eitaa logo
محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
794 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
2هزار ویدیو
10 فایل
#داستانهای_عبرت_انگیز #آموزه_های_دینی #نشر_معارف_امام_صادق_علیه_السلام 💎 احیای سبک زندگی اسلامی نه مشاورم نه نویسندم نه مفسرم یک انسانم در پی کامل شدن و رسیدن به حقایق عالم هستی 🔸عاشق قرآنم و محب اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 این داستان مربوط به قبرستان تخت فولاد اصفهان است یکی از آقایان نقل می کند: برادرم را که مدتی پیش فوت کرده بود در خواب دیدم با وضع و لباس خوبی که موجب شگفتی بود. گفتم: داداش دیگر آن دنیا کلاه چه را برداشتی؟! گفت: من کلاه کسی را برنداشتم. گفتم: من تو را می شناسم. این لباس و این موقعیت از آن تو نیست. گفت: آری . دیشب، شب اول قبرِ مادر قبرکن بود. آقا سید الشهدا(ع) به دیدن آن زن تشریف آوردند و به کسانی که اطراف آن قبر بودند خلعت بخشیدند و من هم از آن عنایات بهره مند شدم. بدین جهت از دیشب وضع و حال ما خوب شده و این لباس فاخر را پوشیده ام از خواب بیدار شدم ، نزدیک اذان صبح بود. کارهای خود را انجام داده و حرکت کردم به سمت تخت فولاد. برای تحقیقات سر قبر برادرم رفتم. بعضی قرآن خوان ها کنار قبرها قرآن می خواندند. از قبرهای تازه پرسیدم، قبر مادر قبرکن را معرفی کردند. رفتم نزد آقای قبر کن احوال پرسی کردم و از فوت مادرش سوال کردم، گفت: دیشب شب اول قبر او بود گفتم: روضه خوانی می کرد؟ روضه خوان بود؟ کربلا رفته بود؟ گفت: خیر ، برای چه می پرسی؟ داستان را گفتم ، او گفت: هر روز زیارت عاشورا می خواند 📚حکایاتی از عنایات حسینی، ص۱۱۱ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
روایت دردناک دختر سوری از ماندن در محاصره داعشی‌ها پدرم اسلحه آورد خانه گفت: اگر اتفاقی افتاد و من نبودم خودتان را بکشید از پدرم پرسیدم چرا ؟؟ گفت چون اگر خودتان را نکشید داعشیها بلایی سرتان میاورند. که ارزو میکنید بدنیا نیامده بودید. فردای انروز چند خانواده از خانواده های منطقه به دست داعش اسیر شدند که پسرها و مردها و پیرمردها و پیرزنها را سربریده و دختران و زنان را برده بودند.اینجا بود که مجبور شدیم یکی از خانواده را انتخاب کنیم که اگر اتفاقی افتاد همان همه ما را بکشد و در بعد هم خودش را بکشد..و در اخر برادرم که 12 سال داشت به اصرار مادرم قبول کرد که این کار را انجام دهد و ما نه شب داشتیم و نه روز و واقعا در شدیدترین و سختترین شرایط روحی بودیم و مادرم با گریه به برادرم میگفت که اسلحه را از خودت جدا نکن چون هر لحظه ممکن است که اوضاع جوری شود که از ان استفاده کنی و نگذاری که ما زنده به دست این داعشیهای کافر بیافتیم و میگفت پسرم نکنه دلت به رحم بیاید که اگر دلت به رحم امد و ما را نکشتی انها به طرز فجیعی ما را میکشند..چند روزی را با این اوضاع بد و استرس شدید گذراندیم و چند روز بعد داشتم نماز صبح میخواندم که شلیک گلوله در روستا شروع شد و درگیری خیلی شدید بود همه بیدار شدیم و برادرم اسلحه را به دست گرفته بود مادرم گفت هر وقت بهت گفتم اول من رو بکش بعد سه خواهرت بعد هم خودت..درگیری تقریبا سه ساعت طول کشید ما دیگه ناامید شده بودیم و گفتیم که دیگه کار تمومه.در همین لحظه پدرم در را باز کرد و وارد شد مادرم گفت چی شده.پدرم گفت ما درگیر نشدیم ایرانیها امدند و با داعشیها در گیر شدند میخواهند محاصره روستا را بشکنند تا ما را از این کفار نجات بدهند. یکساعت بعد محاصره شکسته شد. خدا را شاهد میگیرم تمامی اهالی روستا با دیدن نیروهای ایرانی از خوشحالی گریه شوق میکردیم و بالاخره این کابوس حقیقی تمام شد.انروزها را هیچ وقت فراموش نمیکنیم که چگونه شب را به صبح و روز را به شب میرساندیم.. 😔😔😔😔😔😔😔😔😔 بـــــیــــــاد حاج قاسم عزیز و همه سربازان حاجی به یاد همه اوناهای که اسلام براشون مرز نداره و از همه هستی شون گذشتن برای حفظ اسلام واقعی هدیه به روح بلند شهدای مدافع حرم و سلامتی رزمندگان اسلام صلوات 🌸❤️🌸 https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✍ زاویه دیدت به زندگی چطوریه؟ 🔹راننده تاكسی گفت: می‌دونی بهترين شغل دنيا چيه؟ 🔸گفتم: چيه؟ 🔹گفت: راننده تاكسی. 🔸خنديدم. راننده گفت: جون تو... هروقت بخوای ميای سركار، هروقت نخوای نميای، هر مسيری خودت بخوای می‌ری، هروقت دلت خواست يه گوشه می‌زنی بغل استراحت می‌كنی، مدام آدم جديد می‌بينی، آدم‌های مختلف، حرف‌های مختلف، داستان‌های مختلف. 🔹موقع كار می‌تونی راديو گوش بدی، می‌تونی گوش ندی، می‌تونی روز بخوابی شب بری سر كار. 🔸هر كيو دوست داری می‌تونی سوار كنی، هر كيو دوست نداری سوار نمی‌كنی، آزادی و راحت. 