💥قسمت هشتم💥
💢خاطراتی از شهید حججی💢
#حجت_خدا
خانه اش #طبقه ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖
یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز.
گفتم: "ای والله آقا #محسن. عجب کار توپی کرده ای."😜
لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻
☜✧✧✧✧✧✧
خیلی زهرایم را #دوست ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌
اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود #کوتاه_می_آمد.😇
بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞
از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇
دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻
~~~~~~~~~~~~~
حساس بود روی #نماز صبح هایش.
اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز #ناراحت و پکر بود.😞
بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، #حدیث_کسا و #دعای_عهد و #زیارت_عاشورا میخواند.😔
هر سه اش را.
برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد.
میخواست چشمانش #گرم نشود و خوابش نبرد.
میخواست بتواند دعاهایش را #باحال و با #توجه بخواند..😌👌🏻
💟ادامه_دارد💟
🔫#ترور پدر جوان ۲۸ساله... ❗️
🔻پدر، فقط ۲۸سال سن داشت...
و
در بستر بیماری سختی افتاده بود... ❗️
اما این بیماری عادی نبود، بلکه #تروری بود که از طریق #مسمومیت توسط عوامل « #معتمد» رخ داده بود... ❗️
🔻پدر، کاسهی دارو که آب و مصطکی در آن ریخته شده بود را نزدیک دهان کرد، اما #سَم چنان اثر کرده بود که دست آنقدر لرزه داشت که پدر نتوانست آن را بنوشد... ❗️
در این لحظه، پدر، سراغ پسر پنج سالهاش را گرفت...
وقتی سراغ پسر رفتند دیدند در #سجده نماز است...❕
🗣خبر دادند که بیاید...
🔻افراد حاضران دیدند که کودکی پنج ساله با صورتی بسیار #زیبا و همچون #ماه نورانی که موی سرش به هم پیچیده و مجعد است و نزد پدر آمد، سلام کرد...❕
🔻همین که چشم پدر به فرزند خود افتاد، #گریست و به او فرمود: ای #سید_اهلبیت با دستان خود مرا آب بده، که من به سوی پروردگار خویش میروم... ❕
🔻کودک، ظرف آب جوشانیده را با دستان خود به پدر خورانید و بعد به پدر کمک کرد برای نماز وضو بگیرد...
🔻پدر پس از نماز رو به فرزندش کرد و فرمود: «پسرم بشارت باد بر تو که تویی #مهدی و #حجّت_خدا بر روی زمین و تویی پسر من و منم پدر تو»
🔻تویی (م ح م د) بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن ابیطالب و پدر توست رسولخدا صلوات الله علیه و آله و سلم...
🔻تویی خاتم ائمه طاهرین و نام تو همنام رسول خدا(ص) است و این عهدی است به من از پدرم و پدران طاهرین تو ...»
و
#امام_حسن_عسکری علیه السلام، مظلومانه در همان هنگام در سحر جمعه به شهادت رسید...
وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُون( الشعراء/٢٢٧)
آجَرَکَ الله #یا_صاحب_الزمان(عج) #یامحی