فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 در زمان غیبت باید چنین باشیم!
🔘 حضرت امام محمد باقر
صلواتاللهعلیه فرمودند:
🔹 اِصبِروا عَلي اداء الفَرائضِ، وَ صابِروا عَدُوُّكم، وَ رابِطوا امامَكمُ المُنتَظَرِِ.
🔹 صبر كنيد بر گزاردن واجبات و شكيبايی ورزيد در برابر دشمنتان و آماده و حاضر باشيد برای امامتان كه در انتظار او هستيد.
◽️ غيبة النعمانی، ص۱۹۹
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
#شمیم_تورّق
#مکیال_المکارم ۱۰۶
_________
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
#شمیم_تورّق
#مکیال_المکارم ۱۰۷
_________
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
هدایت شده از دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم
🌺السّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَ الْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَ أَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
🍀سلام بر تو اى صاحب عصر و زمان ؛ سلام بر تو اى جانشین خداى رحمان؛ سلام بر تو اى شریک و همسنگ قرآن؛ سلام بر تو اى داراى دلیل و برهان قاطع؛ سلام بر تو اى امام آدمیان و جنّیان؛ سلام بر تو و بر اجداد پاک و پدران پاکیزه ات که معصوم بودند ؛ و رحمت و برکت هاى الهى نثارتان باد.
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
•🌿🌸•
گر به دادم نرسی میروم از دست، بیا
نامت آرامش این قلب گرفتار من است💚
#ایهاالعزیز
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب وفردا دعای در حق همدیگه فراموش نشه دوستان:)♥️
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
#روز_عرفه
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
#فرازیازدعایعرفه:
اَللّهُمَّ اجْعَلْ غِناىَ فى نَفْسى
وَالْيَقينَ فى قَلْبى وَالاِْخْلاصَ فى عَمَلى
وَالنُّورَ فى بَصَرى وَالْبَصيرَةَ فى دينى وَمَتِّعْنى بِجَوارِحى
خدایا قرار ده، بى نیازى را در ذاتم
و یقین را در دلم، و اخلاص را در عملم
و نور را در دیده ام، و بصیرت را در دینم
و مرا به اعضایم بهره مند کن🕊
@darolmahdi313
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
#نسل_سوخته قسمت صد و چهاردهم: کنکور حدود ساعت ۸ شب بود که صدای زنگ، بلند شد و جملهی "دایی محمد او
#نسل_سوخته
قسمت صد و پانزدهم: انسانهای عجیب
پدر، الهام رو از ما گرفت و گرفتن الهام، به شدت مادرم و سعید رو بهم ریخت .
مادر که حس مادرانهاش و ورود الهام به خونه زنی که بویی از انسانیت نبرده بود و
میخواستن همه جوره، تمام حقوقش ضایع کنند...
و سعید از اینکه پدر دست رد به سینهاش زده بود. کسی که تمام این سالها
تشویقش میکرد و بهش پر و بال میداد، خیلی راحت توی صورتش نگاه کرد و گفت:
- «با این اخلاقی که تو داری، تف سر بالا ببرم توی خونه زنم؟ مریم هم نمیخواد
که ...»
سعید خرد شد. عصبی، پرخاشگر و زودرنج شده بود. با کوچکترین اشاره و حرفی
بهم میریخت.
جواب کنکور اومد. بی سر و صدا دفترچه انتخاب رشته و برگه کدها رو برداشتم.
رفتم نشستم یه گوشه ...
با دایی قرار گذاشته بودیم، بریم مشهد. خونه مادربزرگ، دست نخورده مونده بود برای فامیل که از شهرهای مختلف میومدن مشهد. هر چند صدای اعتراض دو تن از
عروسها بلند شد که این خونه ارثیه است و متعلق به همه، اما با موافقت همون
همه و حمایت دایی محمد، در نهایت قرار شد بریم مشهد.
چه مدت گذشت؟ نمیدونم ... اصلا حواسم به ساعت نبود. داشتم به تنهایی برای
آیندهای تصمیم میگرفتم که تا چند ماه قبل، حتی فکر زیر و رو شدنش رو هم
نمیکردم.