🔹ديدم راست می‌گه، گفتم: خوش به حالتون. 🔸راننده گفت: حالا اگه گفتی بدترين شغل دنيا چيه؟ 🔹گفتم: چی؟ 🔸راننده گفت: راننده تاكسی. 🔹و ادامه داد: هر روز بايد بری سركار، دو روز كار نكنی ديگه هيچی تو دست و بالت نيست، از صبح هی كلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، كمردرد. 🔸با اين لوازم يدكی گرون، يه تصادفم بكنی كه ديگه واويلا می‌شه، هر مسيری مسافر بگه بايد همون رو بری، هرچی آدم عجيب و غريب هست سوار ماشينت می‌شه، همه هم ازت طلبكارن. 🔹حرف بزنی يه جور، حرف نزنی يه جور، راديو روشن كنی يه جور، راديو روشن نكنی يه جور. 🔸دعوا سر كرايه، دعوا سر مسير، دعوا سر پول خرد، تابستون‌ها از گرما می‌پزی، زمستون‌ها از سرما كبود می‌شی. هرچی می‌دويی آخرش هم لنگی. 🔹به راننده نگاه كردم. راننده خنديد و گفت: زندگی همه چيش همين‌جوره. هم می‌شه بهش خوب نگاه كرد، هم می‌شه بد نگاه كرد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 📚 گویند: پوریای ولی را جوانی پر از زور و بازو به شاگردی در زورخانه آمد. پوریا به او گفت: تو را نصیحتی می‌کنم مرا گوش کن! روزی در کوچه‌ای می‌رفتم پسرکی بر من سنگی زد و ناسزا گفت و فرار کرد. چون به دنبال او رفتم تا علت ناراحتی‌اش را از خودم بدانم به منزل‌شان رسیدم. درب را زدم مادرش بیرون آمد. علت را جویا شدم، پسرک گفت: از روزی که تو با پدرم کشتی گرفته و زمین‌اش زده‌ای پدرم دیگر در معرکه‌گیری، کسی به او انعامی نمی‌دهد. بسیار ناراحت شدم چون من از راه کارگری تأمین معاش می‌کردم ولی پدر او از راه معرکه‌گیری و میدان‌داری روزی اهل و عیال خود تأمین می‌کرد. پدرش را صدا کردم و عذر خواستم. با پدرش برنامه‌ای ریختیم. دو روز بعد پدرش معرکه گرفت و زنجیری به مردم نشان داد و شرط کرد بر دور بازوهای من بپیچد ولی من نتوانم آن را پاره کنم و من قبول کردم و زنجیر دور بازوان من پیچید و من فشاری زدم سبک، ولی چنان نشان دادم که هر چه در توانم بود فشار زدم که ردّ زنجیر بر بازوهای من ماند و تسلیم شدم که پاره نشد. مرد خوشحال شد و زنجیر در بازوی خود کرد و پاره نمود و من از شرم سرم به زیر انداخته از میدان دور شدم؛ تا مردم بدانند زور بازوی او از من بیشتر است و چنین شد که آبروی مرد به او برگشت و این به بهای رفتن آبروی من بود. مدت‌ها گذشت مردم از راز این کار من باخبر شدند و مرا دو چندان احترام نمودند. این گفتم که بدانی ای جوان! زور بازوی تو چون شمشیر توست، پس آن را در نیام خداترسی و معرفت و ایمان اگر پنهان کنی تو را سود خواهد داد ولی اگر از نیام خود خارج کنی بدان شمشیر بازوی تو اول تو را زخمی خواهد کرد و هیچ مبارزی شمشیر بدون نیام بر کمر خود نمی‌بندد چون نزدیک‌ترین کس که به شمشیر برنده او، خود اوست. ‌‌‌🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
✨﷽✨ 🔴 عنایت حضرت امام زمان علیه السلام به زائر مسجد مقدس جمکران ✍آقای دکتر سعادت که یکی از افراد اطاق عمل بیمارستان آیت اللّه صدوقی می‌باشد، این قضیه را نقل می‌کنند که در زمان جنگ تحمیلی عزیزانی که در جبهه مجروح می‌شدند آنها را با هواپیما به شهرها و بیمارستانها انتقال می‌دادند منجمله بیمارستان صدوقی. یک روز عده ای از عزیزان را به بیمارستان ما انتقال دادند طبق معمول گروه پزشکی آمدند و یکی یکی مجروح‌ها را معاینه و دستورات لازم را در پرونده اش ثبت می‌کردند و طبق دستور صادره وارد عمل می‌شدند تا به جوانی رسیدند که او از ناحیۀ دو پا مجروح بود. اطباء متّحداً گفتند هر چه زودتر باید دو پایش را از زانو قطع کنیم وگرنه عفونت بالاتر می‌رود و مجبور می‌شویم از بالاترقطع کنیم. این موضوع را به او گفتند او قبول کرد و گفت راضیم به رضای خدا. بعد سؤال کرد چه موقع میخواهید عمل جراحی کنید؟ گفتند: فردا اول وقت، گفت: فردا چند شنبه است؟ گفتند: دو شنبه. گفت: برای سه شنبه عمل کنید، گفتند: عفونت بالاتر میرود باید بالاتر را قطع کرد، گفت: به مسئولیت خودم و نوشته داد. لذا روز سه شنبه خواستند او را به اطاق عمل ببرند، گفت: اول مرا به حمام ببرید، گفتند: آب برای زخمها ضرر دارد و اطباء اجازه نمی دهند. گفت: من هم به هیچ عنوان در اطاق عمل حاضر نمی شوم، هر چه با او صحبت کردند، حاضر نشد. مجدداً از او نوشته گرفتند و اجازه دادند، لذا همراه او، با برانکاه او را به طرف حمام برد، از او سوال کرد که چه لزومی دارد که به حمام بروی، در حالی که اینقدر برای شما ضرر دارد؟ در جواب گفت: هر هفته روز‌های سه شنبه عازم مسجد مقدس جمکران می‌شدم، و قبل از حرکت غسل زیارت می‌کردم، می‌خواستم طبق هر هفته غسل کنم. او را در حمام بردم کمک کردم لباسهایش در آورد و گفت می‌خواهد بعد از غسل همانجا نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بخوانم. مرا بیرون کرد، پشت در صدای او را می‌شنیدم که می‌گفت آقا پاهایی که در خانه ات حرکت می‌کرد و با شما درد دل می‌کرد میخواهند از بدنم جدا کنند تو را به آن آبله‌های پاهای عمه جانت حضرت رقیه سلام الله علیها اگر صلاح می‌دانی از خدا شفای مرا بخواه، از اینکه پاهایم را می‌بُرند ناراحت نیستم، از اینکه دیگر نمی توانم در خانه ات را ه بروم و برای مادرت و جد بزرگوارت ناله بزنم ناراحتم. از صدای نالۀ او هر کس از آنطرف عبور می‌کرد، از سوز ناله او می‌ایستاد. پشت درِ حمام جمعیت ایستاده بودند و به ناله‌های او گوش می‌دادند همه با گریه، برای او دعا می‌کردند. بعد از دقایقی، دیگر صدایی نیامد همه ناراحت شدند و گفتند شاید از دنیا رفته، به در زدند و خواستند در را باز کنند نتوانستند، بعد از چند دقیقه جوان در را باز کرد و دوان دوان دوید به طرف اطاقش و درخواست کرد که لباسهای شخصی مرا بیاورید گفتند: چطور شد؟ پاهایش را نشان داد، پاهایی که مجروح بود، بدون هیچ گونه زخم و دردی سالم شده بود، گفت: با گفتن یا بقیةاللّه خوابم برد 🔺 و در عالم خواب، خدمت آقا حجة بن الحسن شرف یاب شدم، به من فرمودند: تو زائر و میهمان شب‌های چهارشنبه من هستی، ما کسی که رفتار و کردار و گفتار و اعمالش برای ما باشد، اگر در گرفتاری از ما درخواستی داشته باشد، حاجت او را از خدا درخواست می‌کنیم. خوشا به حال کسی که رفتار، نگاه، حجاب و اعمالش مورد رضایت خدا و اهل بیت باشد، زود به حاجت میرسد. لذا لباس‌های خود را گرفت و گفت میخواهم به جمکران بروم و از آقا تشکر کنم. 📚 برگرفته از کتاب کرامات یار در جمکران نوشته سید محمد متین پور ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
امام حسين عليه السلام: اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ الدُّعاءِ، وَاَبْخَلُ النّاسِ مَنْ بَخِلَ بالسَّلامِ ناتوان ترين مردم كسى است كه از دعا عاجز باشد و بخيل ترين مردم كسى است كه درسلام بُخل ورزد بحارالانوار جلد93 صفحه294 ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
🍃🍂🌺🌹🌺🍂🍃 ⭕️چگونه می ‌شود انسان برای كسی كه اذيّتش كرده است استغفار كند و قلبش بزرگ شود؟ ⭕️اين استغفار چگونه اين خاصيت را دارد؟ سِرّش اين است كه وقتی كسی انسان را اذيّت می كند انسان دلتنگ می شود. 💐 ناراحت می شود كه فلانی مرا اذيّت كرده است. قلبش تنگ می شود. وقتی برای او استغفار می كند قلبش راحت می شود، بزرگ می شود، خنك می شود. 🍁 دل او باز می شود. می گفت اذيّتم كرده بود از دستش پكر بودم، دلم تنگ شده بود، ناراحت بودم؛ برای او استغفار كردم راحت شدم. 🌹هر وقت كسی شما را اذيّت كرد و ناراحت شديد، نمی خواهد به كسی بگوييد، بلكه استغفار كنيد؛ هم برای خودتان و هم برای كسی كه شما را اذيّت كرده است. 🍁بگو بيچاره كار بدی كرده است، اگر فهم داشت نمی كرد. وقتی استغفار می كنی خداوند دوست دارد، خودت باز می شوی، اصلا قلبت باز می شود. طوبای_محبت (مجالس حاج محمد اسماعیل دولابی) کتاب یک - مجلس چهارم - صفحه ٥١ 🍃🍂🌺🌹🌺🍂🍃
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 🔴ریاکاری و از بین رفتن تمام اعمال! ✳️مرحوم قطب راوندی (رضوان اللّه تعالی ) روایت کرده است که : 🔰در بنی اسرائیل عابدی بود که سالها حق تعالی را عبادت می کرد . روزی دعا کرد که : 🙏خدایا می خواهم حال خودم را نزد تو بدانم ، کدامین عمل هایم را پسندیدی، تا همیشه آن عمل را انجام دهم،واِلاّ پیش از مرگم توبه کنم ؟! 🌸حضرت حق تعالی ، ملکی را نزد آن عابد فرستاد و فرمود : تو پیش خدا هیچ عمل خیری نداری!⚡️ 🔷گفت : خدایا، پس عبادتهای من چه شد؟! 🌹ملک فرمود : هر وقت عمل خیری انجام میدادی به مردم خبر میدادی ، و می خواستی مردم به تو بگویند چه آدم خوبی هستی و به نیکی از تو یاد کنند... 🍀خُب،پاداشت را گرفتی!آیا برای عملت راضی شدی؟ 💥این حرف برای عابد خیلی گران آمد و محزون و ناراحت شد ، و صدایش به ناله بلند گردید . 🌼ملک بار دیگر آمد و فرمود : 🌺حق تعالی می فرماید : ✨الحال خود را از من بخر ، و هر روز به تعداد رگهای بدنت صدقه بده . ❗️عابد گفت:خدایا چطوری؟!من که چیزی ندارم.. 🌷فرمود : هر روز سیصد و شصت مرتبه، به تعداد رگهای بدنت بگو : ✨سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لااِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَر وَ لاحَوْلَ وَ لاقُوَهَ اِلاّ بِااللّهِ✨ ☘عابد گفت : خدایا اگر این طور است ، زیادتر بفرما ؟ ! 🌹فرمود : اگر زیادتر بگویی ثوابت بیشتر است... 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
