eitaa logo
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
230 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
897 ویدیو
29 فایل
💐#اللهم_عجل_لولیک_الفرج •|بسم‌ربِّ‌المہــدے|• تنها کانال رسمی 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد ❣️ماییمُ‌نَوای‌بی‌نَوایی بِسم الَّه اگر حریف مایی❣ (کپےمطالب بھ شࢪط دعا براے فࢪجِ مھدے زهࢪا) ادمین: @Parvaaz120
مشاهده در ایتا
دانلود
─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ 📚 رمان فقط میخواستم آروم بشم... حال همه داشت منقلب میشد. محمد به امین اشاره کرد که منو ببره. امین هم به سختی منو از محمد جدا کرد و برد تو اتاق. روی مبل نشستم.امین هم کنارم نشست. سعی میکرد آرومم کنه ولی من مثل بهت زده ها،هیچ کاری نمیکردم،فقط اشکهام جاری بود.حال خودمم نمیفهمیدم. رو تحمل میکردم... بدون اینکه به امین توجه کنم بلند شدم و نماز خوندم. برای خودم روضه گذاشتم و فقط گریه کردم.یک ساعت طول کشید تا حالم بهتر شد. تمام مدت امین پیش من بود.محمد در زد و اومد تو.رو به روی من نشست. -ضحی مدام سراغتو میگیره. -الان میام داداش. -زهرا نگاهش کردم. -مثل قوی باش. چشمشون به توئه.وقتی تو خوب باشی، همه خوبن.وقتی حالت بد میشه، فکر میکنن خبریه که حتی زهرا هم حالش بده. -چشم داداش.خیالت راحت. نگاهی به امین کرد و رفت سمت در.برگشت و گفت: _خانومم و خانواده ی پدرخانومم اومدن.زودتر بیاین. از سر سجاده بلند شدم و روسری و چادرمو مرتب کردم.از آینه دیدم امین داره نگاهم میکنه.بهش لبخند زدم و باهم رفتیم پیش مهمان ها. با خوشرویی و شوخی با همه رفتار میکردم.امین تمام مدت حواسش به من بود.حرکات و رفتار منو زیر نظر داشت. حتما براش عجیب بود زهرایی که اونطور گریه میکرد چطوری میخنده. محمد موقع رفتن همه رو به من سپرد و منو به امین.الان دیگه امین معنی حرفش رو خوب میفهمید. با هر جان کندنی بود محمد رفت... مریم و ضحی و رضوان پیش ما موندن. امین آخرین نفری بود که رفت... مثل همیشه شب سختی بود.حضور رضوان نوزاد که نیاز به مراقبت و نگهداری مداوم داشت و ضحی که حالا خانوم شده بود و با وجود دلتنگی بهونه ی بابا نمیگرفت، شرایط بهتر از دفعات قبل بود ولی تو قلب بابا و مامان و مریم و من هیچ فرقی با سابق نداشت. فردای اون روز هم امین اومد خونه ما. من و امین،ضحی رو به پارک بردیم. امین گفت: _وقتی سوریه بودم،هر بار که باهات تماس میگرفتم،میگفتی حالت خوبه و از کارهای روزانه ت میگفتی برام عجیب بود.با محمد و علی و بابا هم تماس میگرفتم تا از حال واقعی تو بپرسم.اونا هم میگفتن تو به زندگی عادی که قبلا داشتی مشغولی ولی معلومه که چیزی فرق کرده.یه بار که خیلی پاپی علی شدم،گفت زهرا هر غصه ای داشته باشه توی . خیلی حرفشو نفهمیدم.تا دیروز که... ادامه دارد.. ✍نویسنده بانو ⚠️کپی فقط با ذکر نام ______ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ ⭐️ رمان محتوایی ناب⭐️ _.... تا دیروز که حالت بد بود ولی با این حال وقتی با بقیه بودی، میگفتی و میخندیدی.تو آدمی هستی که هرچی برات سخت تر میشه، شوخی و خنده هات میشه. روزهایی که محمد نبود،.. امین بیشتر به خونه ما میومد.