره* شويم اجازه مي‌گيريم زائر *روح زينب* شويم اجازه مي‌گيريم زائر *قدمگاه فاطمه* در كربلا شويم اجازه مي‌گيريم زائر *لب تشنه* كربلا شويم 🏴🏴🏴🏴🏴 اجازه مي‌گيريم در عرصه‌اي حاضر شويم كه زينب به دنبال *پيراهن يوسف* است *گلي گم کرده‌ام مي‌جويم او را* *به هر گل مي‌رسم مي‌بویم او را* *گل من یک نشاني در بدن داشت* *يکي پيراهن کهنه به تن داشت* به بوي پيراهن قانع نمی‌شود مي‌بيند كه گرگ‌ها از يوسف او نه عضو سالمي باقي گذاشته‌اند، و نه از پيراهن يوسف را ◾اجازه مي‌گيرم لحظه‌اي وارد قتلگاه شويم اجازه مي‌گيريم در لحظه‌اي وارد شوم كه همان‌گونه كه تشنه در جستجوي آب است، زينب به دنبال حسين مي‌گردد اجازه مي‌گيرم زماني وارد قتلگاه شوم كه مي‌بينم نه فقط زينب، بلكه همه كاروان مثل برگ زردي روي زمين افتاده‌اند اجازه مي‌گيرم به لحظه گفتگوي با برادرش برسم كه: *گفتا به ناله كاي تن مجروح چاك چاك* *آيا تويي حسين فيا ليتني سواك* *آيا تويي برادر زينب؟ كه اينچنين* *با پيكر برهنه بَرَم خفته‌اي به خاك* *من خواهر تو زينبم اكنون به پاي خيز* *اي يادگار جد و پدر ليس لي سِواك* *روزي بديدمت به روي سينه نبي* *اكنون چه حالت است؟ و ياليتَ لم اراك* *دانستم آن كه خصم سرت را ز تن بريد* *اما وَ ما علِمتُ فَمَن قَطَّعَ يداك* ◾عزيزِ مادرم! چقدر اين جا عطر مادر پیچیده! عزيزِ مادر! دستي نداري كه ببوسم انگشت و انگشترت را هم كه با لباس‌هایت غارت كردند عزيزِ مادر! *زينت دوش نبي روي زمين جاي تو نيست* *خار و خاشاك زمين منزل و مأواي تو نيست* ◾عزيزِ مادر! سرت كو؟ كفن‌ات كو؟ يكتا پيرهنت كو؟ عزيز مادر! اكبرت كو؟ اصغرت كو؟ عزيزِ مادر! حتماً ديشب مادر براي اين زخم‌ها مرهم آورده عزيزِ مادر! قامتت كو؟ رايتت كو؟ عزيزِ مادر! از دخترانت در قتلگاه پذيرايي كن عزيزِ مادر! از حلقوم بريده سخن بگو عزيزِ مادر! فقط خواهش مي‌كنم به گوش‌هاي دخترانت نگاه نكن عزيزِ مادر! من با اين بدن هزار قطعه تو چه كنم؟ عزيزِ مادر! اي كاش مي‌مردم و تو را در اين جا نمي‌ديدم ◾عزيزِ مادر! شنيدم گفتي *اُخيّة اليّ* عزيزِ مادر! تو كه سر نداري چگونه خواهرت را صدا زدي؟ عزيزِ مادر! *سالار بي سر!* *بي تو كجا روم من؟ اي سايه سر من!* ◾عزيزِ مادر! تو به من نگاه نكن زنجير را نبين جاي تازيانه را نبين عزيزِ مادر! براي زينبت دعاي سفر مي‌خواني؟ عزيزِ مادر! *آسمان بار امانت نتوانست كشيد* *قرعه‌ي كار به نام من ديوانه زدند* عزيزِ مادرم! به خدا زينب از اسير شدن گله‌اي ندارد شنيدي مناجات ديشبم را؟ *الهي رضاً بقضائك* این را هر دو از پدر آموختيم ◾عزيزِ مادر! از زينب‌ات در قتلگاه چگونه پذيرايي مي‌كني؟ عزيزِ مادر! با اين جسم در خون تپيده چگونه دختران را در آغوش مي‌گيري؟ عزيز مادر! به خاطر داري مادر پس از غسل و كفن چگونه دستانش را از كفن خارج كرد و تو و برادرم حسن را در آغوش گرفت؟ آه! من چه قياسي مي‌كنم! دست مادرم زخمي بود امّا قطعه قطعه نبود! حسين من را ببخش! چه تقاضايي كردم! ◾عزيزِ مادر! ديشب خوب با مادر خلوت كردي! فقط از تو يك خواهش دارم حسينم! به من بگو ديشب مادر كدام عضو تو را بوسيد تا من برآن عضو بوسه بزنم؟ عزيزِ مادر! ديشب علي اصغرت را در آغوش گرفتي؟ با همان حنجر؟ عزيزِ مادر! علي اكبرت ديگر *يا ابَتا قَد قَتَلَني العَطَش* نمي‌گويد؟ عزيزِ مادر! از علمدار برايم مي‌گويي؟ عزيزِ مادر! ظاهراً اين ملعونين نمي‌گذارند خودم را به كنار علقمه برسانم عزيزِ مادر! سلام مرا به عباسم برسان و بگو خواهرت بي‌وفايي نداشته *اما زير كعب نيزه است* به او سلام برسان و از چشمان تير خورده او بخواه همچنان علمدار بماند *و از ما چشم بر ندارد* ◾عزيزِ مادر! نگين انگشتر! چه زيبا در ميان قرار گرفتي و اصحاب همه به دور تو عزيز مادر! يادگار پدر! نگران ما نباش! اما دعايم كن تا خوب امانتداري كنم عزيز مادر از من نپرس چرا پاي دخترانت تاول زده؟ چرا سوختند؟ ◾عزيزِ مادر! *مي‌بيني چقدر زود دخترانت شبيه مادر شدند؟* عزيزِ مادر! *صداي تازيانه‌ها* را نشنو عزيزِ مادر! خودت علي‌بن‌الحسين، امام زمانم را آرام كن عزيزِ مادر! بيش از اين نمي‌گذارند کنار تو بمانم مي‌ترسم تازيانه‌هاي كه اينجا به من و دخترانت مي‌زنند به استخوان‌هاي شكسته تو اصابت کند عزيز مادر! نگاه نكن چگونه سوار شتران بي‌جهاز مي‌شويم عزيز مادر! *چون چاره نیست مي‌روم و مي‌گذارمت* *اي پاره پاره تن به خدا مي‌سپارمت* 🏴🏴🏴🏴🏴 *نمي‌روم ولي مرا به تازيانه مي‌برند* 🏴🏴🏴🏴🏴 *صلي الله عليك يا اباعبد
🏴🏴 کاروان اسرا *السّلام عليك يا مولاي يا اباعبدالله* *السّلام عليك يا مولاي يا بقية الله* 🏴🏴🏴🏴🏴 امروز هم به اذن حضرت وليعصر عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشریف زائر حضرت اباعبدالله مي‌شویم. *«سُبي اهلُك كالعبيد و صُّفِدوا فِي الحَديد فَوقَ اقتابِ المَطيّات تَلفَحُ وُجُوهَهُم حَرَّ الهاجِرات»* «و اهل و عیالت چون بردگان به اسیری رفتند و در غل و زنجیر آهنین بر فراز شتران در بند شدند، گرمای آفتاب چهره‌هایشان را می‌سوزاند» 🏴🏴🏴🏴🏴 سادات را برده تصور كنيد، زينب همسر عبدالله بن جعفر را *اسير* تصور كنيد دردانه حسين را در *غل و زنجير* تصور كنيد *دستان مبارك امام سجاد* را به گردن تصور كنيد اين خانواده را بر بالاي *شتران بي‌پالان* تصور كنيد اصلاً *در معرض ديد همگان* بودن را تصور كنيد ◾از نگاه عرب برده هيچ حرمتي ندارد تصور کنید *به دختر علي بي‌حرمتي کنند* تصور کنید *به امام سجاد بي‌حرمتي کنند* تصور کنيد این بزرگواران را به عنوان *برده* به نمايش بگذارند تصور كنيد *تابش آفتاب با پوست نازك اين دختران چه كرده* تصور کنید آنان را در *بازار كوفه* بگردانند *بازار برده فروشان…* ◾تصور كنيد كه *دستان به گردن بسته شده * *گردن نازك كودكان و گرماي سوزان و تازيانه‌ها* *تصور كنيد زنجير داغ با گردن نازك چه مي‌كند!