#سلام_صبحگاهی
با هرنفسی..؛
*سلام کردن ﴿؏ـــِشق۔۔𔘓﴾ أست...*
آقـــــا به تــُᰔـــو۔۔۔احتـــــرام ڪردن ؏ـِـشق ست...
اسم قشنـــــگت...
بِه میان چون آید...
از روی « ادب» ...!
"قیـــــام کردن ؏ِـــشق أست"...
السلام علیک یا بقیه الله
🌺مرکز فرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد
@darolmahdi313
🌼 امام صادق (علیه السلام):
🍃 ما أحسَنَ عَبدٌ الصَّدَقَةَ إلاّ أحسَنَ اللّهُ الخِلافَةَ على وُلدِهِ مِن بَعدِهِ.
🍃 هيچ بنده اى كار صدقه دادن را به خوبى انجام نداد، مگر اينكه خداوند بعد از او جانشين خوبى براى وى بر فرزندانش شد.
📚 عدّة الداعی، صفحه 61.
🌺مرکز فرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد
@darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جونم فدات اقاجونم.....
حال ما
بی تـو تباهست ،
بیـا ..
#السلامعلیکیاصاحبالزمان
_________
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
جوانیکهوقتیبه
محرماتالهیمیرسد
چشممیپوشد،امامزمان
بهاوافتخارمیکند.. ✨
#امام_زمان 💛
•➜ @darolmahdi313
#گزارش_تصویری
محفل صمیمانه ریحانه ها
هر پنجشنبه ساعت ۱۵:۳۰
ویژه دختران پیش دبستانی و ابتدایی
🌺مرکز فرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد
@darolmahdi313
«اللَّهُمَّ وَ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ»
این عبارت یکی از زیباترین دعاهایی هست که از حضرت زهرا رسیده. «خدایا من رو در راهی خرج کن که من رو برای اون آفریدی.» 🍃
•➜ @darolmahdi313
شیرینترازنامشماامکانندارد
مخروبهباشدهردلیجانانندارد
جانمنوجانانمنمهدیزهرا
قلبمبهجزصاحبزمانسلطانندارد🌱؛
[اللهمعجللولیکالفرج]_________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
•••
اگر مردم این انتظاری را که
به خاطر مال دنیا و دنیا میکشند
کمی از آن را برای امام زمان(ارواحنافداه)
میکشیدند ایشان تا حالا ظهور کرده بودند
امام منتظر ندارد!
-شهیدمحمود رادمهر (:🌱
•➜ @darolmahdi313
🌿
آنـٰانچَفیـھمےبَستنـد
تـابَسیجۍوآر زِندگۍڪُننـد..
مَـنچآدرمےپوشَمتازَهـرآیۍزندِگۍڪُنـم...🕶♥️𐇵!
•➜ @darolmahdi313
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
نحنُ کهفُ مَن اِلتَجَأ اِلینا ...
بهشت؛
اقلیمِ سبزِ محبت شماست
حضرت صاحب دلم!
و خوشبخت؛
آنان که به این مأمن آسمانی پناه آوَرَند...
سلام نگاه تو بهشت من:)♥️
#السلامعلیکیاصاحبالزمان
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
_________
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
قالَ الإمامُ عَلي بن موسى الرضا(؏)
[ وَ تَکُونُ رایِحَتُهُ اَطْیَبَ مِنْ رَایِحَةِ الْمِسْکِ
بوی خوش او(مهدی عج)
از بوی خوش مشک معطرتر است ]
🪴بحارالأنوار، ج ۲۵، ص ۱۱۶
•➜ @darolmahdi313
#حاجآقاانصاریان:🪴
ازدلایلیکهازامامزمان(عج)
دورهستیموایشانرانمیبینیم
پولدوستی،زیادهخواهی
وسرگردانیدرشناختِحقاست!🙃
#امامزمانم
#اللهمعجللولیکالفرجــ
•➜ @darolmahdi313
4_5962791401564410916.mp3
8.09M
#نوای_عاشقی🌱
او میآید ، تکیه به دیوار حرم میزند
او میآید ، قدم به چشمان ترم میزند
•➜ @darolmahdi313
#وصیتشھدابہحجاب💌
حجاب، لباس رزم زن مسلمان است که
تمام نقشههاى شوم
استعمارگران و ابرخونخواران شرق و غرب را
نقش برآب کرده [است].