✨﷽✨ ✅داستان کوتاه و پند آموز ✍پیر مردی تصمیم گرفت تا با پسر وعروس ونوه‌ی چهارساله خود زندگی کند. دستان پیر مرد می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست. پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدر بزرگ کاری بکنیم و گرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدر بزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد . بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد. هر وقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید! 🌟 یادمان بماند که : " زمین گرد است . . . " 🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 عالم ربّانی شیخ احمد مقدس اردبیلی(ره) بسم الله الرحمن الرحیم 🔹احمد بن محمد اردبیلی، معروف به مقدس اردبیلی از مادری سیده و از پدری روحانی در روستایی از توابع اردبیل دیده به جهان گشود و در دامان خانواده ی پاک و متدین پرورش یافت. 🔸پس از کسب تحصیلات ابتدایی، به قصد تحصیلات عالیه، به نجف اشرف مهاجرت کرد و با بهره‌گیری از فضای علمی و معنوی نجف اشرف، مجاورت آن خاک اقدس را پذیرفت. 🔸وی از جمله عالمانی است که در پرتو رابطه با دربار صفوی در گسترش تشیع و حل مشکلات شیعیان تلاش‌های فراوانی را به ثمر نشاند. هر چند که او به در خواست شاه عباس صفوی برای ترک نجف و مهاجرت به ایران پاسخ منفی داد، برای مصالح تشیع و شیعیان همواره به دربار صفوی تذکراتی می‌داد. 🔹ایشان مسائل علمی را با حضرت امیرالمؤمنین (ع) و حضرت صاحب الزمان (عج) طرح می‌کردند و راهنمایی می‌گرفتند. 🔰داستان جالبی از ازدواج پدر و مادر مقدس اردبیلی: 👈«پدرِ مقدس اردبیلی در دوران جوانی، کنار جوی آبی نشسته بود، دید سیبی بر روی آب می‌آید. دست برد و سیب را برداشت و خورد. بعد از خوردن سیب، به فکر افتاد که این سیبی که خوردم از کدام باغ بود؟ رفت تا به باغی که سیب از آن باغ بود، رسید. به صاحب باغ گفت که مرا حلال کنید یا آنکه قیمتش را بپردازم. صاحب باغ گفت: این باغ فقط از من نیست، ما چهار برادریم و من سهم خودم را به شما بخشیدم. دو تا دیگر از برادرانم در ایران هستند و یکی در خارج از ایران (آذربایجان). نزد آن دو برادر رفت و حلالیت طلبید و سپس بار سفر بست و به خارج از ایران رفت و خود را به در خانه آن برادر رسانید و قصه را بیان کرد. آن برادر چهارم تعجب کرد که این فرد کیست که برای یک چهارم سیب، این همه راه را طی کرده و به اینجا آمده تا حلالیت بطلبد؟ گفت: من سهم خودم را به شما بخشیدم ولی به یک شرط: دختری دارم از چشم، کور و از زبان، لال و از گوش، کر است اگر قبول کنی با او ازدواج کنی حلالت می کنم و الا نه. جوان قدری تأمل کرد و پذیرفت. وقتی مراسم عقد تمام شد و داخل حجله رفتند، عروس را حوریه‌ای از حوران بهشتی دید. از حجله بیرون آمد و به پدر دختر گفت: شما گفتید دخترتان کور و کر و لال است؟! گفت: آری، من دروغ نگفتم. گفتم: کور است چون تا به حال چشمش به نامحرم نیفتاده، و گفتم: کر است، چون گوش او صدای نامحرم و صدای ساز و آواز و غنا نشنیده، و گفتم: لال است، زیرا زبانش به دروغ و غیبت و ناسزا و تکلم با نامحرم باز نشده است. مدتها از درگاه حضرت حق درخواست می کردم که خدایا داماد خوبی که هم کفو این دختر باشد به من مرحمت کن. خدا دعای مرا مستجاب کرد و دامادی متقی چون تو نصیبم کرد. از این ازدواج خداوند فرزندی صالح و بی نظیر، عالمی ربانی، افقه الفقهاء زمان، شیخ احمد مقدس اردبیلی را عنایت فرمود.» 🔸مرحوم مقدس اردبیلی در رجب سال ۹۹۳ قمری در نجف درگذشت و در حرم حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام به خاک سپرده شد. 📕منبع کتاب گلشن ابرار، جلد اول اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺کودکانه‌های پاییزی حاج‌قاسم سلیمانی...🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🔺خاطراتی از بازی‌‌ کردن‌های سردار، با نوه‌هایشان در روزهای پاییزی، به روایت نرجس سلیمانی، فرزند شهید سلیمانی 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 ...🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 صله‌ی امام رضا علیه‌السلام به یک شاعر با اخلاص بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحب‌الزمانی از مداحان مخلص و مرثیه‌خوانان باسوز اهل‌بیت علیه‌السلام بود او سال‌ها پیش از شروع درس مرحوم آیه الله حائری بنیان‌گذار حوزه‌ی علمیه‌ی قم، دقایقی چند روضه می‌خواند و آنگاه آیت‌الله حائری درس خویش را آغاز می‌کرد. او داستانی شنیدنی دارد که از حضرت رضا علیه‌السلام برای مدح خویش صله دریافت داشته است! خود نقل می‌کرد که یک بار مشهد مقدس مشرف شدم و مدتی در آنجا اقامت گزیدم. پولم تمام شد و کسی را هم برای رفع مشکل خویش نمی‌شناختم. از این