حتی با باباومامان طوری رفتار میکرد که اگه کسی میدید متوجه نمیشد داماد خانواده ست. باباومامان هم دقیقا همون رفتاری که با علی و محمد داشتن،با امین هم داشتن. اما روزهای نبودن محمد حتی با حضور امین هم به سختی میگذشت... هرکسی تو زندگی آدم خودشو داره... من متوجه بودم.امین مثل جوجه ای بود که هر روز پر جدیدی درمیاورد تا آماده ی پرواز بشه. روزها میگذشت... هوا بوی پاییز داشت.یک ماه از رفتن محمد میگذشت.یه روز امین اومد خونه ما.چشمهاش مثل همیشه نبود.رفت تو اتاق من و صدام کرد. وقتی تو اتاق دیدمش پشت در خشکم زد.چشمهای امین نگران بود.اولین چیزی که به ذهنم اومد محمد بود.با جون کندن گفتم: _محمد؟! افتادم روی زمین.امین سریع اومد پیشم.گفت: _زخمی شده. شنیده بودم وقتی میخوان خبر شهادت کسی رو بدن،اول میگن زخمی شده.به چشمهای امین خیره شدم تا بفهمم واقعا مجروح شده یا داره مقدمه چینی میکنه. امین منظور نگاهمو فهمید.گفت: _واقعا زخمی شده.الان بیمارستانه. -تو دیدیش؟ -آره.بیهوشه...من نمیتونم به بابا و مامان و خانمش بگم.تو بگو. با ناله گفتم: _آخه چه جوری بگم؟ امین سرشو انداخت پایین.گفتم: _اول باید خودم ببینمش. سریع آماده شدم.تا بیمارستان خداخدا میکردم کابوس باشه،خداخدا میکردم محمد حالش خوب باشه،به هوش باشه.به اشکهام نگاه کنه و بگه بچه شدی.زیر لب امن یجی بمیخوندم. امین راهنمایی م میکرد تا رسیدیم به بخش مراقبت های ویژه.از پشت شیشه نگاهش کردم. واقعا محمد بود!! مجروح بود!! بیهوش بود!! کلی دستگاه بهش وصل بود!!!اشکهام جاری شد.دیگه نتونستم ببینم.چشمهامو بستم و گفتم: _یا زینب(س).... افتادم رو زمین.امین پشتم بود.منو گرفت که نیفتم. کمکم کرد روی صندلی بشینم.یه لیوان آب آورد برام.نگاهش کردم.با التماس گفتم: _حالش چطوره؟ خودم هم نمیدونستم دلم میخواد واقعیت روی بگه یا نه... امین گفت: _سه ساعت پیش که با دکترش حرف زدم گفت جراحی کردن ولی باید منتظر بود...اگه همینجا هستی و حالت خوبه میرم دوباره میپرسم. با اشاره ی چشمهام بهش گفتم بره.نمیدونم چقدر طول کشید،اومد.گفت: _همون حرفهای قبلی رو گفتن.هنوز فرقی نکرده..ان شاءالله به هوش میاد....کی میخوای به باباومامان بگی؟ -نمیدونم...نمیتونم 💭یاد حرف محمد افتادم،قبل رفتنش.. 🔶نگو نمیتونم..🔶 از بخواه کمکت کنه.... از صمیم قلبم از خدا خواستم کمکم کنه.بلند شدم.امین با تعجب نگاهم کرد.گفتم: _بریم خونه. وقتی رسیدیم خونه بابا هم اومده بود.علی هم بود.امین تو خونه نیومد. نمیدونستم چجوری بگم.نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو هال.یه نگاهی به هر سه تاشون کردم و سرمو انداختم پایین. علی با نگرانی گفت: _امین حالش خوبه؟ با اشاره سر گفتم آره.مامان گفت: _یا فاطمه زهرا(س)...یا زینب(س) اشکم جاری شد.علی با ناله گفت: _محمد؟؟!!! سریع گفتم: _زخمی شده...بیمارستانه علی اومد نزدیک من و با التماس گفت: _راستشو بگو... -راست میگم...بیهوشه. یه نگاهی به بابا کردم.اولین باری بود که چشمهای خیس بابا رو میدیدم.قلبم داشت می ایستاد.علی گفت: _خانومش میدونه؟ با اشاره سر گفتم... نه. دلم میخواست بمیرم ولی محمد زنده بمونه. باباومامان و علی رفتن بیمارستان. من و امین رفتیم دنبال مریم.با مریم تماس گرفتم، گفت خونه خودشونه... خوشبختانه مامانش پیشش بود و میتونست بچه ها رو نگه داره.بهش گفتم آماده بشه بیاد پایین.میخواستم ضحی نفهمه.مریم فهمیده بود.سریع اومد پایین.تا نشست تو ماشین با نگرانی گفت: _محمد خوبه؟ نمیدونستم چجوری بگم. -زخمی شده.