eitaa logo
محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
785 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
10 فایل
#داستانهای_عبرت_انگیز #آموزه_های_دینی #نشر_معارف_امام_صادق_علیه_السلام 💎 احیای سبک زندگی اسلامی نه مشاورم نه نویسندم نه مفسرم یک انسانم در پی کامل شدن و رسیدن به حقایق عالم هستی 🔸عاشق قرآنم و محب اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌸✨🌸✨🌸 داستانی بسیار زیبا 💫 نصرت امیرالمومنین - علیه السلام - به سلمان فارسی رحمت الله علیه در دوران جوانی : 🔆 تمام انبیاء و مرسلین قبل از تولد ظاهری امیرالمومنین علیه السلام به نورش متمسک و متوسل و موید و موفق بودند: 📝علامه نوری در نفس الرحمان نقل میفرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمومنین علی علیه السلام بالای بام خانه خرما تناول می کرد و در آن زمان امیرالمومنین علی علیه السلام در سنین جوانی بود و سلمان رضوان الله علیه در حیاط آن خانه لباس خود را می دوخت ، حضرت دانه خرمائی به طرف او رها کرد سلمان گفت : ای علی با من شوخی میکنی در حالی که من پیرمرد، و شما جوان و کم سن و سال هستید . ✔️پس علی علیه السلام فرمودند : ای سلمان 👈مرا از نظر سن و سال کوچک و خودت را خیلی بزرگ خیال کرده ای 👈پس آیا قصه دشت ارژن را فراموش کرده ای 👈پس چه کسی تو را در آن بیابان که گرفتار شیر درنده شده بودی نجاتت داد سلمان با شنیدن این کلمات از امیرالمومنین علیه السلام به وحشت افتاد و عرض کرد: از کیفیت آن جریان برایم بگوئید 🌼 امیرالمومنین علیه السلام فرمودند : تو وسط آب ایستاده بودی، و از شیری که در آنجا بود می ترسیدی پس دست ها را به دعا بلند کردی، و از خداوند متعال نجات خود را طلبیدی پس خداوند هم دعایت را اجابت و مرا به فریاد تو رساند 🐎من هم آن اسب سواری هستم که زره او بر روی شانه اش، و شمشیرش به دستش بود و ضربه ای بر آن شیر وارد کردم که او را دو نیم کرد و تو خلاص شدی . سلمان عرض کرد : نشانه دیگری در آنجا بود، آنرا نیز برایم بیان فرمائید . پس حضرت دست به آستین خویش برد، و یک شاخه گل تازه بیرون آورد، و فرمود: این همان هدیه تو است به آن اسب سوار 🌷 سلمان با دیدن آن گل بیشتر دچار حیرت و سرگردانی شد 🗣پس با عجله خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله شرفیاب شد و عرض کرد: ای رسول خدا 👈من اوصاف شما را در انجیل خواندم، و محبت شما در دلم جای گرفت همه ادیان غیر از دین شما را رها کردم و آن را از پدرم مخفی نمودم تا سرانجام متوجه شد، و نقشه کشتن مرا کشید ولی دلسوزی او نسبت به مادرم مانع می شد و دائما چاره ای در قتل من می اندیشید و مرا به کارهای سخت و دشوار وادار می کرد تا اینکه فرار کردم، به محلی به نام دشت ارژن رسیدم در آنجا ساعاتی استراحت کردم احتیاج به آب پیدا کردم، پس لباس های خود را بیرون آوردم و داخل رود خانه ای که در همان نزدیکی بود رفتم ناگهان شیری آمد و روی لباس های من ایستاد وقتی او را دیدم به وحشت افتادم و از خداوند متعال نجات خود را درخواست نمودم که ناگاه اسب سواری پدیدار شد و با یک ضربه شیر را به دو نیم کرد من از آب بیرون آمدم لباس به تن کردم و خودم را بر رکاب اسبش انداختم، و آن را بوسیدم ⬅️و چون فصل بهار بود صحرا و اطراف رودخانه پر از گل 🌷 و سنبل بود شاخه گلی گرفتم و به او هدیه کردم، و تشکر نمودم چون آن گل ها را گرفت از چشمان من ناپدید گشت و اثری از او ندیدم ، از این جریان بیش از صد سال می گذرد ⬅️و من این قصه را برای احدی نگفته ام اما امروز علی علیه السلام تمام آن قضیه را بیان فرمود ⬅️و همان شاخه گل 🌷 را به من نشان داد پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند : ای سلمان ⬅️هنگامی که مرا به آسمان بردند تا جائیکه جبرائیل توقف نمود و من تا کنار عرش الهی بالا رفتم در حالی که پروردگارم بدون واسطه با من سخن گفت ... پس وقتی سفر معراج تمام شد و من به زمین برگشتم علی علیه السلام بر من وارد شد و پس از عرض سلام و تبریک به خاطر الطاف و عنایاتی که خداوند متعال در این سیر ملکوتی به من نموده از تمام گفتگوهای من با پروردگارم خبر داد ✔️بدان ای سلمان! هر کدام از و از زمان حضرت آدم علیه السلام تا کنون که گرفتار شده است علی علیه السلام او را از گرفتاری نجات داده است 📚نفس الرحمان صفحه ۲۷ ، محدث نوری. 📚القطره جلد ۱ ، آیت الله علامه سیداحمد مستنبط، صفحه ۲۸۲ ✨🌸✨🌸✨🌸✨