رو قصیده‌ای در مدح حضرت رضا علیه‌السلام سرودم و فکر کردم که بروم و آن را برای تولیت آستان مقدس بخوانم و صله بگیرم. با این نیت حرکت کردم، اما در میان راه به خود آمدم که چرا نزد خود حضرت رضا علیه‌السلام، نروم و آن را برای وی نخوانم؟! به همین جهت کنار ضریح رفتم و پس از استغفار و راز و نیاز با خدا، قصیده‌ی خود را خطاب به روح بلند و ملکوتی آن حضرت خواندم و تقاضای صله کردم. ناگاه دیدم دستی با من مصافحه نمود و یک اسکناس ده تومانی در دستم نهاد. بی‌درنگ گفتم: «سرورم! این کم است» ده تومانی دیگر داد باز هم گفتم: «کم است» تا به هفتاد تومان که رسید، دیگر خجالت کشیدم تشکر کردم و از حرم بیرون آمدم. کفش‌های خود را که می‌پوشیدم، دیدم آیه الله حاج شیخ حسنعلی تهرانی، جد آیت‌الله مروارید، با شتاب رسید و فرمود: «شیخ ابراهیم!» گفتم: «بفرمایید آقا!» گفت: «خوب با آقا حضرت رضا علیه‌السلام روی هم ریخته‌ای، برایش مدح می‌گویی و صله می‌گیرید. صله را به من بده» بی‌معطلی پول‌ها را به او تقدیم کردم و او یک پاکت در ازای آن به من داد و رفت وقتی گشودم دیدم دو برابر پول صله است یعنی یکصد و چهل تومان. 📚 کرامات الصالحین، ص 216 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🔆 ✍ نامت را ماندگار کن در یکی از روستاها، آموزگار دبستانی به نام احمد در درس ریاضی به شاگردانش می‌گوید: اگر در یک کاسه ۱۰ عدد توت‌ فرنگی باشد، در پنج کاسه چند عدد توت فرنگی داریم؟ دانش‌آموزان: آقا اجازه، توت فرنگی چیه؟ معلم: شما نمی‌دانید توت فرنگی چیه؟ دانش‌آموزان: ما تابحال توت فرنگی ندیده‌ایم. معلم فکری به نظرش می‌رسد، مقداری از خاک آن روستا را به یک مؤسسه کشت و صنعت در شهر فرستاده و از آن‌ها سوال می‌کند که آیا این خاک برای کشت توت فرنگی مناسب است یا نه؟ آن مؤسسه پاسخ می‌دهد که این خاک و آب و هوا برای کشت توت فرنگی مناسب بوده و همچنین مقداری بوته توت فرنگی و دستورالعمل کاشت و داشت محصول را برای وی می‌فرستد. معلم بچه‌ها را به حیاط مدرسه برده و طرز کاشتن بوته‌های توت فرنگی را به دانش‌آموزان یاد می‌دهد و به آن‌ها می‌گوید که امسال از شما امتحان ریاضی نخواهم گرفت. به جای آن به هر کدام از شما چهار بوته توت فرنگی می‌دهم که آن‌ها را به خانه برده و کاشت آن‌ها را همان‌طوری که یاد گرفته‌اید، به پدر و مادرتان یاد بدهید. وقتی که توت فرنگی‌ها رسیدند، آن‌ها را توی بشقاب گذاشته و به مدرسه می‌آورید. برای هر ۱۰ عدد توت فرنگی یک نمره خواهید گرفت. وقتی میوه‌ها رسیدند، بچه‌ها آن‌ها را در بشقابی گذاشته و به مدرسه ‌آوردند. معلم می‌پرسد: مزه‌شان چطور بود؟ بچه‌ها می‌گویند: چون پای نمره در میان بود، اصلا از آن‌ها نخورده‌ایم. معلم می‌خندد و می‌گوید: همه شما نمره کامل را می‌گیرید. می‌توانید بخورید. و بچه‌ها با ولعی شیرین توت فرنگی‌ها را می‌خورند. بعد از دو سال از آن ماجرا، مردم آن روستایی که تا به آن زمان توت فرنگی ندیده بودند، در بازارهای محلی‌شان، توت فرنگی می‌فروشند. معلم بودن یعنی این. فقط روی تخته سیاه آموزش ضرب و تقسیم نیست. معلم بودن شاید از خود اثری برجا گذاشتن باشد. پس بیاییم در زندگی اثری از خود بجا بگذاریم. بیاییم زندگی مردم را به سمت شادی تغییر دهیم. کاری کنیم که ناممان ماندگار و یادمان فرحبخش باشد و دعای خیر همیشه ما را همراهی کند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 ✔️ خدا یک موی سر مؤمن را به همه‎ی عالم نمی‎فروشد. شما قیمت خودتان را نمی‎دانید، لذا گاهی اوقات خودتان را ارزان می‎فروشید. 🔻عارف بالله مرحوم حاج اسماعیل دولابی🔻 🔸صاحب مال، قیمت مال را می‎داند. خدا یک موی سر مؤمن را به همه‎ی عالم نمی‎فروشد. شما قیمت خودتان را نمی‎دانید، لذا گاهی اوقات خودتان را ارزان می‎فروشید. بهلول الاغ لنگی داشت. آن را به حراجی داد تا بفروشد. حراجی شروع به تبلیغات کرد که این الاغ نیست، بلکه براق است و همان مرکبی است که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم با آن به معراج رفتند. آن‎قدر از آن الاغ تعریف کرد که خود بهلول باورش شد و دید حیف است آن را بفروشد؛ لذا فریاد زد نمی‎فروشم، نمی‎فروشم و حقّ‎الزّحمه‎ی حراجی را داد و الاغ را پس گرفت. 🔸بدن مؤمن به راستی براق است و با آن عبادت می‎کند و به معراج می‎رود. هر چه خدا و اولیای خدا می‎گویند تو خوبی و باارزشی، تو باور نمی‎کنی و خودت را بد و کم‎ارزش می‎دانی. مشکل در باور خودت است. شخصی که خود را فقیر و بد می‎پندارد و لذا خود را ارزان می‎فروشد، اگر کسی پیدا شود که بتواند برای او حقّ مطلب را در توصیف ارزش و بزرگی یک دوست اهل بیت علیهم السّلام ادا کند و آن شخص هم آن را باور کند، دیگر حاضر نخواهد شد آن را در قبال متاع کم‎ارزش دنیا بفروشد. 🔸مؤمن نزد خدا شریف است و یک موی او را در قبال همه‎ی زمین و آسمان نمی‎دهد. 🔺مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب🔺 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
