eitaa logo
محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
725 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
3.9هزار ویدیو
11 فایل
#داستانهای_عبرت_انگیز #آموزه_های_دینی #نشر_معارف_امام_صادق_علیه_السلام 💎 احیای سبک زندگی اسلامی نه مشاورم نه نویسندم نه مفسرم یک انسانم در پی کامل شدن و رسیدن به حقایق عالم هستی 🔸عاشق قرآنم و محب اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 عبادت ریایی عابدی بود که هر کار می کرد نمی توانست اخلاص خود را حفظ کند و ریاکاری نکند، روزی چاره اندیشی کرد و با خود گفت: در گوشه شهر، مسجدی متروک هست که کسی به آن توجه ندارد و رفت و آمد نمی کند، خوبست شبانه به آن مسجد بروم، تا کسی مرا ندیده خالصانه خدا را عبادت کنم. نیمه های شب تاریک، مخفیانه به آن مسجد رفت، آن شب بارانی بود و رعد و برق شدت داشت. او در آن مسجد مشغول عبادت شد، کمی که گذشت، ناگهان صدای شنید، با خود گفت: حتماً شخصی وارد مسجد شد، خوشحال گردید و برکیفیت و کمیت نمازش افزود و همچنان با کمال خوشحالی تا صبح به عبادت ادامه داد، وقتی که هوا روشن شد، خواست از مسجد بیرون بیاید زیر چشمی نگاه کرد، آدم ندید بلکه مشاهده کرد سگ سیاهی است که بر اثر رعد و برق و بارش نتوانسته در بیرون بماند و به مسجد پناه آورده بود. بسیار ناراحت شد و اظهار پشیمانی کرد و پیش خود شرمنده بود که ساعتها برای سگ ریایی عبادت می کرده است، خطاب به خود گفت: ای نفس! من فرار کردم و به مسجد دور افتاده آمدم تا با اخلاص خدای را عبادت کنم اینک برای سگ سیاهی عبادت کردم، وای بر من چقدر مایه تأسف است!!! 📗 ✍ محمد محمدی اشتهاردی http://yon.ir/Y3Lda
👈 چو من آیم او رود گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ. به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟» گفت: «عقل.» پرسید: «جای تو کجاست؟»گفت: «مغز.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «مهر.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «دل.» از سومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «حیا.» پرسید: «جایت کجاست؟» گفت: «چشم.» سپس به جانب چپ نگریست و از اولی سؤال کرد: «تو کیستی؟» جواب داد: «تکبر.» پرسید: «محلت کجاست؟» گفت: «مغز.» گفت: «با عقل یک جایید؟» گفت: «من که آمدم عقل می‌رود.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» جواب داد: «حسد.» محلش را پرسید. گفت: «دل.» پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟» گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.» از سومی پرسید: «کیستی؟»گفت: «طمع.» پرسید: «مرکزت کجاست؟» گفت: «چشم.» گفت: «با حیا یک جا هستید؟» گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.» 📗 جلد 4 ✍ محمد محمدی اشتهاردی http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2