eitaa logo
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
237 دنبال‌کننده
2هزار عکس
846 ویدیو
29 فایل
💐#اللهم_عجل_لولیک_الفرج •|بسم‌ربِّ‌المہــدے|• تنها کانال رسمی 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد ❣️ماییمُ‌نَوای‌بی‌نَوایی بِسم الَّه اگر حریف مایی❣ (کپےمطالب بھ شࢪط دعا براے فࢪجِ مھدے زهࢪا) ادمین: @Parvaaz120
مشاهده در ایتا
دانلود
─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 گفت: _تو خیلی خوبی..خوش اخلاق،مهربون، مؤدب،باحیا،باایمان،زیبا...هرچی بگم کمه..ولی بخاطر دل من...شاید خیلی زود تنها بشی...من هر کاری کردم نتونستم بهت علاقه مند نشم.نتونستم فراموشت کنم. عجب!! پس عذاب وجدان داشت... سرشو انداخت پایین و با پاش سنگ ها رو جا به جا میکرد. بهش نزدیکتر شدم.دست هاشو تو دستم گرفتم.دست های مردی که بود و عاشقانه دوستش داشتم... جا خورد.دست هاشو کشید ولی محکم تر گرفتمش.تو چشمهاش نگاه کردم.اونقدر صبر کردم تا امین هم به چشمهای من نگاه کنه.وقتی چشم تو چشم شدیم،بالبخند گفتم: _پس همدردیم. سؤالی نگاهم کرد.با حالت شاعرانه گفتم: _درد عشقی کشیده ام که مپرس. جدی گفتم: _تو که مجبورم نکرده بودی. -ولی اگه من... -اون وقت هیچ وقت نمیفهمیدمش. بازهم سؤالی نگاهم کرد.با لبخند گفتم: _درد عشقو دیگه. لبخند غمگینی زد.سرشو انداخت پایین. -امین -بله باخنده گفتم: _ای بابا! پنج بار دیگه باید صدات کنم تا اونجوری که من میخوام جواب بدی؟ لبخند زد.سرشو آورد بالا با مکث گفت: _جانم گفتم: _نمیخوای عروس خوشگل و مؤدب و خوش اخلاق و مهربون و باحیا تو به پدرومادرت معرفی کنی؟ لبخندی زد و گفت: _بریم. اول رفتیم سر مزار مادرش.آرامگاه بانو مهری سعادتی.همسر شهید ایمان رضاپور. امین بابغض گفت: _سلام مامان،امین کوچولوت امروز داماد شد.میدونم عروستو بهتر از من میشناسی. آوردمش تا باهات آشنا بشه. نشستم کنار امین.گفتم: _سلام..وقتی امین میگه مامان،منم میگم مامان، البته اگه شما اجازه بدید. بعد از فاتحه،باهم برای شادی روح مادرش سوره یس و الرحمن خوندیم. گفتم:_امین نگاهم کرد. -جانم لبخند زدم.گفتم: _بیا پیش مادرت باهم قول و قراری بذاریم. -چه قول و قراری؟ -هر وقت پیش هم هستیم جوری رفتار کنیم که انگار قراره هزار سال با هم باشیم. زندگی کنیم.بیخیال آینده،باشه؟ -باشه. -یه قولی هم بهم بده. -چه قولی؟ -هر وقت خواستی بری اول از همه به من بگی.حداقل دو هفته قبل از رفتنت. یه کم مکث کرد.گفت: _یه هفته قبلش.؟! بالبخند گفتم: مگه اومدی خرید چونه میزنی؟ باشه ولی اول به من بگی ها! -قبول. -آفرین. رفتم رو به روش نشستم.یه جعبه کوچیک از کیفم درآوردم و گرفتم جلوش. -این چی هست؟ -بازش کن. وقتی بازش کرد،لبخند عمیقی زد.انگشتر عقیقی که بهم هدیه داده بود؛با ارزش ترین یادگاری مادرش. دست راستمو بردم جلوش که خودش تو انگشتم بذاره.لبخندی زد و به انگشتم کرد.دست هامو کنار هم گذاشتم و به حلقه و انگشتر با ارزشم نگاه میکردم.لبخند زدم.هردو برام با ارزش بودن.امین نگاهم میکرد و لبخند میزد. بلند شد و گفت: _بریم پیش بابام. اما من نشسته بودم.به سنگ مزار نگاه کردم و تو دلم به مادر امین گفتم... کاش زندگی منم شبیه زندگی شما باشه،شما بعد شهادت همسرتون دیگه تو این دنیا نموندین.کاش خدا به من رحم کنه و وقتی امین شهید میشه،من قبلش تو این دنیا نباشم. امین، خیلی سختیه برای من. رفتیم پیش پدرش.رو به روم نشست.بعد خوندن فاتحه و قرآن،به من نگاه کرد.یه جعبه دیگه از کیفم درآوردم و بهش دادم.گفت: _همه جواهراتت رو آوردی اینجا دستت کنم؟! لبخند زدم و گفتم: _بازش کن. وقتی بازش کرد،اول یه کم فقط نگاهش کرد.