eitaa logo
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
244 دنبال‌کننده
2هزار عکس
809 ویدیو
29 فایل
💐#اللهم_عجل_لولیک_الفرج •|بسم‌ربِّ‌المہــدے|• تنها کانال رسمی 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد ❣️ماییمُ‌نَوای‌بی‌نَوایی بِسم الَّه اگر حریف مایی❣ (کپےمطالب بھ شࢪط دعا براے فࢪجِ مھدے زهࢪا) ادمین: @Parvaaz120
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علی المهدی و علی آبائه محفل صمیمانه ریحانه ها ویژه دختر های گل ابتدایی😍 هر هفته پنجشنبه ها ساعت ۳۰ :۱۷ آموزش ،بازی و تفریح __ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلي الله عليك يا أبا عبدالله صلي الله عليك يا أبا عبدالله صلي الله عليك يا أبا عبدالله
السلام علیک یا ابا صالح🌹
51.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این خانم رو کی میشناسه؟ آه از بلایی که سر ذهن این مردم آورده اند!
ما آدم‌ ها اول خـود را به چـیـزهایــی علاقه‌مند و وابسـته مـی‌ کـنیـم، بـعـد خـود را نـیـازمـند به آنـهـا مـی‌بیـنـیم، بـعـد وقــتـی به ایـن نیـازهـای جـعلی خود نمی‌ رسیم؛ بی‌ قرار مـی‌ شـویم ! بعد برای برطرف کـردن این بی‌قراری‌ها، وابستگی‌های دیگر درست می‌کنیم، بعـد وقـتــی بــه‌ آنـها نـمـی‌ رســیم، درمـانـده می‌شویم ! کاش از اول دل نمی‌بسـتـیـم.. - استاد پناهیان @darolmahdi313
زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه🌱 ✨ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ. _____ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدا‌ تنها‌ عاشقی‌ است‌؛ که‌ ا‌ز‌ بی‌ توجهی معشوقش‌ یعنی‌ انسان‌ خسته ‌ نمی‌شود...! ‹ استاد پناهیان ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. جانم گرفت حسرت ديدار دیگرش! با ما هر آنچه یار نکرد، انتظار کرد💔!
💙
______ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
اگر خواستیم ببینیم آیا با خدا♥️مأنوسیم یا نه، باید ببینیم از خواندن قرآن📖، كه سخن💬خدا✨با ماست و از خواندن نماز📿،كه سخن ما با خداست، احساس ملال می‌كنیم یا احساس نشاط....🌿 ❖|✨👌| @darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰۰ _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
۱۰۱ _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
۱۰۲ _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
بسم الله الرحمن الرحیم 🌺السّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَ الْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَ أَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ. 🍀سلام بر تو اى صاحب عصر و زمان ؛ سلام بر تو اى جانشین خداى رحمان؛ سلام بر تو اى شریک و هم‏سنگ قرآن؛ سلام بر تو اى داراى دلیل و برهان قاطع؛ سلام بر تو اى امام آدمیان و جنّیان؛ سلام بر تو و بر اجداد پاک و پدران پاکیزه ‏ات که معصوم بودند ؛ و رحمت و برکت‏ هاى الهى نثارتان باد. 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