مدادم رو برداشتم و شروع کردم به پرکردن برگه انتخاب رشته. گزینههای من به
صد نمیرسید. ۶ انتخاب، همهشون هم مشهد ... نمیتونستم ازشون دور بشم.
یک نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول میکرد.
وسایل رو جمع کردیم. روح از چهره مادرم رفته بود و چقدر جای خالی الهام حس میشد.
با پخش شدن خبر زندگی ما، تازه از نیش و کنایهها و زخم زبانها، فهمیدم چقدر
انسانهای عجیبی دور ما رو پر کرده بودند. افرادی که تا قبل برای بودن با ما سر و
دست میشکستند، حالا از دیدن این وضع، سرمست از لذت بودند و با همه وجود،
سعی در تحقیر ما داشتند.
هر چقدر بیشتر نیش و کنایه میزدند، بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره میاومدند.
انسانهای بدبختی که درونشون به حدی خالی بود که برای حس لذت از زندگیشون، از پیش کشیدن مشکلات بقیه لذت میبردند...
__
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
#نسل_سوخته
قسمت صد و شانزدهم: بزرگی خالق
کسی جلودار حرفها و حدیثها نبود. نقل محفلها شده بود غیبت ما. هر چند
حرفهای نیشدارشون، جگر همهمون رو آتش میزد اما من به دیده حسن
بهش نگاه میکردم. غیبت کنندهها، گناه شور نامه اعمال من بودند و اونهایی
که تهمت رو هم قاطیش میکردند و اونهایی که آتش بیاری این محفلها بودند ...
ته دلم میخندیدم و میگفتم:
- «بشورید ۱۸ سال عمرم رو با تمام گناهها ... اشتباهها ... نقصها ... کم و کاستیها ... بشورید هر حقی رو که ناخواسته ضایع کردم، هر اشتباهی رو که نفهمیده
مرتکب شدم، هر چیزی که ... حالا به لطف شما، همهاش داره پاک میشه.
اما اون شب، زیر فشار عصبی خوابم نمیبرد. همه چیز مثل فیلم از جلوی چشمهام
رد میشد که یهو به خودم اومدم:
- «مهران! به جای اینکه از فضل و رحمت خدا طلب بخشش کنی، از گناه شوری
اونها به وجد اومدی؟»
گریهام گرفت. هر چند این گناه شوری، وعده خدا به غیبت کننده بود اما من از
خدا خجالت کشیدم.
این همه ما در حق لطف و کرمش ناسپاسی میکنیم، این همه ما ...
اون نماز شب، پر از شرم و خجالت بود. از خودم خجالت کشیده بودم.
- «خدایا من رو ببخش که دل سوختهام رو نتونستم کنترل کنم. اونها عذاب من
رو میشستند و دل سوختهام خودش را با این التیام میداد. خدایا به حرمت و بزرگی خودت، به رحمت و بخشندگی خودت، امشب، همه رو
حلال کردم و به خودت بخشیدم. تمام غیبتها، زخم زبونها و هر کسی رو که
تا امروز در حقم نامردی و ظلم کرده. همه رو به حرمت خودت بخشیدم ...
تو خدایی هستی که رحمتت بر خشم و غضبت پیشی گرفته. من رو به حرمت رحمت
و بخشش خودت ببخش.»
و دلم رو صاف کردم.
برای شبیه خدا شدن، برای آینه صفات خدا شدن، چه تمرینی بهتر از این. هر بار
که زخم زبانی، وجودم رو تا عمقش آتش میزد، از شر اون آتش و وسوسه شیطان
به خدا پناه میبردم و میگفتم:
- «خدایا ... بنده و مخلوقت رو به بزرگی خالقش بخشیدم.»
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
#نسل_سوخته
قسمت صد و هفدهم: بخشش فراموش شده
جواب قبولیها اومده بود. توی در بهش برخورد کردم. با حالت خاصی بهم نگاه
کرد:
- «به به آقا مهران. چی قبول شدی؟ کجا قبول شدی؟ دیگه با اون هوش و نبوغت بگیم آقا دکتر یا نه؟»
خندیدم و سرم رو انداختم پایین:
- «نه مهتاج خانم. حالا پزشکی که نه ولی خدا رو شکر، مشهد میمونم.»