-شھیدداوریسری
•➜ @darolmahdi313
سلام
دوستان ان شاءالله از فرداشب یه رمان مذهبی خوب میذاریم کانال به نام #هرچی_تو_بخوای
نویسندهاش #بانومهدییارمنتظرقائم
هست ♥️!
توصیہ میکنیم حتما بخونید🙂🍃!
و اینکه روزهای فرد، دو قسمت از رمان در کانال قرار میگیره
اَلسَلامُعَلَیكیاصاحِباَلعَصروَالزَمان..(:💚
السَّلامُعلیکیابقیَّةَاللّٰہ
یااباصالحَالمَهدییاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریکَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدی
ومَولای الاَمانالاَمان . . . 🌱
میگفت:مابایدشبیهحضرتزهرا(س)
باشیم،🌿
بایدمثلپروانهدورسرامامزمانمان
بچرخیم،🍁
بایدبهخاطرامامزمانمونازخیلی
چیزا بگذریم،
•➜ @darolmahdi313
در زمان ظهور ، آفت از شیعیان دور میشود.✨
امام سجاد(ع) فرمودند:
وقتیکه قائم ما قیام کند خداوند آفت را
از شیعیان ما دور کند و آنها را مثل پارههای
آهن گرداند، و نیروی هر یک از مردان را
نیروی چهل مرد قرار داده و آنها را حاکمان
و بزرگان زمین میگرداند.
📚 ( بحار الانوار: ج ٥٢ ص ٣١٦ ، ح ۱۲ و خصال ج (۲)
#امام_زمان ♥️
•➜ @darolmahdi313
گفتشکه:
اولخودتونودرستکنینبعدبرین
توهیئتسینهبزنیدوخادمیکنید!:/
خندیدموگفتم:
چهبامزهپسبایدبهمریضبگیم
اولسالمشوبعدبرودکتر..
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
#وصیتشھدابہحجاب💌 حجاب، لباس رزم زن مسلمان است که تمام نقشههاى شوم استعمارگران و ابرخونخواران
نذار چادر از سر بیفته رھا شه
بذار آخرش با شهادت تموم شه♥️🍃
•➜ @darolmahdi313
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
سلام دوستان ان شاءالله از فرداشب یه رمان مذهبی خوب میذاریم کانال به نام #هرچی_تو_بخوای نویسندها
─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
🌈 #قسمت_اول
🌈 #هرچی_تو_بخوای
-سلام مامان خوب و مهربونم
-علیک سلام دختر خوب و مهربونم.بیا بشین باهم چایی بخوریم.
-چشم،بابا خونه نیست؟
-نه،هنوز نیومده.
برای خودم چایی ریختم و روی صندلی آشپزخونه رو به روی مامان نشستم...
مامان نصف چاییشو خورده بود و به من نگاه میکرد.
گفتم:
_مامان!از اون نگاهها میکنی،بازم خبریه؟
مامان لبخند زد و گفت:
_خوشم میاد زود میفهمی.
-مامان،جان زهرا بیخیال شین.
-بذار بیان،اگه نخواستی بگو نه.
-مامان،نمیشه یه کاریش کنین،من نمیخوام فعلا ازدواج کنم.میخوام درس بخونم.
-بهونه نیار.
-حالا کی هست؟
-پسرآقای صادقی،دوست بابات.
-آقای صادقی مگه پسر داره؟!!!
مامان سؤالی نگاهم کرد.