پیوند دو دریا🤍 خورشید شعاع هایش را جمع کرد تا در سوی دیگر زمین بگستراند تا اذان اما هنوز دقایقی مانده بود. عروس و داماد را به خانه ام سلمه آوردند. پیامبر ﷺ از ام سلمه خواست تا فاطمه(س) را بیاورد امّ سلمه دست فاطمه (س) را گرفت، در حالی که لباسش بر زمین کشیده میشد و از خجالت عرق برچهره اش نشسته، بود پیش حضرت پدر آورد. از شدت شرم پایش لغزید پدر برایش دعا کرد: " خداوند تو را از لغزشهای دنیا و آخرت نگه دارد! " دست علی را گرفت چادر را از صورت فاطمه (س) کنار زد. سپس دست آن دو را در دست یکدیگر گذاشت 📚: @darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏قشنگی ‎سجــ🧎🏻ــده‌ به اینه که تو گوش‌زمین پچ پچ‌ می‌کنی ، ولے تو آسمون‌ صداتو‌ میشنون :) @darolmahdi313
‍ ‍ ❤️ ❤️ طول مدت عمرش کوتاه ولی بسیار مفید بود او همواره اطرافیانش را به و کردن از نیازمندان و فقرا و در زندگی و بدگویی دیگران را نکردن سفارش میکرد او در اواخر عمر شریفش به حرم امام رضا هر شب میرفت رفتن به سوریه داشت زیرا نمی‌توانست بی حرمتی به اهل بیت را ببیند سربازان امام زمان که در حال دفاع از بودن را تنها بگذارد به گفته ی دوست نزدیکش حامد شبها به حرم میرفت و نماز شب میخواند و دعا میکرد زودتر برود. ¤شهید‌مدافع‌حـرم 🌹 • شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۹ • محل شهادت حلب @darolmahdi313
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
#نسل_سوخته قسمت صد و دوم: سواحل هاوایی صدای سائیده شدن دندان‌هاش رو بهم می‌شنیدم. رفت پای تخته: -
قسمت صد و سه: Breaking time عین همیشه وسط درس، درس رو تعطیل کرد. به حدی به بچه‌ها فشار می‌آورد و سوال و نمونه سوال‌های سختی رو حل می‌کرد که تا اسم Breaking time می‌اومد، گل از گل بچه‌ها می‌شکفت. شروع کرد به خندوندن بچه‌ها و سوژه این بار، دیگه اجتماعی و سیاسی یا ... نبود. این‌بار مستقیم خود اهل بیت رو هدف گرفت و از بین همه، حضرت زهرا ... با یه اشاره کوچیک، همه چیز رو به سخره گرفت و بچه‌ها طبق عادت همیشه، می‌خندیدن. انگار مسخ شده بودن ... چشمم توی کلاس چرخید. روی تک تک‌شون. انگار اصلا نفهمیده بودن چی شده و داره چی میگه. فقط می‌خندیدن. و وقتی چشمم برگشت روی اون، با چشم‌های مست از قدرت و پیروزی بهم نگاه می‌کرد. برای اولین بار توی عمرم، با همه وجود از یه نفر متنفر بودم. اشتباهش و کارش، نه از سر سهو بود، نه هیچ توجیه دیگه‌ای. گردنم خشک شده بود. قلبم تیر می‌کشید. چشم هام گر گرفته بود. و این بار ... صدای سائیده شدن دندان‌های من بهم، شنیده می‌شد. زل زدم توی چشم‌هاش: - «به حرمت اهل بیت قسم، با دست‌های خودم نفست رو توی همین کلاس می‌برم. به حرمت فاطمه زهرا(س) قسم رهات نمی‌کنم.» از خشم می‌لرزیدم و این جملات رو توی قلبم تکرار می‌کردم ... اون شب، بعد از نماز وتر رفتم سجده: - «خدایا، اگر کل هدف از خلقت من، این باشه که حق این نامرد رو بزارم کف دستش، به خودت قسم که دفاع از سرورم برای من افتخاره. خدایا تو می‌دونی من در برابر این مرد ضعیفم. نه تواناییش رو دارم، نه قدرت کلامش رو. من می‌خوام برای دفاع از شریف‌ترین بندگانت بایستم، در حالی که می‌ترسم که ضعف و ناتوانیم، به قیمت شکست حریم اهل بیت تموم بشه. ترجیح میدم همین الان و در جا بمیرم ولی مایه سرافکندگی اهل بیت پیامبر نشم... و سه روز، پشت سر هم روزه گرفتم. __ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