جملهام هنوز از دهنم در نیومده، لبخند طعنهداری زد:
- «ای بابا ! پس این همه میگفتند مهران، زرنگ و نابغه است الکی بود؟ تو هم که
آخرش هیچی نشدی. مازیار ما سه رقمی آورده داره میره تهران. تو که سراسری نمیتونستی، حداقل آزاد شرکت میکردی! حالا یه طوری شده از بابات پولش رو
میکندی. اون که پولش از پارو بالا میره. شاید مامانت رو ول کرده ولی بازم باباته. هر چند مامانت هم عرضه نداشت، نتونست چیزی ازش بکنه.»
ساکت ایستادم و فقط نگاهش کردم. حرفهاش دلم رو تا عمق سوزوند. هر چند
با آتش حسادتی که توی دلش بود و گوشهای از شعلههاش، وجود من رو گرفته
بود، برای اون جای دلسوزی بیشتری رو وجود داشت.
اومدم در رو باز کنم که مادرم بازش کرد. پشت در، با چشمهایی که اشک توش
حلقه زده بود ...
- «تو هم سرنوشتت پاسوز زندگی من و پدرت شد.»
دیدنش دلم رو بیشتر آتش زد. به زور خندیدم:
- «بیخیال بابا. حالا هر کی بشنوه فکر میکنه چه خبره. نمیدونی فردوسی چقدر
بزرگه! من که حسابی باهاش حال کردم. اصلا فکر نمیکردم اینقدر ...»
پشت سر هم با ذوق و انرژی زیاد حرف میزدم شاید دل مادرم بعد از اون حرفهایی که پشت در شنیده بود، کمی آرام بشه.
حالتش که عوض شد، ساکت شدم. خودم به حدی سوخته بودم که حس حرف زدن
نداشتم و شیطان هم امان نمیداد و داغ و آتش دلم رو بیشتر باد میزد.
آرزوهای بر باد رفتهام جلوی چشمم رژه میرفت.
دلم به حدی سوخت که بعد از آرام شدن، فراموش کردم بگم:
- «خدایا ... بندهات رو به خودت بخشیدم.»
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
#نسل_سوخته
قسمت صد و هجدهم: گم گشته
مادر مدام برای جلسات دادگاه یا پیگیری سایر چیزها نبود. من بودم و سعید ... سعید
هم که حال و روز خوشی نداشت. ضربهای که سر ماجرای پدر خورده بود، از یه
خونه بزرگ با اون همه امکانات مختلف، از مدرسه گرفته تا هر چیزی که اراده میکرد، حالا اومده بود توی خونه مادربزرگ که با حیاطش، یک سوم خونه قبلمون
نمیشد.
برای من که وسط ثروت، به نداشتن و سخت زندگی کردن عادت کرده بودم، عوض
شدن شرایط به این صورت سخت نبود اما اون، فشار شدیدی رو تحمل میکرد.
من کلا با بیشتر وسایلم رفتم یه گوشه هال و اتاق رو دادم دستش. اتاق برای هر
دوی ما اندازه بود اما اون به در و دیوار گیر میکرد. آرامش بیشتر اون، فشار کمتری
روی مادر وارد میکرد. مادری که بیش از حد، تحت فشار بود...
توی هال دراز کشیده بودم که یهو با وحشت صدام کرد:
- مهران پاشو! پاشو مهران مارم نیست ...
گیج و خسته چشمهام رو باز کردم:
- «بارت نیست؟ بار چیت نیست؟»
- «کری؟ میگم مار ... مارم گم شده!»
مثل فنر از جا پریدم:
- «یه بار دیگه بگو، چیت گم شده؟
- «به کر بودنت، خنگی هم اضافه شد. هفته پیش خریده بودمش.»
سریع از جا بلند شدم:
- «تو مار خریدی؟ ... مار واقعی؟»
- آره بابا ... مار واقعی.»
- «آخه با کدوم عقلت همچین کاری کردی؟ نگفتی نیشت میزنه؟»
- «بابا طرف گفت زهری نیست. مارش آبیه ...»