•┈┈••••✾✾•••┈┈• ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﺮﺩ؛ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ! ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﺮﺍ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ... ﻭ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻢ ﻏﯿﺮ ﻣﻨﻄﻘﯽ! ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﻟﻄﻔﺎً ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﯽ ﻭﻗﺖ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﻔﻬﻤﯽ... ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﺩ ﻭ ﻏﺬﺍﯾﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻢ، ﭘﺲ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ... ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﻣﺮﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻧﮑﻦ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ، ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﻮ ﮐﻨﻢ... ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺴﻞ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺨﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ، ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﺑﺎﺵ... ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺩﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ، ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭ ﺷﻮﯼ، ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﻭ ﭼﻪ ﻧﮑﻨﻢ...؟! ﺍﺯ ﮐُﻨﺪ ﺷﺪﻥ ﺫﻫﻨﻢ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻧﻢ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻧﻢ، ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮ... ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﻦ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ. ﺗﻮ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ. ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮔﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ... قبل از اینکه دیر شه قدر پدر و مادرا رو بدونیم! •┈┈••••✾•🚩•✾•••┈┈•
قرار معنوی هر روز به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد زیارت نامه امام صادق الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَصِیُّ النّاطِقُ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِفْتاحَ الخَیْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْبَرَکاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دِینِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا نَاشِرَ حُکْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا کاشِفَ الکُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا لِسانَ النّاطِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا خَلفَ الخائِفِینَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ الصّالِحِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْمُسْلِمِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا هادِیَ الْمُضِلِّینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَکَنَ الطّائِعِینَ، اَشْهَدُ یامَوْلایَ اَنَّکَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَهُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَکَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، والسَّلامُ عَلَیْکَ يَا مَوْلايَ یا جعفر بن محمد و عَلى آبائِكَ جَمِيعاً وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه . https://chat.whatsapp.com/HcaRzexHviC74IKc967o7h
❤️قالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام: 🔹إنَّمَا مَثَلُ الْعَالِمِ مَثَلُ النَّخْلَةِ تَنْتَظِرُهَا حَتَّى يَسْقُطَ عَلَيْكَ مِنْهَا شَيْ‏ءٌ وَ الْعَالِمُ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ الْغَازِي فِي سَبِيلِ اللَّهِ 🔸همانا مَثَل عالم مَثَل درخت خرما است که اگر بنشینی همانطور که از درخت خرما ریزش می کند از عالم نیز مطلب به تو ارائه می شود. عالم بالاتر از روزه دار نمازگزار و مجاهد فی سبیل الله است. 📚الکافی، جلد۱، صفحه۳۷. ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
🌸🌸🤍🌸🌸 📌 🍃🌸 ❄️ خـدای مـن چه شوق آفرین است نگاه عاشقانه تو چه تکان دهنده است توجه مهرآمیز تو چه شیرین است زندگی در کنار تو و در زیر سایه لطف تو چه لذت‌بخش است ‌گرمای دست نوازشگر تو چقدر لحظه‌های با تو بودن زیباست است ❄️ الهـی مشگل گشای تمام گرفتاری‌های بندگانت باش مسیر زندگیشان را هموار کن و صندوقچه سرنوشتشان را پر کن از سلامتی ❄️ خـدایـا به حق رحمانیتت غم‌های ما را بزدای و عشق خودت را در دل ما جای ده که عشق به غیر از تو درد است و درد است و درد ❄️ خـدايـا آرامش را سر ليست تمام اتفاقات زندگیمان قرار بده آرامش را تنها از تو می‌خواهیم الهی پناهمان باش و ما را محتاج غیر خودت نكن خدایا دل‌های ما را در پناه خودت حفظ بفرما آمین ای فرمانروای حق و آشکار 🌸🌸💛🌸🌸
✨﷽✨ ✍ روزی جوانی از پدرش پرسید: پدرم٬ تو از نظر دارایی مشکلی نداری و وضع مالی‌ات از من بهتر است. آیا دوست داری برایت عیدی بخرم؟ پدر٬ پسرش را به حیاط خانه، کنار درخت سیبی آورد و گفت: پسرم به‌نظرت من سالی چقدر هزینه‌ی این درخت سیب می‌کنم؟ گفت نمی‌دانم. گفت: اگر هر سال٬ از آب٬ کود٬ هرس و سمی که برای این درخت هزینه می‌کنم را حساب کنی 40 هزار تومان این درخت برایم هزینه دارد. می‌دانی هر سال 4 کیلو سیب هم به من نمی‌دهد! یعنی هر کیلو سیبش 10 هزار تومان برایم تمام می‌شود علاوه بر آشغال‌هایی که در خانه ریخته می‌شود. پسرم فکر می‌کنی من احمقم برای این درخت این همه زحمت می‌کشم و پولم را هدر می‌دهم؟ می‌توانم با 40 هزار تومان 20 کیلو سیب را بی‌زحمت و بی‌دردسر بخرم. پسر گفت: حتما حکمتی دارد٬ پدرم بگو. پدر گفت: من این درخت را برای خوردن سیبش نکاشتم برای این کاشتم که در پاییز چند تا سیبی بچینم؛ که محصول تلاش خودم است و خود پرورشش دادم. اگر تو برای من عیدی بخری درست است که من نیاز ندارم ولی لذتش مثل لذت چیدن سیب این درخت٬ برایم شیرین است. تو هم میوه یک عمر زندگی من هستی. پسر از شرم سرش را به زیر انداخت و رفت. آری، اگر پدر و مادری داریم که حتی وضع مالی‌شان خیلی عالی است؛ صله‌رحم٬ هدیه و عیدی دادن را فراموش نکنیم٬ ما محصول و میوه و سیب دل آن‌ها هستیم. این میوه مزه‌اش به خوردنش نیست بیرونم ارزان‌تر می‌فروشند مزه‌اش در دست پرورده بودن خود انسان است. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
✨﷽✨ ✍سلطان محمود قبل از مرگش زیارتگاهی بر سر مزار خود ساخت. تمام علما را جمع کرد و گفت: «بر روی سنگ قبرم آیه‌ای بگویید تا بنویسم.» هر چه که گفتند٬ سلطان را خوش نیامد. عالمی گفت: «بنویس ۞هَٰذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ۞ این جهنمی است که به شما وعده داده بودیم.»همگان را از این سخن عالم خنده آمد و شاه رنگ رخسارش سرخ شد. آن عالم را گرفت و در مجلس با تازیانه زد. عالمی برخواست و گفت: ‌«ای پادشاه چرا ناراحت می‌شوی؟؟ مگر او دروغ گفت؟ با این تکبری که تو داری و به‌خاطر جمله‌ای او را چنین کتک زدی، قطعا بهشت جای بی‌صبران و متکبران نیست. دوم اینکه تو از ما خواستی آیه‌ای بگوییم و اگر یقین داشتی که بهشتی هستی می‌گفتی آیه‌ای از بهشت بگویید!! پس چرا نگفتی؟؟» 💎 مجلس را سکوت فرا گرفت و شاه شرمگین شد و از دربار به سرعت دور شد. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️☘اگر یک شخص ثروتمند که به او اطمینان و اعتماد داری به تو بگوید: «نگران نباش وغصّه ی بدهی هایت را نخور، خیالت راحت باشد، من هستم؛» ببین این حرف او چقدر به تو آرامش می بخشد و راحت می شوی! ❣خدای مهربان که غنی و تواناست به تو گفته است: «ألَیسَ اللهُ بِِکافٍ عَبدَهُ؛ آیا خداوند برای کفایت امور بنده اش بس نیست؟» 🔻یعنی ای بنده ی من ، بـرای همه ی کسری و کمبودهای دنیوی و اخروی ات من هستم🔺 این سخن خدا چقدر تو را راحت می کند و به تو آرامش می بخشد؟! ❣ألا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوبُ❣ ❣دلها با یاد خدا آرامش می یابد❣ 🌸خدا مهربانتر از آن چیزیست که تو فکر میکنی. 👤حاج اسماعیل دولابی 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