قسمت صد و چهار: استوکیومتری حسبنا الله و نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر ... و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم ... نیم ساعت به زمان همیشگی، بین خواب و بیداری این جملات توی گوشم پیچید: بلند شدم و نشستم. قلبم آرام بود و این، آغاز نبرد ما بود. با اینکه شاگرد اول بودم اما با همه قوا روی شیمی تمرکز کردم. تمام وقتی رو که از مدرسه برمی‌گشتم، حتی توی راه رفت و آمد، کتاب رو جلوتر می‌خوندم. با مقوای نازک، کارت‌های کوچیک درست کردم و توی رفت و آمد، اونها رو می‌خوندم. هر مبحثی رو که می‌دیدم، توی کتاب‌های دیگه هم در موردش مطالعه می‌کردم؛ تا حدی که اطلاعتم در مورد شیمی فراتر از حد کتاب درسی بود. کل جدول مندلیف رو هم با تمام عناصرش، ردیف و گروهش، عدد اتمی و جرمی و ... حفظ کردم. توی خواب هم اگه ازم می‌پرسیدی عنصر * ... می‌تونستم توی ۳۰ ثانیه کل اطلاعاتش رو تکرار کنم. هر سوالی که می‌داد، در کمترین زمان ممکن اولین دستی که در حلش بلند می‌شد مال من بود. علی الخصوص استوکیومتری‌های چند خطیش رو. من مخ ریاضی بودم، به حدی که همه می‌گفتن تجربی رفتنم اشتباه بود. ذهنی، تمام اون اعداد اعشاری رو در هم ضرب و تقسیم می‌کردم. بعد از نوشتن سوال هنوز گچ رو زمین نگذاشته بود؛ من، جواب آخرش رو می‌گفتم و صدای تشویق بچه‌ها بلند می‌شد. کم کم داشت عصبی می‌شد. رسما بچه‌ها برای درس شیمی دور من جمع می‌شدند. هر چی اون بیشتر سخت می‌گرفت تا من رو بشکنه، من به خودم بیشتر سخت می‌گرفتم و گرایش بچه‌ها هم بیشتر می‌شد. بارها از در کلاس که وارد می‌شد، من پای تخته ایستاده بودم و داشتم برای بچه‌ها، درس جلسات قبل رو تکرار می‌کردم. تمرین حل می کردم و جواب سوال‌ها رو می‌دادم. توی اتاق پرورشی بودم، که فرامرز با مغز اومد توی در: - «مهران یه چیزی بگم باورت نمیشه! همین الان سه نفر به نمایندگی از بچه‌های پایه دوم، دفتر بودند، خواستند کلاس فوق برنامه و رفع اشکال‌شون با تو باشه. گفتند وقتی فضلی درس میده ما بهتر یاد می‌گیریم. تازه اونم جلوی چشم خود دبیر شیمی ... قیافه‌اش دیدنی بود. داشت چشم‌هاش از حدقه در می‌اومد.» خبر به بچه‌های پایه اول که رسید، صدای درخواست اونها هم بلند شد. ______ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
قسمت صد و پنج: عناصر آزاد درگیریش با من علنی شده بود. فقط بچه‌ها فکر می‌کردند رقابت شیمیه. بعضی‌ها هم می‌گفتند: - «تدریس تو بهتره. داره از حسادت بهت می‌ترکه.» کار به آوردن سوال‌های المپیاد کشیده بود. سوال‌ها رو که می‌نوشت. اکثرا همون اول، قلم‌ها رو می‌گذاشتند زمین اما اون روز، با همه روزها فرق داشت. - «این سوال سال * المپیاد کشور * ...» با پوزخند خاصی بهم نگاه کرد: - «جزء سخت‌ترین سوال‌ها بوده. میگن عده کمی تونستن حلش کنند.» نگاه‌های بچه‌ها چرخید سمت من و نگاه من، بدون اینکه پلک بزنم به تخته گره خورده بود. - «خدایا، این یکی دیگه خیلی سخته! به دادم برس ...» - «آقا چرا یه سوالی رو میارید که خودتون هم نمی‌تونید حل کنید؟ گند می‌زنید به روحیه ما ...» و بچه‌ها باهاش هم صدا شدند. هر کدوم در تایید حرف قبلی یه چیزی می‌گفت و من همچنان به تخته زل زده بودم. فرامرز از پشت زد روی شونه‌ام و صداش رو بلند کرد: - «بیخیال شو مهران. عمرا اگه این سوالش مال سن ما باشه. المپیاد دانشجوها یا بالاتر بوده ...» بین سر و صدای بچه‌ها، یهو یه نکته توی سرم جرقه زد: - «آقا اصلا غیر از اورانیوم عناصر پرتوزا در طبیعت به طور آزاد یافت نمیشن. عناصر این گروه اصلا وجود خارجی ندارن و فقط به صورت آزمایشگاهی تولید میشن. مطمئنید عنصرهایی که توی گزینه هاست درسته؟» - میگم احتمالا طراح سوال موقع طرح این سوال، مست بوده عقلش رفته بوده تعطیلات! آقا یه زبون به برگه‌اش می‌زدید، می‌دیدید مزه شراب میده یا نه؟!» جملاتی که با حرف اشکان، شرترین بچه کلاس کامل شد: - «شایدم اونی که پای تخته نوشته، دیشب زیادی خورده بوده!» و همه زدن زیر خنده. برای اولین بار، سر کلاس با حرف‌هایی که خودش می‌زد و جملاتی که دیگران رو مسخره می‌کرد، مسخره‌اش کردند. جذبه و هیبتش شکست. کسی که بچه‌ها حتی در نبودش بهش احترام می‌گذاشتن ... از اینکه خلق و خوی مسخره کردن بین بچه‌ها شایع شده بود و قبح شراب خوردن ریخته بود، ناراحت بودم اما این اولین قدم در شکست اون بود. ______ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
قسمت صد و ششم: برده به زحمت، خودش رو کنترل کرد. - «نه من که طبیعی بودم ولی راست می‌گید. شاید طراحش خورده بوده.» و اشکان ول کن نبود: - «احتمالا اولش حسابی خورده. پشت سرش هم حسابی ... خورده. آخه اونجا هر کی یه اشتباه کوچیک کنه، به شکر خوردن می‌اندازنش.» - «آره احتمالا تو هم اونجا بودی و داشتی کنار طرف، شکر می‌خوردی. تا یه چی میشه اونجا این‌طوری ... اونجا این‌طوری ... تو تا حالا پات رو از حوزه استحفاضیه استان بیرون گذاشتی؟» کنترل اوضاع، حسابی داشت از دستش خارج می‌شد. دو بار با خودکار زد روی میز: - «بسه دیگه، ساکت! تا مودبانه ازتون می‌خوام حواستون جمع باشه.» و بعد رو کرد به من و خندید: - «تو هم مخی هستی ها ... اشتباهی ایران به دنیا اومدی. باید * به دنیا می‌اومدی.» محکم زل زدم توی چشماش: - «شما رو نمی‌دونم ولی من از نسل اون ایرانی‌هایی هستم که وقتی صدام دکل نفتی * رو زد و همه دنیا گفتن فقط بزرگ‌ترین مهندس‌های امریکایی می‌تونن اون فاجعه رو مهار کنند، یه گروه کارگر ایرانی رفتن جمعش کردند... ایرانی اگر ایرانی باشه، یه موی کارگر بی‌سوادش شرف داره به هیکل هر چی خارجیه. برده روحش آزاده، جسمش در بند، اما ما مثل احمق‌ها، درگیر بردگی فکری شدیم. برده فکری، دیر یا زود خودش با دست خودش، به دست و پای خودش غل و زنجیر می‌بنده.» کلاس یه لحظه کپ کرد. اون مهران آرام و مودب که حرمت بداخلاق‌ترین دبیرها رو حفظ می‌کرد، جلوی اون ایستاده بود. سکوت کلاس شکست. صدای سوت و تشویق بچه‌ها بلند شد و ورق برگشت. از اون به بعد هر بار که حرفی می‌زد، چشم بچه‌ها برمی‌گشت روی من ... تایید می‌کنم یا رد می‌کنم یا سکوت می‌کنم ... و سکوت به معنای این بود که رد شد اما دلیلی نمی‌بینم حرفی بزنم. جای ما با هم، عوض شده بود و من هم صادقانه اگر نقدی که می‌کرد، صحیح بود، می‌پذیرفتم و اگر درباره موضوع، اطلاعاتم کم بود، با صراحت می‌گفتم: - «باید در موردش تحقیق کنم.» ______ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313