بیمارستانه. گریه ش گرفته بود. -حالش چطوره؟ با اشک گفتم: _ببخشید اینجوری میگم...خوب نیست. تا رسیدیم بیمارستان دیگه هیچی نگفت.وقتی رسیدیم،مامان و بابا و علی اونجا بودن.مریم رفت سمتشون و به شیشه نگاه کرد.سرش رو گذاشت رو شیشه و آروم محمد رو صدا میکرد و اشک میریخت. رفتم پیشش و... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم ⚠️ ______ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقت سلام🌹🌤️✨ عشق است اینکه یک نفر آغاز می‌کند هر روز صبح را به هوای سلام شما...💐 السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَینَ اللّهِ فِی أَرْضِهِ✋🏻 ______ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
اعمال : روتین‌ روزانه رجب🌸 البته بعضی هاش فقط یه بار در کل ماه هست. . . . در تمام روزهاى ماه رجب این دعا را بخواند روایت از حضرت زین العابدین علیه السّلام یَا مَنْ یَمْلِکُ حَوَائِجَ السَّائِلِینَ وَ یَعْلَمُ ضَمِیرَ الصَّامِتِینَ لِکُلِّ مَسْأَلَهٍ مِنْکَ سَمْعٌ حَاضِرٌ وَ جَوَابٌ عَتِیدٌ اللَّهُمَّ وَ مَوَاعِیدُکَ الصَّادقَهُ وَ أَیَادیکَ الْفَاضِلَهُ وَ رَحْمَتُکَ الْوَاسِعَهُ فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَقْضِیَ حَوَائِجِی لِلدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ . . .  در هر روز از رجب در صبح و شام پس‏ از نمازهاى روز و شب بگو: یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ [مِنْ‏] کُلِّ شَرٍّ یَا مَنْ یُعْطِی الْکَثِیرَ بالْقَلِیلِ یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ سَأَلَهُ یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ تَحَنُّنا مِنْهُ وَ رَحْمَهً أَعْطِنِی بمَسْأَلَتِی إِیَّاکَ جَمِیعَ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ جَمِیعَ خَیْرِ الْآخِرَهِ وَ اصْرِفْ عَنِّی بمَسْأَلَتِی إِیَّاکَ جَمِیعَ شَرِّ الدُّنْیَا وَ [جَمِیعَ‏] شَرِّ الْآخِرَهِ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَیْتَ وَ زدْنِی مِنْ فَضْلِکَ یَا کَرِیمُ . . . . از پیامبر روایت شده: هرکه‌‌یکبار در رجب‌صد مرتبه بگوید:« أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذی لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ » و آن را با صدقه به انجام‏ رساند، حق تعالى پایان کارش را ختم به رحمت و آمرزش کند. و هرکه چهارصد مرتبه بگوید: ثواب شهادت صد شهید را براى او بنویسد. . . . پیامبراکرم : هرکه در ماه رجب هزار مرتبه بگوید: «لا إِلَهَ إِلا اللَّه» خداى عزّتمند صد هزار کار نیک براى او ثبت کند و برایش صد شهر - در بهشت بنا کند. . . . درهمه‌این‌ماه هزار مرتبه بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ ذَا الْجَلالِ وَ الْإِکْرَامِ مِنْ جَمِیعِ الذُّنُوب وَ الْآثَامِ » . . . از حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله براى خواندن سوره «قل هو اللّه احد» در ماه رجب‏ هزار مرتبه، یا صد مرتبه فضیلت بسیار نقل کرده و نیز روایت کرده: هرکه در روز جمعه ماه رجب صد مرتبه سوره‏ توحید را بخواند، در قیامت برایش نورى پدید مى‏آید که او را - به بهشت راهنمایى کند. . . . سه روز این ماه را که پنجشنبه و جمعه و شنبه باشد روزه بدارد،زیرا روایت شده : هرکه در یکى از ماه هاى حرام‏ این سه روز را روزه بدارد، حق تعالى براى او ثواب نهصد سال - عبادت را می نویسد . برکات باورنکردنی داره که شاید هیچ وقت متوجهش نشید🦋... ما با برنامه ریزی میتونیم همه این توفیقات رو انجام بدیم که بهمون و فشار نیاد.... . هدف چیه؟ فقط خوشحال کردن خدا‌‌... حالا ثواب هم اون گوشه کنارا خودش میاد بغلمون میکنه!!!😎🍃 . 👇🏻 ثوابش برای خودتون. |•🌻•| @darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