* *تصور كنيد كه براي ديدن اين خاندان همه حاضر شدند* تصور كنيد كه در بازارِ شهري به عنوان اسير گردانده مي‌شوند كه *اميرالمؤمنين علیه‌السلام اسيران زيادي را در همين شهر آزاد كرد* تصور کنید که آفتاب بر اين چهره‌هاي مطهر مي‌تابد و این بزرگواران به دليل بسته بودن دستان‌شان *حتي نمي‌توانند از دست به عنوان سايبان استفاده كنند* تصور كنيد *زنجيرهاي داغ و دستان بسته* را ◾البته اگر خوب نگاه كنيد، دستان بسته ما را ياد *دستان بسته امير‌المؤمنين* مي‌افكند ياد مردان جنگي كه *علي را مي‌كشاندند* ياد *تازيانه‌هاي پشت در* و در نگاهي ديگر، *بازوي همه اسرا چقدر شبيه فاطمه شده!* *جراحت، زخم، جريان خون…* ◾تصور كنيد *عطش* آنان را و تصور كنيد كه با همين دستان بسته آب را در اختيار آنان قرار دهند و تصور كنيد كه مشاهده آب با دل خونين اينان چه مي‌كند! تصور كنيد كه آب چه روضه‌خواني براي اینان مي‌نمايد و باز تصور كنيد آنان كه آب را بر پدر بستند مگر به راحتي به دختران آب مي‌دهند؟ تصور نمك را بر اين جراحات بكنيد *مي داني نمك بر زخم چيست؟* *بودنِ سر حسين بالاي نيزه* * و افتادن سر حسين از نيزه* *و تازيانه خوردن دختران در مقابل دیدگان حسين* *و يادآوري محله بني‌هاشم* *و بلند شدن دست ملعوني بر صورت دختر پيامبر* ◾اصلاً تصورِ *همسفري با شمر* را بكنيد به نظر شما شمري كه با حسين آن معامله را کرد، با دخترانش چه مي‌كند؟ تصور كنيد *در مقابل چشمان تير خورده حسين به زينب تازيانه بزنند* و تصور كنيد در مقابل دستان غل و زنجير شده امام سجاد بر رقيه *تازيانه* فرود آيد و تصور کنید که این دختران با دستان بسته از بالای مرکب بر زمین افتادند تصور كنيد *چشمان حسين بايد چه مناظري را ببيند* و تصور كنيد *اين دستان بسته با دل زينب چه مي‌كنند* زيرا در مقابل چشمان او به *يادگاري‌ها و امانتي‌هاي برادر* صدمه مي زنند و او خود را *سپر بلا* مي‌كند ◾اما دستان بسته براي او محدوديت ايجاد كرده است تصور كنيد فقط يك لحظه دست بسته باشد *وچادر به كناري رود* تصور كنيد كه اين خانم دست بسته *همان بزرگ بانوي مفسّره‌اي است* كه بسياري از زن‌هاي كوفه در كلاس تفسير او حضور داشتند تصور كنيد كه در اين كاروان همه با اين دستان بسته چقدر *شبيه علي* شده‌اند! تصور كنيد كه *نمي‌توانند نام علي را بر زبان آورند* با بر زبان آوردن اين نام تازيانه‌اي ديگر فرود مي‌آيد و تصور كنيد با دستان بسته خود شاهد *افتادن سر از روي نيزه* مي‌باشند تصور كنيد با دستان بسته گاهي سر را در *بساط شرب خمر* مي‌بینند و گاهي سر را *درب دروازه* ◾به خدا اگر اين دستان باز بودند، مرتب بر سينه و سر فرود مي‌آمدند و اين‌چنين اقامه عزا مي‌كردند *دستان بسته و دل شكسته* *دستان بسته و چشمان خونين* *دستان بسته و لب‌هاي خشكيده* *دستان بسته و لباس اسارت پوشيده* *دستان بسته و فرود تازيانه* *دستان بسته و مشاهده سر حسين درب دروازه كوفه* *دستان بسته و مشاهده سر حسين درب دروازه شام* *دستان بسته و مشاهده سر حسين آويزان درب منزل يزيد* *واي واي واي واي واي واي واي* *حسين حسين حسين* *امان از دل زينب* *امان از دل زينب* 🏴🏴🏴🏴🏴 *صلّي الله عليك يا مولاي يا اباعبدالله* 🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴 پیراهن