-مگه نمیدونستی؟
بعد خندید و گفت:
_پس برای همین باهاشون گرم میگرفتی؟!!
-مگه دستم به سیما و سارا نرسه.داداش داشتن و به من نگفتن.
مامان لبخند زد و گفت:
_حالا چی میگی؟بیان یا نه؟
بالبخند و سؤالی نگاهش کردم و گفتم:
_مگه نظر من برای شما مهمه؟
مامان لبخند زد و گفت:
_معلومه که مهمه.میان،اگه نخواستی میگی نه.
خندیدم و گفتم:
_ممنونم که اینقدر نظر من براتون مهمه.
مامان خندید.گفتم:
_تا حالا کجا بوده این ستاره ی سهیل؟
مامان باتعجب نگاهم کرد.با اشاره سر گفتم
_چیشده؟
-مطمئنی نمیدونستی پسر دارن؟!!
-وا!!مامان یعنی میگی من دروغ میگم؟!
مرموز نگاهم کرد و گفت:
_پس از کجا میدونی اسمش سهیله؟
جا خوردم....
یه کم به مامانم نگاه کردم،داشت بالبخند به من نگاه میکرد.
سرمو انداختم پایین.وسایلمو برداشتم برم توی اتاقم،مامان گفت:
_پس بیان؟
گفتم:
_اگه از من میپرسین میگم نه.
-چرا؟
بالبخند گفتم:
_چون نمیخوام سارا و سیما خواهرشوهرام باشن.
سریع رفتم توی اتاقم...
منتظر عکس العمل مامان نشدم.حتما میخواست بهم بگه دختره ی پررو،خجالت بکش.
وسایلمو روی میزتحریرم گذاشتم و روی تخت نشستم.
دوست نداشتم برام خاستگار بیاد.
درسته که خوشگلم ولی بیشتر حجاب میگیرم که کمتر خوشگل دیده بشم،اما نمیدونم حکمتش چیه که هرچی بیشتر حجاب میگیرم تو دل برو تر میشم.
با همه رسمی برخورد میکنم.
تا وقتی هم که مطمئن نشم خانمی که باهاش صحبت میکنم پسر یا برادر مجرد نداره باهاش #گرم_نمیگیرم،فقط لبخند الکی میزنم.
با آقایون هم #رسمی_تر برخورد میکنم.تا مجبور نشم با مردهای جوان #صحبت_نمیکنم.با استادهای #جوان کلاس نمیگیرم که مبادا مجرد باشه،با استادهای پیر هم کلاس نمیگیرم که مبادا پسرمجرد داشته باشه.خلاصه همچین آدمی هستم من.
مامان برای شام صدام کرد....
بابا هم بود.خجالت میکشیدم برم توی آشپزخونه. حتما بابا درمورد خواستگاری صحبت میکرد،ولی چاره ای هم نبود.
-سلام بابا،خسته نباشید.
-سلام دخترم.ممنون.
مامان دیس برنج رو به من داد و گفت:
_بذار روی میز.
گذاشتم و نشستم.سرم پایین بود.مامان بشقاب خورشت رو روی میز گذاشت و نشست.باباگفت:
_زهرا
بدون اینکه سرمو بالا بیارم گفتم:
_جانم
-مامانت درمورد خانواده ی آقای صادقی بهت گفته؟
به مامان نگاه کردم و گفتم:
_یه چیزایی گفتن.
-نظرت چیه؟بیان؟
سرم پایین بود و با غذام بازی میکردم.
آقای صادقی و خانوادهش آدمهای خوبی بودن ولی....
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده_مجاز_میباشد
__
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
🌈 #قسمت_دوم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃
آقای صادقی و خانواده ش آدمهای خوبی بودن ولی نه اونجوری که من بخوام...
باباگفت:
_آقای صادقی آدم خوبیه. من پسرشو ندیدم.تا حالا خارج از کشور درس میخونده،ولی به نظرمن بهتره بیان.فکرمیکنم ارزشش رو داشته باشه آشنا بشیم.