☀️﷽ #نکات_معرفتی ۱۲ باید محبت به امام زمان علیه السلام پیدا کنی. هیچ گنجی، هیچ ذکر و وردی، هیچ طلس
☀️﷽ ۱۳ همانطور که در کربلا امام حسین علیه‌السلام به مردم زمانشان فرمودند:«هل من ناصر ینصرنی !!» و تعداد قلیلی اجابت کردند و حاضر شدند جانشان را فدا کنند. در این زمان هم امام زمان ارواحنافداه همین ندای "هل من ناصر ینصرنی" را سر داده‌اند و فرموده‌اند:«اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج»!! چند نفر این نداء را اجابت کردند ؟؟ نه دعا بلکه کثرت دعا .. نه فرج بلکه تعجیل فرج ‌.. خدا به ما رحم کرده است که از ما نخواسته‌اند جانمان را فدا کنیم و الّا اکثرمان رفوزه بودیم ... در هر فرصتی و اوقات مهمی با آه و ناله التماس کنیم خدایا در فرج ولی خود تعجیل فرما😭 🔸أللَّھُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَ ألْفَرَج 🔸 |•🌻•| @darolmahdi313
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
#نه_به_مرده_خواری ✨اگه فکر میکنین زنا با محارم که کار خیلی زشتی هم هست رو امکان نداره روزی تو کارن
از بیکاریه! بیائیم یه برنامه‌ای برای خودمون بریزیم که اصلا بیکار نباشیم که غیبت کنیم. و توی جمع‌هایی که می‌دونیم غیبت میشه شرکت نکنیم چون طبق گفته‌ی آقا امیرالمؤمنین، بین کسی که غیبت می‌کند و غیبت می‌شنود تفاوتی نیست. پس نباشیم بعد اینکه کنیم که غیبت نکنیم امام خمینی وقتی که می‌خواستند جایی با دوستان تشریف ببرن، می‌گفتند که با دو شرط من با شما همراهی می‌کنم؛ اول اینکه غیبت نکنیم، دوم نماز اول وقت. از افراد اهل غیبت و محاسبه نفس ، خودسازی . سوالی که باعث غیبت می‌شود.
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
🪴چگونه شهید شویم(۹) پذیرفتی گناه هاتو!؟پذیرفتی که خطا داری رفیق؟ حالا برو از توی کتاب یا اینترنت د
🪴چگونه شهید شویم(۱۰) حالا که اشتباهاتتو پذیرفتی،حالا که فهمیدی واقعا گاهی اوقات گناه کردی،از امام زمان(عج) کمک بگیر بگو آقا جان دیگه نمیخوام گناه کنم ! دیگه نمیخوام مثل قبل باشم کمکم کن💚و باید بهت بگم در این مرحله تو دوباره متولد شدی... پس تولدت مبارک تو پاکی مثل یه بچه حالا که توبه‌کردی و میخوای راه‌ِشهدا رو بری باید حواست باشه که شیطان از همیشه بهت نزدیک تره مثلاً موقع نماز اول وقت یه کاری رو برات پیش میاره که نمازت دیر شه یا تو رو تو موقعیت گناه قرار میده! خلاصه حواست زیادی بهش باشه🕊 .... ✍🏻 🍃| @shahid_dehghan |•🌻•| @darolmahdi313
زمین بهار را بهانه میکند، و زنده می شود... و من؛ برای زندگی تو را بهانه می کنم! و چشمانم را؛ که هر صبح برای زودتر دیدنت، بیدار می شوند. مهمانِ در راهِ من... ______ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
پسرم اونجا قبلا یه طویله بوده به اسم اسرائیل (به زودی ان شاء الله) |•🌻•| @darolmahdi313