اباعبدالله علیه‌السلام *السّلام عليك يا مولاي يا اباعبدالله* *السّلام عليك يا مولاي يا بقية الله* 🏴🏴🏴🏴🏴 همراه با وجود مقدس حضرت وليعصر عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشریف زائر حضرت اباعبدالله علیه‌السلام مي‌شویم. به محضر امام خویش عرضه مي‌داریم: *در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم* *بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم* *حديث روضه نگويم گل بهشت نبويم* *جمال حور نجويم دوان به سوي تو باشم* *مي بهشت ننوشم ز دست ساقي رضوان* *مرا به باده چه حاجت؟ كه مست روي تو باشم* 🏴🏴🏴🏴🏴 اين روزهايك امر را بهتر مي‌فهمم اين حقيقت كه *هر چه گويم عشق را شرح و بيان* *چون به عشق آيم خجل مانم از آن* هر زمان كه مي‌آیم چيزي از حسين بگویم، متحيّر تر مي‌شوم كه چه بگویم؟ ◾اما امروز مي‌خواهم به سراغ پيراهن حسين بروم آمد در خيمه‌گاه و فرمود: *«اِبعثوا اِليَ ثوبا لا يُرغب فيه اَجعله تحت ثيابي لئلا اُجَرّد»* «جامه کهنه‌اي که کسي به آن رغبت نداشته باشد برایم بیاورید تا زیر لباس خود بر تن کنم تا بعد از کشته شدنم بدنم را برهنه نکنند.» خود حسين روضه جسم عريان را در خيمه‌گاه خواند. مي‌خواست مقدماتِ روبه‌رو شدن زينب با جسم عريانش را فراهم كند ياد خواب سكينه خاتون مي‌افتم كه فرمود: زماني كه در شام اسير بوديم، بانويي را بر هودجي سوار ديدم كه دست بر سر گذاشته بود. پرسيدم: اين خانم كيست؟ به من گفتند: *فاطمه، مادر پدر توست* گفتم: به خدا بايد به سوي او بروم و عرض حال نمايم شتابان به سوي او رفتم و در مقابلش گريان ايستادم و عرض كردم: به خدا حق ما را انكار كردند، به خدا جمع ما را متفرّق كردند، و به خدا حريم ما را مباح كردند، به خدا پدرم را كشتند حضرت فاطمه فرمود: دخترم! بند دلم را پاره كردي *هذا قميصُ ابيك الحسين معي لا يفارقني حتي القي الله به* این پیراهن پدرت، حسین است که که از من جدا نمی‌شود تا… ◾اين چه پيراهني است كه از فاطمه جدا نمي‌شود؟! اين چه پيراهني است! يعني جاي ضربات شمشير در آن وجود دارد؟ چند تا؟ يعني اين پيراهن مدام روضه مي‌خواند؟ يعني اين پيراهن را پيامبر هم مي‌بيند؟ *اي امان! اي امان! اي امان!* يعني زينب به بوي اين پيراهن تا شام رفت؟ يعني فاطمه با اين پيراهن در قيامت جلوه‌گري مي‌كند؟ ◾امروز به بهانه اين پيراهن خلعت مي‌خواهم از آن خلعتي كه امام رضا به دعبل داد و يك كاروان به وسيله آن لباس نجات پيدا كردند آن روايت را به یاد دارید كه دختربچه‌اي در مسجدالنبي سه مرتبه لباس پيامبر را كشيد و بالاخره يك رشته لباس را جدا نمود؟ اطرافيان پيامبر به او اعتراض كردند: چرا اين كار را با پيامبر كردي؟ دختر بچه گفت: در خانه مريض داريم، خانواده‌ام مرا فرستادند كه نخي از لباس پيامبر را بگيرم و به خانه برم تا بیمار خانه ما شفا پيدا كند *يا رسول الله* *يا فاطمة الزهراء* كور آمده، مريض آمده *فلمّا ان جاء البشير القاه علي وجهِه فارتدّ بصيرا* زماني که مژده‌رسان نزد او (یعقوب) آمد، آن پیراهن را به صورت او افکند و او بینا شد. *يا اباعبدالله* وقتش نشده بفرمايي: *«اِذهبوا بِقَميصي هذا عَلي وَجهِه»* بروید این پیراهن مرا بر صورتش افکنید. ◾آقايي كه دست رد به سينه سائل نمي‌زني! امروز ما را در كنار آن پيراهن ببر اصلاً آقا پر رو شدم مي‌خواهم عرض كنم مثل جريان كسا آن پيراهن را روي ما بینداز و آبرو دارمان كن، آقا جان! اين همان پيراهني است كه بوي مادرت را مي‌دهد اين همان پيراهني است كه بوي جدت را مي‌دهد اين همان پيراهني است كه بوي برادرت را مي‌دهد اين همان پيراهني است كه بوي پدرت را مي‌دهد آخر قبل از اين كه آن را از تنت خارج كنند، همه اين بزرگواران در قتلگاه كنار تو حاضر شدند اين پيراهن بوي خمسه آل كسا را مي‌دهد *شهيد عشق كه بگذشته از سر بدنش* *عدوي تنگ نظر جامه مي‌برد ز تنش* *يا اباعبدالله!* پيراهن حسين! تو عجب صحنه‌هايي را ديدي! *باران تير و نيزه* *باران سنگ* *ضربات متعدد شمشير* يقين دارم به هر سنگ و نيزه‌اي مي‌گفتي من پيراهن حسينم *همان حسيني که پسر فاطمه است* اما وقتي ديدي با اسب بر تو وارد شدند، سكوت كردي وقتي ديدي ملعون بر روي تو نشسته است، سكوت كردي وقتي ديدي خنجر بر حنجر حسين وارد شده، سكوت كردي وقتي ديدي به عمّامه حسين رحم نمي‌كنند، سكوت كردي وقتي ديدي به سر حسين ........ ناله زدي اما كجاست گوش شنوايي كه ناله تو را بشنود؟! وقتي ديدي ميخواهند تو را از حسين جدا كنند، التماس‌شان كردي مرا پاره كنيد اما از اربابم جدا نكنيد من به اين روز دل خوش كرده بودم من مي‌خواستم به حسين وفادار باشم من مي‌خواهم وقتي مادر حسين در كنارش مي‌آید، ناله كنم من مي‌خواهم باحسين باشم و زائر پيغمبر شوم مگر نه اين كه شهيد را با لباسش دفن مي‌كنند؟ پس چرا مرا از حسين جدا مي‌كنيد؟ من نمي‌دانم ناله‌هاي اين پيراهن چه كرد! اما فقط يك چيز را خوب مي‌دانم آنقدر ناليد كه اين پيراهن
🏴🏴 جمعه-امام زمان *السّلام عليك يا مولاي يا اباعبدالله* *السّلام عليك يا مولاي يا بقية الله* 🏴🏴🏴🏴🏴 در اين صبح جمعه نیز پشت سر روضه‌خوان صبح و شب اباعبدالله اذن زيارت می‌گیریم و اميدواريم اجازه حضور به يكايك ما عطا شود و به حضرت اباعبدالله عرض مي‌كنيم: *بوي بهشت مي‌وزد از كربلاي تو* *اي كشته باد جان دو عالم فداي تو* *ديوانه‌وار آمده‌ام تا به قتلگاه* *وقتي به استغاثه شنيدم صداي تو* *نقدينه‌اي كه داشتم از اشك و خون دل* *تقديم كرد ديده به گنبد نماي تو* *برخيز و بر سر ني آيه‌اي بخوان* *اي من فداي آن سر از تن جداي تو* *رفتي به پاس حُرمت كعبه به كربلا* *شد كعبه حقيقي دل كربلاي تو* *اجر هزار عمره و حج در طواف توست* *اي مروه و صفا به فداي صفاي تو* *خون خداست خون تو و جز خداي نيست* *اي كشته خدا به خدا خون بهاي تو* *سائل چو ديد كفّ كريم تو گريه كرد* *اي كائنات بنده‌ي خوان عطاي تو* *ما را هم اي حسين گدايي حساب كن* *آخر كجا رود به جز اين در گداي تو* 🏴🏴🏴🏴🏴 ◾بله آقا جان گداي صبح جمعه هستم گداي دوره‌گرد گاه كشكول گدايي خود را در