#در_محضر_اصحاب_الشهدا❤️
●دقایقی پای صحبت های پدر بزرگوار شهید حمیدرضا دماوندی ●
از حمیدش برایمان گفت!
از کودکی تا شهادت
گاهی بغض میکرد و گاهی با یاد حمیدش می خندید .
تولد حمید بدلیل شرایط کاری پدرش در سنندج بود ، میگفت ماموستای منطقه از شجاعت مثال زدنی حمید صحبت میکرد . پدرش میگفت : حمید سر نترسی داشت.
در کودکی ، حمید دچار مشکل سوختگی میشود. پدر شهید گفت من هنگام انجام امور پزشکی طاقت دیدن حمید را نداشتم و بیهوش شدم ؛ اما وقتی که پیکر حمیدم را آوردند با آنکه سرش بر اثر ترکش دچار جراحت سنگینی شده بود انگار نه انگار ، میگفت این صبر را خداوند به ما عطا کرد.
از انس با قرآن شهید و مقام قرآنیش در کودکی گفت.
از فعالیت های حمید در دوران انقلاب گفت.
از ادب و احترام نسبت به پدر و مادرش گفت؛ اما پدر گفت روزی که آمد و گفت :《 میخواهم بروم جبهه 》 من اولش مخالفت کردم اما با لحنی گفت : 《 پدر از شما هم نا امید شدم》و بعدش او را اعزام کردیم.
حاج آقای دماوندی گفت یک روز به حمید نامه نوشتیم و گفتیم که مدارس باز شده و شما برگرد از جبهه
حمید گفت 《 امام فرموده جنگ در راس امور است!》
#ڪانال_ما_را_در_ ایتا_روبیکا
_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD