#سفره_حاكم_اسلام
احنف بن قیس نقل می کند:
روزی به دربار معاویه رفتم و دیدم طعامهای مختلفی برای او آوردند که حتی نام برخی را نمیدانستم.
پرسیدم:
این چه طعامی است؟
معاویه جواب داد:
مرغابی است ، که شکم آنرا با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و نِیشکر در آن ریختهاند.
بی اختیار گریهام گرفت.
معاویه با شگفتی پرسید:
علّت گریهات چیست؟
گفتم:
به یاد علی بن ابیطالب افتادم. روزی در خانه او میهمان بودم.
آنگاه سفرهای مُهر و موم شده آوردند.
از علی پرسیدم:
در این سفره چیست؟
پاسخ داد:
نان جو
گفتم:
شما اهل سخاوت میباشید، پس چرا غذای خود را پنهان میکنید؟
علی فرمود: این کار از روی خساست نیست، بلکه میترسم حسن و حسین، نان مرا با روغن زیتون یا روغن حیوانی، نرم و خوش طعم کنند.
گفتم:
مگر این کار حرام است؟
علی فرمود:
نه، بلکه بر حاکم امت اسلام لازم است در طعام خوردن، مانند فقیرترین مردم باشد تا فقر مردم، باعث کافر شدن آنها نگردد و هر وقت که فقر به مردم فشار آورد بگویند:
بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست.
معاویه گفت:
ای احنف! مردی را یاد کردی که فضیلت او را نمیتوان انکار کرد.
#منابع:
الفصول العلیه ، صفحه ۵۱
ینابیع الموده ، صفحه ۱۷۲
اصل الشّیعه و اصُولُها ، صفحه ۶۵
@darolsadeghiyon 👈
یکی از فرزندان مرحوم شیخ مرتضی انصاری به واسطه نقل می کند که:
مردی روی قبر شیخ افتاده بود وبا شدت گریه می کرد. وقتی علت گریه اش را پرسیدند، گفت:
جماعتی مرا وادار کردند به این که شیخ را به قتل برسانم. من شمشیرم را برداشته نیمه شب به منزل شیخ رفتم . وقتی وارد اتاق شیخ شدم، دیدم روی سجاده در حال نماز است، چون نشست من دستم را با شمشیر بلند کردم که بزنم در همان حال دستم
بی حرکت ماند وخودم هم قادر به حرکت نبودم به همان حال ماندم تا او از نماز فارغ شد بدون آن که
بطرف من برگردد گفت:
خداوند چه کرده ام که فلان کس را فرستاده اند که مرا بکشد ( اسم مرا برد ) . خدایا من آن ها را بخشیدم تو هم آن ها را ببخش .
آن وقت من التماس کردم ، عرض کردم: آقا مرا ببخشید.
فرمود : آهسته حرف بزن کسی نفهمد برو خانه ات صبح نزد من بیا .
من رفتم تا صبح شد همه اش در فکر بودم که بروم یا نروم واگر نروم چه خواهد شد بالاخره بخودم جراءت داده رفتم . دیدم مردم در مسجد دور او را گرفته اند ، رفتم جلو وسلام کردم ، مخفیانه کیسه پولی به من داد و فرمود:
برو با این پول کاسبی کن .
من آن پول را آورده سرمایه خود قرار دادم وکاسبی کردم که از برکت آن پول امروز یکی از تجار بازار شدم وهر چه دارم از برکت صاحب این قبر دارم.
#منابع:
زندگانی شیخ مرتضی انصاری
داستان هایی از مقامات مردان خدا، ص۸
حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrNگ
🌸🍃🌸🍃
ابن ابى لیلى میگوید:
روزى به همراه نعمان کوفى که شخصی عالم و دارای نفوذ کلام بود به محضر مبارک حضرت صادق علیه السلام وارد شدیم.
حضرت خطاب به او فرمود: آیا مى شناسى کلمه اى را که اوّلش کفر و آخرش ایمان باشد؟جواب گفت: خیر.
امام علیه السلام پرسید:
آیا نسبت به شورى آب چشم و تلخى مایع چسبناک گوش و رطوبت حلقوم و بینی و بى مزّه بودن آب دهان شناختى دارى؟
اظهار داشت: خیر.
حضرت صادق علیه السلام فرمود:
1️⃣خداوند متعال چشم انسان را از پیه و چربى آفریده است ؛ و چنانچه آن مایع شور مزّه، در آن نبود، پیه ها زود فاسد مى شد.
و همچنین اگر چیزى در چشم برود به وسیله شورى آب آن نابود مى شود و آسیبى به چشم نمى رسد؛
2️⃣ و خداوند در گوش، تلخى قرار داد تا آن که مانع از ورود حشرات و خزندگان به مغز سر انسان باشد و اگر وارد گوش شوند،میمیرند.
3️⃣و بى مزّه بودن آب دهان،موجب فهمیدن مزّه اشیاء خواهد بود؛
4️⃣و در بینی رطوبت روان قرار داد به خاطر این که هیچ دردی و آفتی در سر پیدا نمی شود مگر آن که این رطوبت آن را خارج می کند و اگر این رطوبت نمی بود، مغز سفت و سخت می شد و کرم می گذارد.
5️⃣و امّا آن کلمه اى که اوّلش کفر و آخرش ایمان مى باشد: جمله (لا إ له إ لاّ اللّه) است، که اوّل آن (لا اله) یعنى ؛ هیچ خدائى و خالقى وجود ندارد و آخرش ((الاّ اللّه)) است، یعنى؛ مگر خداى یکتا و بى همتا.
#منابع:
بحارالا نوار: ج ۲، ص ۲۹۵، ح ۱۴، به نقل از علل الشّرایع.
چهل داستان و چهل حدیث از امام جعفر صادق علیه السلام
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