بعد به من نگاه کرد و لبخند زد.یه انگشتر عقیق شبیه انگشتر عقیق مادرش ولی مردانه،سفارش داده بودم براش درست کنن. دستشو برد از جعبه درش بیاره،باجدیت گفتم: _بهش دست نزن. باتعجب نگاهم کرد. -مگه مال من نیست؟!! جعبه رو ازش گرفتم.انگشتر رو از جعبه درآوردم،بالبخند جوری گرفتم جلوش که فهمید میخوام خودم دستش کنم.لبخند زد و دستشو آورد جلو.خیلی به دستش میومد.با حالت شوخی دو تا دستشو آورد بالا و به حلقه و انگشترش نگاه میکرد؛مثل کاری که من کرده بودم. نماز مغرب رو همونجا خوندیم. بعد منو به رستوران برد و اولین شام باهم بودنمون رو خوردیم... من با شوخی و محبت باهاش حرف میزدم.امین هم میخندید. بعد شام منو رسوند خونه مون. از ماشین که پیاده شدم،زدم به شیشه.شیشه ی ماشین رو پایین داد... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم ⚠️ ______ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صَفِیَّ اللّهِ فِی أَرْضِهِ✋🏻 دل را به انتظارِ تو دمساز کرده‌ایم این گونه عشقِ خود، به تو ابراز کرده‌ایم 💙 |•🌻•| @darolmahdi313
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
: نمی‌شود کسی به زیارت امام رضا علیه‌السلام برود و ایشان چیزی در جیب او نگذارد...!🕊 |•🌻•| @darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از | دارالتـّجارة |
در ماه رجـَب 🌙 یک قـدری خاطرات‌تان را کُـنتـرل کنید گوشِـتان را کنتـرل کنید زبان چـِشم و همـه ی اَعضاء جَوارح را | آیـَت‌اللَّه حَـقّ‌شِنَاس قُدس سُره |
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
☀️﷽ #نکات_معرفتی ۱۰ برخلاف آنچه در تصور ماست روایات اهل بیت علیهم السلام بیان میکند که هرچه به ظهو
☀️﷽ ۱۱ دیدن امام زمان علیه السلام به تنهایی باعث تقرب ما به حضرتشان نمیشود ، فراوان بوده اند کسانی که در عصر معصومین علیهم السلام زندگی میکردند و تک تک ائمه علیهم السلام را دیدند و هیچ تغییری هم نکردند بلکه دشمن آنها هم شدند !! قرآن کریم در آیه شریفه خطاب به پیامبر خود میفرماید کسانی که در اطرافت هستند و تو را با چشم سر میبینند اما چون بدون بصیرت است گویا تو را نظاره نمیکنند !! کمی تفکر !! وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَىٰ لَا يَسْمَعُوا ۖ وَتَرَاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ و اگر آنان را به سوی هدایت دعوت كنید، نمی‌شنوند و آنان را می‌بینی كه به سوی تو می‌نگرند در حالی كه نمی‌بینند. اعراف - ۱۹۸ |•🌻•| @darolmahdi313
دعای باحال😁
2_144200951353898259.mp3
6.42M
🌸🌱 چرا باید خودسازی رو از پیدا کردن نقاط قوت و ضعفمون شروع کنیم؟ [ پـادکـســت بــالـا رو گـوش کـن ] |•🌻•| @darolmahdi313
روز طلبه رو به طلابی که قدر و منزلت لباس طلبگی رو میدونن و حرمت لباس پیغمبر رو حفظ میکنن تبریک |•🌻•| @darolmahdi313
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
🪴چگونه شهید شویم(۷) رفیق با خودت سنگاتو وا کردی؟چی شد؟میخوای شهید شی!؟ شهادت و واسه مقصدش که رسیدن
🪴چگونه شهید شویم(۸) یادته گفتم یه دفتر بردار اعمالتو بررسی کن؟ حالا یه صفحه شو بذار واسه نوشتن گناهات، اشتباهاتت،عادتای بدت...با خودت روراست باش! گناهات و بنویس و بدون ذره ای تغییر بنویس اگه گناهات و بپذیری میتونی خودتو تغییر بدی:) آره رفیق اول بپذیر که گناه داری بعد شبیه شهدا بشو! پس کار این هفته شد و رو راست بودن با خودت و پذیرفتن و نوشتن گناها و اشتباهاتته:) پس بسم الله...✌❤ .... ✍🏻 •°💛| @shahid_dehghan |•🌻•| @darolmahdi313