مشهد و گاه در سامرا در دست مي‌گيرم اما همه به من حواله *جمعه كربلا* را مي‌دهند مي‌گويند در صبح جمعه مادري از زيارت بر مي‌گردد، سرِ راهش حاضر شو، او دست رد به سينه زائر نمي‌زند به خصوص اگر زائر، زائر حسين باشد مي‌گويند هر شب جمعه در كربلا قيامت برپا مي‌شود مي‌گويند آقازاده‌اي از كنار علقمه با بدني بدون دست زائر فاطمه مي‌شود مي‌گويند دستان اين زائر جداگانه به زيارت اين بانو مي‌آيد مي‌گويند اين بانو با قد خميده زائر مي‌شود و شايد قد خميده حسين بعد از شهادت برادر و سپهدارش عباس، شباهت او را به مادر نشان مي‌دهد ◾و من مي‌گويم فاطمه زائري است كه هم به زیارت تن پسرش مي‌آيد و هم به زيارت سر او زائري است كه هم به زيارت لب خشكيده پسرش مي‌آيد و هم زائر فرزندان شهيد او می‌شود زائري است كه هم خون جاري در دشت كربلا را زيارت مي‌كند و هم بانوان بيرون آمده از خيمه را فاطمه هم حسيني را كه با خون خويش غسل كرده زيارت مي كند و هم سر جدا از بدن اورا فاطمه زائر است اما زائري كه هر گز اين زيارت براي او تكراري نيست زائري كه قلبش در اين مصيبت مجروح شده زائري كه اشكش قابل توصيف نيست زائري كه هر شب جمعه در سكوت از فرات سؤال مي‌كند كه چرا خود را به لب‌هاي تشنه حسين نرساندي ◾ *ولي‌عصر! امام حاضر! قبله ي عالم!* مي‌خواهم از شما گزارش *آخرين لحظات* را بشنوم آن لحظه كه عرق مرگ بر پيشاني حسين نشسته آن لحظه كه اعضايش منقبض و منبسط مي‌شود آن لحظه كه گوشه چشم حسين به سوي خيمه‌گاه است آن لحظه كه همه ملائك سر گردان و متحيَر به نظاره ايستاده‌اند آن لحظه‌اي كه حسين قتلگاه را محراب نموده مي‌خواهد سلام پاياني نماز را بدهد ◾ *آقاي من!* من فداي شما كه هنوز صداي شيهه اسب را مي شنويد من فداي شما كه هنوز گيسوان پريشان دختران حسين را مي‌بينيد من فداي شما كه هنوز صداي لطم آنان را مي‌شنويد من فداي شما كه هنوز صداي گريه‌هاي بلند بانوان حرم را مي‌شنويد ببخشيد آقا من فداي شما كه هر روز از *والشّمر……* سخن مي‌گوييد من فداي قلب مطهر شما كه هر روز از *رُفِعَ علي القناة رأسُك* خبر مي دهيد من فداي غربت شما كه هر روز روضه‌ي اسارت عمه‌ي بزرگوارت را مي‌خوانيد من فداي قلب مطهر شما كه هر روز از زنجيرهايي كه به آل‌الله بسته شد، گزارش مي‌دهيد من فداي شما كه تابش مستقيم آفتاب بر اين خاندان هنوز قلب مطهر شما را مي‌سوزاند من فداي شما كه روز و شب روضه‌ی گرداندنِ اين خانواده در بازار را مي‌خوانيد من فداي شما كه هر روز در مجلس عرشي عزاي حسين شركت مي‌كنيد من فداي شما كه صداي گريه خانه‌ی كعبه را در مصيبت حسين مي‌شنويد من فداي شما كه صداي ناله مشعر و مني را در ذكر مصيبت حسين مي‌شنويد من فداي شما كه صداي گريه بهشت و خزنه‌ي آن را نيز مي‌شنويد من فداي شما كه صداي عزاداري از فرش تا عرش به گوش مبارك شما مي‌رسد من فداي شما و اشك‌هاي خونين شما من فداي شما و غربت شما من فداي شما و مظلوميت شما من فداي شما و ضجه‌هايت وناله‌هايت و صرخه‌هايت من فداي شما و زيارت پايين پاي حسين آقا جان! من فداي شما! ◾ *يا ايّها العزيز* *جانم فداي شما* صبح جمعه به *اميد ديدار* زائر شديم *تصدّق علينا انّ الله يجزي المتصدقين* *يا ايّها العزيز!