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
هدایت شده از دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم
🌺السّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَ الْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَ أَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
🍀سلام بر تو اى صاحب عصر و زمان ؛ سلام بر تو اى جانشین خداى رحمان؛ سلام بر تو اى شریک و همسنگ قرآن؛ سلام بر تو اى داراى دلیل و برهان قاطع؛ سلام بر تو اى امام آدمیان و جنّیان؛ سلام بر تو و بر اجداد پاک و پدران پاکیزه ات که معصوم بودند ؛ و رحمت و برکت هاى الهى نثارتان باد.
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
🌿 برای امروز که *عرفه* است ...
💠 خدایا ! به که واگذارم میکنی؟
به سوی که میفرستیام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان، تا از من ببّرند و روی بگردانند؟ یا به سوی غریبگان، تا گره در ابرو بیفکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا میخواهند و خواریام را طلب میکنند؟ من به سوی دیگران دست دراز کنم؟!
در حالی که خدای من تــویی؛ و تــویی کارساز و زمامدار من ...
اِلهى اِلى مَنْ تَكِلُنى اِلى قَریبٍ فَیَقْطَعُنى اَمْ اِلى بَعیدٍ فَیَتَجَهَّمُنى اَمْ اِلَى الْمُسْتَضْعَفینَ لى وَاَنْتَ رَبّى وَمَلیكُ اَمْرى
📕 دعای عرفه / ترجمهی سید مهدی شجاعی
@darolmahdi313
🌺السلام علی المهدی و علی آبائه🌺
کلاسهای تابستانه دارالمهدی (علیهالسلام ) حبیب آباد
✅روخوانی و روانخوانی ویژه کودکان و بزرگسالان(صلواتی جهت تعجیل در فرج صاحب الزمان ارواحنا فداه)
✅آشنایی با نهج البلاغه(صلواتی جهت تعجیل در فرج صاحب الزمان ارواحنا فداه)
✅تجوید ویژه کودکان(صلواتی جهت تعجیل در فرج صاحب الزمان ارواحنا فداه)
✅انس با قرآن (صلواتی جهت تعجیل در فرج صاحب الزمان ارواحنا فداه)
کلاسهای هنری
✅آموزش گل های کریستال
✅سرمه دوزی
✅سیاه قلم
✅خیاطی آسان
✅گل چینی با خمیر
✅بافتنی کاربردی
✅عروسک فانتزی با نمد
✅نقاشی ویژه ابتدایی
✅اوریگامی ویژه ابتدایی
✅خط تحریری
✅تقویتی ریاضی اول تا سوم
✅نقاشی روی پارچه
جهت ثبت نام به آیدی @Alikhasy پیام دهید
یا روز پنجشنبه هر هفته از ساعت ۱۷:۳۰تا ۲۰ به دفتر دارالمهدی علیه السلام مراجعه نمایید
برای کسب اطلاعات بیشتر با شماره تلفن ۰۹۱۳۴۶۳۰۰۳۱تماس بگیرید
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
_
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد
و
کانون فرهنگی المهدی عجل الله تعالی فرجه👇
@darolmahdi313
ترجمه صوتی دعای عرفه فوق العاده زیبا.mp3
37.84M
﷽؛
📎تقدیم فایل صوتی #ترجمه_دعای_عرفه حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام
🔹با آرزوی عزت و اقتدار شیعیان و خدمتگزاران به اسلام و مسلمین
#نشرحداکثری
معنویت افزایی طلاب ناب
#عرفه
•┈••✾🔹✾••┈•
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#اللّهماجْعَلْنیمِمَّنْتَنْتَصِرُبِهلِدینِک
سلام و رحمت
هرچه حضرت امام حسین (ع) در دعای عارفانه عرفه اش ازخدا طلبید ارزانی گل وجودتان.
التماس دعا در لحظات ناب دعایتان
التماس دعای فرج
اللهم عجل لولیک الفرج
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
4_5830389285089447401.mp3
5.64M
#تلنگری "ردپای عشق در عید قربان "
#رهبری
#استاد_شجاعی
※ چند کلمه کلیدی در رابطهی میان ما و خدا تعریف شده که اگر درست فهمشان نکنیم، عملاً رشدی هم برایمان رخ نخواهد داد.
مثل واژهی " #عشق " !
※ عشق همانی نیست که غالب ما فکر میکنیم!
ویژه #عید_قربان
@ostad_shojae