وقتی بابا اینجوری میگه یعنی اینکه بیان.
بابا کلا همچین آدمیه،خیلی وقتها به بچه هاش اختیار میده ولی حواسش هست هرکجا لازم باشه میگه بهتره اینکارو بکنی ولی وقتی میگه بهتره اینکارو بکنی یعنی اینکارو بکن.
ماهم که بچه هاش هستیم به درستی حرفهاش ایمان داریم.
من دیگه چیزی نگفتم.بابا گفت:
_پس برای آخر هفته میگم بیان.
بعد به مامان گفت:
_هرچی لازم داری بگو تا بخرم.
بعد از شستن ظرفها و تمیز کردن آشپزخونه رفتم توی اتاقم. گوشیم زنگ میزد. ریحانه بود. گفتم:
_سلام بر یار غارم.
-سلام.کجایی تو؟ این همه زنگ زدم.
-خب متوجه نشدم. چرا میزنی؟ حالا کار مهمت چی بود مثلا؟
-فردا میای کلاس استاد شمس؟
-آره.چرا نیام؟
-بچه ها اعتراض دارن بهت. میگن وقت کلاسو میگیری.
-من وقت کلاسو میگیرم؟ تا استاد شمس چیزی نگه که من جواب نمیدم. این بچه ها چرا به اون اعتراض نمیکنن؟
-خیلی خب حالا. منکه طرف توأم. پشت سرت حرف درست کردن.
-چه حرفی؟
-میگن میخوای توجه استاد رو جلب کنی.
بالحن تمسخرآمیزی گفتم:
_آره،با مخالفت کردن باهاش و با دعوا.
-ول کن بابا.فردا میبینمت. کاری نداری؟
ریحانه اینجور وقتها میفهمه باید سکوت کنه.خنده م گرفت. باخنده گفتم:
_دفعه ی آخرت باشه ها.
ریحانه هم خندید.خداحافظی کردیم.
به کتابهام نگاهی کردم.
کتاب درسی برداشتم،نه..الآن حوصله ی اینو ندارم. با دست کتابها رو مرور میکردم. آها! خودشه.
✨نهج البلاغه✨ رو برداشتم. بازش کردم. یکی از خطبه ها اومد. چند بار خوندم. یه چیزهایی فهمیدم ولی راضیم نکرد. شرحش رو برداشتم.اونم خوندم.خیلی خوشم اومد،اصطلاحا جگرم حال اومد.
خیلی باحالی امام علی(ع)،نوکرتم.الان نماز حال میده،وضو که دارم،
حجابمو درست کردم. سجاده مو پهن کردم،...
خب نماز چی بخونم؟
مغرب وعشاء که خوندم،نماز شب هم که زوده. من نمیدونم خداجون،میخوام نماز بخونم دیگه،آخه خیلی ماهی.
خودت یه کاریش بکن..الله اکبر..بعد از نماز از نیت خودم خنده م گرفت.
گفتم:
_خداجون تو هم با من حال میکنی ها! چه بنده ی دیوانه ای داری،همش از دستم میخندی دیگه.
دیر وقت شد. رفتم روی تخت خواب،رو به آسمان گفتم:
_خداجون! امشب خسته م. بذار یه امشبو بخوابم.با التماس گفتم:
_بیدارم نکن،باشه؟..ممنونم.
نصف شب از خواب بیدار شدم....
مگه ساعت چنده؟
به ساعت نگاه کردم،تازه چهار و نیمه، یه ساعت دیگه اذانه.
به آسمان نگاه کردم،گفتم:
_خدایا!اینقدر با من شوخی نکن. یه امشبو میذاشتی بخوابم.منکه میدونم دلت برام تنگ شده،باشه،الان بلند میشم،خیلی مخلصیم.
رفتم وضو گرفتم و...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده_مجاز_میباشد
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313