* دلتنگ تو هستیم *يابن زهرا* 🏴🏴🏴🏴🏴 *صلّي الله عليك يا مولاي يا اباعبدالله* 🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴 حضرت زینب *السّلام عليك يا مولاي يا اباعبدالله* *السّلام عليك يا مولاي يا بقية الله* 🏴🏴🏴🏴🏴 باز هم از قطب عالم امكان وجود مقدس حضرت بقية‌الله‌الاعظم عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشریف اجازه مي‌گيريم و پشت سر ايشان زائر جدّ بزرگوارشان مي‌شويم امروز به ياد *عمه سادات* در زيارت حضور پيدا مي‌كنيم امروز با يك تير چند نشان مي‌زنيم هم زائر حسين و هم زائر خواهر بزرگوارش و هم زائر سقّا مي‌شویم 🏴🏴🏴🏴🏴 ◾در كربلا بسیاري از مكان‌ها رد پاي زينب است *كنار قتلگاه* *كنار خيمه‌گاه* *كنار تربت علي اصغر* *كنار بدن مطهر علي اكبر* *در خودِ خيمه‌گاه* *اما كنار علقمه اثري از قدم زينب ديده نمي‌شود* چرا؟ ◾شب عاشورا وقتي نجواي حسين را شنيد، بيهوش شد نمي‌دانم حسين به او چه گفت فقط مي‌دانم قوّت *چهل منزل اسارت را در آن شب پيدا كرد* شايد آهسته به او گفت *با تو هستم جان خواهر همسفر* *تو به پا اين راه كوبي من به سر* شايد گفته باشد: *هست بر من ناگوار و ناپسند* *از تو زينب گر صدا گردد بلند* ◾مي‌دانم حسين آن شب خودش ذكر مصيبت خود را براي خواهر كرد اما در روز عاشورا بي‌قراري زينب را مي‌بينيد لحظه‌اي چشم از حسين برنمي‌دارد در تشیيع پيكر علي‌اكبر شايد زير لب بگويد: *سر خم مي سلامت شكند اگر سبويي* در هنگام دفن جسد سر بريده علي اصغر هم زير لب همين عبارت را جاري مي‌كند ◾اما لحظه بسيار سخت لحظه وداع حسين است *در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن* *من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم مي‌رود* اما در نااميدي بسي اميد است هنوز هم چشم‌به‌راه حسين است *لحظه بسيار سختِ زينب زماني است كه ذوالجناح با زين برگشته خود را به خيمه‌گاه مي‌رساند* شايد آن لحظه که روضه‌خوان مي‌گوید: *«دلم زير و رو شد، دلم زير و رو شد»* همين جا باشد ◾ديگر احتمال بازگشتي نمي‌دهد امان از لحظه‌اي كه خود را به قتلگاه رساند امان از لحظه‌اي كه سر را بالاي نيزه ديد امان از لحظه‌اي كه صداي تاخت اسبان را بر پيكر حسين شنید امان از لحظه‌اي كه به خيمه‌ها حمله كردند امان از لحظه‌اي كه در مقابل چشمان زينب خيمه‌ها را آتش زدند امان از لحظه‌اي كه در مقابل چشمان او گوشواره از گوش دختران كشيدند و خلخال از پاي آنان در مي‌آورند امان از لحظه‌اي كه وارد خيمه سوخته شد و مي‌خواست پيكر امام زمان خود؛ وجود مقدس حضرت امام سجاد را از خيمه خارج كند امان از لحظه‌اي كه حسين با نگاهش سفارش رقيه را به خواهر مي‌كند امان از لحظه‌اي كه حسين با نگاهش مرهم براي دل سوخته و پاي تاول زده اين كاروان فراهم مي‌كند چقدر عصر روز عاشورا شبيه مادرش شده! از قدي مي گويمكه يك باره خم شد ◾زير لب با خود مي‌گويد: *آسمان بار امانت نتوانست كشيد* *قرعه فال به نام من ديوانه زند* مي‌خواهد خيال برادر را راحت كند به همين دليل به او مي‌گويد *تو شهادت جستي اي سبط رسول* *من اسيري را به جان كردم قبول* ◾ *حسينم!