eitaa logo
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
237 دنبال‌کننده
2هزار عکس
846 ویدیو
29 فایل
💐#اللهم_عجل_لولیک_الفرج •|بسم‌ربِّ‌المہــدے|• تنها کانال رسمی 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد ❣️ماییمُ‌نَوای‌بی‌نَوایی بِسم الَّه اگر حریف مایی❣ (کپےمطالب بھ شࢪط دعا براے فࢪجِ مھدے زهࢪا) ادمین: @Parvaaz120
مشاهده در ایتا
دانلود
۵۷ _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
۵۸ _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
📌امشب یادتون نره این نماز بخونید: نماز شب هشتم ماه رمضان 🌙 🤍امیرالمؤمنین(ع) فرمود: 🍃هرکس در شب هشتم ماه رمضان ۲ رکعت نماز بخواند، در هر رکعت ۱ بار حمد و ۱۰ مرتبه سوره توحید، و بعد از نماز ۱۰۰۰ بار تسبیح الهی (سبحان الله) بگوید، • هشت در بهشت بر او گشوده می‌شود و از هرکدام که بخواهد به بهشت وارد می‌شود. 📚بحارالأنوار، ج۹۷، ص۳۸۲
🎊 ایستـگاه عیـدانـہ و فـرهنگـۍ شهــر حبیب آبـاد_نوروز۱۴۰۲ 📆 🔗همـراه بـا برپایـی غـرفـہ هـاے مشـاغل خـانگـۍ و صنـایـع دستـۍ🏺 🔸اجــراے 🎤 حجـت الاسلام امینـۍ(عمـۅ چہـل حدیـث) 🔹همخـوانۍ سـرۅد عزیـزم حسیــݩ ۲💞 🔸برپـایۍ غـرفـہ هـاے شـاد و متنـۅع 🎉 📆 پنجشنبہ ۱۰فـرۅردیـݩ ⏰سـاعـت۱۵ الـۍ ۱۸ 🏕پارک آزادگـاݩ جنـب شهـداے گمنـام 👑 امسال عید میهمـاݩ هستیـم 💎 قرارگاه فرهنگی شهر حبیـب آبـاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌راه حل مشکلات و گرفتاری ها🤔 🦋🦋🦋 ------------------------------- 🌹 جعفری تبار👇 🌹 https://eitaa.com/jafaritabar
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
#نسل_سوخته قسمت بیست و چهارم: انتظار توی راه برگشت، توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادر صدام کرد:
قسمت بیست و پنجم: حبیب الله گاهی عمق شک، به شدت روی شونه‌هام سنگینی می‌کرد. تنها ... در مسیری که هیچ پاسخگویی نبود. به حدی که گاهی حس می‌کردم الان ایمانم رو به همه چیز از دست میدم. اون روزها معنای حمله شیاطین رو درک نمی‌کردم. حمله‌ای که داشتم زیر ضرباتش خُرد می‌شدم... آخرین روز رمضان هم تمام شد و صبر اندک من به آخر رسیده بود. شب، همون‌طور توی جام دراز کشیده بودم ولی خوابم نمی‌برد. از این پهلو به اون پهلو شدن هم فایده‌ای نداشت. گاهی صدای اذان مسجد تا خونه ما می‌اومد و امشب، از اون شب‌ها بود. اذان صبح رو می‌دادن و من همچنان دراز کشیده بودم. ۱۰ دقیقه بعد ... ۲۰ دقیقه بعد ... و من همچنان غرق فکر، شک و چراهای مختلف ... که یهو به خودم اومدم! - مگه تو کی هستی که منتظر جواب خدایی؟ مگه چقدر بندگی خدا رو کردی که طلبکار شدی؟ پیغمبر خدا، دائم العبادت بود. با اون شأن و مرتبه بزرگ، بعد از اون همه سختی و تلاش و امتحان، حبیب الله شد. با عصبانیت از دست خودم از جا بلند شدم. رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز. نمازم که تموم شد آفتاب طلوع کرده بود. خیلی از خودم خجالت می‌کشیدم. من با این کوچیکی، نیاز، حقارت... در برابر عظمت و بزرگی خدا قد علم کرده بودم. رفتم سجده با کلمات خود قرآن ... - خدایا! این بنده یاغی و طغیان‌گرت رو ببخش. این بنده ناسپاست رو ... پدرم بر عکس همیشه که روزهای تعطیل، حاضر نبود از جاش تکان بخوره، عید فطر حاضر شد ما رو ببره سر مزار پدربزرگ. توی راه هم یه جعبه شیرینی گرفتیم. شیرینی به دست بین مزار شهدا می‌چرخیدم و شیرینی تعارف می‌کردم که ... چشمم گره خورد به عکسش! نگاهش خیلی زنده بود. کنار عکس نوشته بودند: - من طلبنی وجدنی ... و من وجدنی عرفنی ... و من عرفنی ... هر کس که مرا طلب کند می‌یابد؛ هر کس که مرا یافت می‌شناسد؛ هر کس که مرا شناخت دوستم می‌دارد؛ هر کس که دوستم داشت عاشقم می‌شود؛ هر کس که عاشقم شود عاشقش می‌شوم و هر کس که عاشقش شوم، او را می‌کشم و هر کس که او را بکشم، خون بهایش بر من واجب است و من، خود، خون‌بهای او هستم ... _____ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
قسمت بیست و ششم: نماز شکر ایستاده بودم و محو اون حدیث قدسی چند بار خوندمش تا حفظ شدم. عربی و فارسیش رو ... دونه‌های درشت اشک، از چشمم سرازیر شده بود. - چقدر بی‌صبر و ناسپاس بودی مهران. خدا جوابت رو داد. این جواب خدا بود ... جعبه رو گذاشتم زمین نمی‌تونستم اشکم رو کنترل کنم. حالم که بهتر شد از جا بلند شدم و سنگ مزار شهید رو بوسیدم: - ممنونم که واسطه جواب خدا شدی! اشک‌هام رو پاک کردم. می‌خواستم مثل شهدا بشم. می‌خواستم رفیق خدا بشم ... و خدا توی یه لحظه پاسخم رو داد. همونجا روی خاک، کنار مزار شهید دو رکعت نماز شکر خوندم. وقتی برگشتم، پدرم با عصبانیت زد توی سرم: - کدوم گوری بودی الاغ؟؟ اولین بار بود که اصلا ناراحت نشدم. دلم می‌خواست بهش بگم «وسط بهشت» اما فقط لبخند زدم: - ببخشید نگران شدید! این بار زد توی گوشم - گمشو بشین توی ماشین. عوض گریه و عذرخواهی می‌خنده. مادرم با ناراحتی رو کرد بهش: - حمید روز عیده! روز عیدمون رو خراب نکن. حداقل جلوی مردم نزنش. و پدرم عین همیشه، شروع کرد به غرغر کردن. کلید رو گرفتم و رفتم سوار ماشین شدم. گوشم سرخ شده بود و می‌سوخت اما دلم شاد بود. از توی شیشه به پدرم نگاه می‌کردم و آروم زیر لب گفتم: - تو امتحان خدایی و من خریدار محبت خدا. هزار بارم بزنی، باز به صورتت لبخند می‌زنم ... _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313