✨﷽✨ ⚜حکایت‌های پندآموز⚜ 👞کفش مجانی👞 ✍ شخصی برای خرید کفش نو راهی شهر شد. در راسته‌ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ان مرد آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد. او یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت. هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد. بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فروشنده با صبر و حوصله ی هر چه تمام به کار خود ادامه می داد. مرد دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد. که ناگهان متوجه ی یک جفت کفش زیبا شد! آنها را پوشید. دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند. چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد. بالاخره تصمیم خود را گرفت. می دانست که باید این کفشها را بخرد از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟ فروشنده جواب داد: این کفش ها، قیمتی ندارند! مرد گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است، مرا مسخره می کنی؟ فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند، چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی! 💥نکته: این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست، همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است.ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم. خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم. فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است. خود کم بینی و اغلب خود نابینی باعث می شود که خویشتن را به حساب نیاورده و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشیم. ما چنان زندگی میکنیم که گویی همواره در انتظار چیز بهتری در آینده هستیم. در حالی که اغلب آرزو می کنیم ای کاش گذشته برگردد. و بر آن که رفته حسرت می خوریم. پس تا امروز، دیروز نشده قدر بدانیم و برای آینده جای حسرت باقی نگذاریم. 📚 هزارویک حکایت 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🌿🌺🌿 🌹🍃«راهی برای سبک شدن»🍃🌹 بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی، خَمش می‌کنی، هرچه خم شود خالی تر می‌شود، اگر کاملا رو به زمین گرفته شود، سریع خالی می‌شود. دل آدم هم همین طور است، گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم، از غصه، آن هم به خاطر حرف‌های دیگران؛ طعنه‌های دیگران قرآن می‌گوید: هرگاه دلت پر شد از غم و غصه‌ها؛ خم شو و به خاک بیفت. "وَكُن مِّنَ السَّاجِدِین" سجده کن؛ ذکر خدا بگو، این موجب می‌شود سبک شوی این نسخه‌ای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است: «وَلَقَدْ نَعْلَمُ ...» ما قطعا می‌دانیم و اطلاع داریم، دلت می‌گیرد، به خاطر حرف‌هایی که می‌زنند؛ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ؛ سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن. (سوره حجر، آیه۹۸) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠 بی سیم چی حاجی بودم. یک وقت هایی خبر های خوب از خط می رسید و به حاجی می گفتم. 🔹 بر می گشتم می دیدم توی سجده است. شکر می کرد توی سجده اش. 💠 هر چه خبر بهتر، اش طولانی تر. گاهی هم دو رکعت می خواند. 📚 یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید حسین خرازی، ص 62. 👌 مستحب است هنگام رسیدن نعمت یا برطرف شدن بلا و گرفتاری به جا بیاوریم یا نماز شکر بخوانیم. 🤲🌷 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮        
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💢۱۵ بلای وحشتناک نتیجه بی اعتنایی به نماز💢 🍃🔆روزی حضرت زهرا(سلام الله علیها) کنار رسول خدا(ص) نشسته بودند🔆🍃. 🍃🌹حضرت فاطمه(س): از پدر بزرگوارش پرسید: پدر جان، یا رسول الله! زنان و مردانى که نسبت به نماز بى‌‌اعتنا هستند و نماز را سبک مى‌‌شمارند، چه عواقبى را در پیش دارند؟ 🍃💐رسول خدا(ص) فرمود: فاطمه جان! هر کسى از مردان و زنان نمازش را سبک بشمارد، خداوند او را به پانزده بلا مبتلا مى‌‌سازد: 🔷شش مورد در دنیا، سه مورد در وقت مرگ، و سه مورد آنها در قبر و سه مورد در قیامت زمانى که از قبر خارج شود. 🔻اما آن شش بلایى که در دنیا دامنگیرش مى‌‌شود: 1- خداوند برکت را از عمرش مى‌‌برد. 2- خداوند برکت را از رزقش مى‌‌برد. 3- خداوند عزوجل سیماى صالحین را از چهره‌‌اش محو مى‌‌کند. 4- هر عملى که انجام مى‌‌دهد پاداش داده نمى‌‌شود. 5- دعایش به آسمان نمى‌‌رود. 6- بهره‌‌اى از صالحین براى او نیست. 🔻 اما آن سه بلایى که هنگام مرگ گرفتارش خواهد شد: 1- ذلیل از دنیا مى‌‌رود. 2- هنگام مرگ در حال گرسنگى خواهد بود. 3- تشنه از دنیا خواهد رفت، اگر چه آب نهرهاى دنیا را به او بدهند. 🔻اما آن سه بلایى که در قبر دامنگیرش مى‌‌شود: 1- خداوند ملکى در قبر براى او مى‌‌گمارد تا او را زجر دهد. 2- قبرش براى او تنگ خواهد شد. 3- گرفتار ظلمت و تاریکى قبر خواهد شد. ♦️اما آن سه بلایى که در روز قیامت گرفتارش خواهد شد: 1- خداوند ملکى را موکل مى‌‌سازد تا او را با صورت بر زمین بکشد، در حالى که خلایق تماشا مى‌‌کنند. 2- محاسبه اعمالش به سختى انجام مى‌‌شود. 3- خدا به نظر لطف به او نمى‌‌نگرد و براى اوست عذاب همیشگى. 📗منبع: فلاح السائل 22 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