* به مادر قسمت مي‌دهم، فقط يك خواهش دارم هر زمان كه تازيانه بر من بلد مي‌شود چشمانت را ببند صورتت را بر گردان حسينم! عزيز دلم! عجب جلوه‌گري روي نيزه داري! از من نخواه صورتم را بر گردانم از من نخواه سر به زير شوم از من نخواه چشم از تو بردارم ای خورشيد روي نيزه! حواسم به رقيه‌ات هست اما عزيز دل مادر! قبول كن كه بايد حواسم به سر بالاي نيزه هم باشد كه روي زمين نيفتد گرچه اين روزها دست‌هایم مثل دست‌هاي بابایم بسته است ◾اما با نگاهم يك خواهش ديگر دارم دم دروازه كوفه كه به استقبال خواهرت مي‌آيي به من نگاه نكن آخر شايد تعجب كني دو روز است مرا نديدي زينبت ده‌ها سال پير شده تو نگاه نكن وقتي مردم كوفه به ما مقنعه مي‌دهند تو نگاه نكن وقتي به ما صدقه مي‌دهند تو نگاه نكن وقتي نان و خرما مي‌دهند عزيز مادر! عزيز مادر! خواهش مي‌كنم وقتي ما را با لباس اسارت وارد دارالاماره مي‌كنند، چشم‌هایت را ببند آخر مي‌دانم طاقت اين يكي را نداري ◾حسينم! تمام سعي‌ام را مي‌كنم كه بچه‌هایت كمتر آسيب ببينند اما تو با نگاهت روي زخم‌هاي خواهر مرهم بگذار عزيز مادر! از يک چيز خوشحالم كه تمام سفر زير سايه‌ات هستم ◾عزيزِ مادر! دم در وازه شام بيشتر هواي ما را داشته باش يادت هست كه شام كجاست همان جايي كه پنجاه سال از روي مأذنه‌هاش بابایمان را لعن كردند عزيز مادر بقيه حرف‌ها را در خرابه با تو مي‌گویم *حسين!* *حسين!* *حسين!* *حسين!* *حسين!* 🏴🏴🏴🏴🏴 *صلي الله عليك يا مظلوم يا اباعبدالله* 🏴🏴🏴🏴🏴
امشب شهادت‌نامه‌ی عشاق امضا می‌شود/ فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می‌شود امشب کنار یکدگر بنشسته آل مصطفی/ فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا می‌شود امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی/ فردا صدای الامان زین دشت برپا می‌شود امشب کنار مادرش لب‌تشنه اصغر خفته است/ فردا خدایا بسترش آغوش صحرا می‌شود امشب که جمع کودکان در خواب ناز آسوده‌اند/ فردا به زیر خارها گمگشته پیدا می‌شود امشب رقیه حلقه‌ی زرین اگر دارد به گوش/ فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می‌شود امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان/ فردا کنار علقمه بی دست سقا می‌شود امشب بُوَد جای علی آغوش گرم مادرش/ فردا چو گل‌ها پیکرش پامال اعدا می‌شود امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را/ فردا عزیز فاطمه بی یار و تنها می‌شود امشب به دست شاه دین باشد سلیمانی نگین/ فردا به دست ساربان این حلقه یغما می‌شود امشب سر سرّ خدا بر دامن زینب بُوَد/ فردا انیس خولی و دیر نصارا می‌شود ترسم زمین و آسمان زیر و زبر گردد "حسان"/ فردا اسارت‌نامه‌ی زینب چو اجرا می‌شود شب عاشورا